۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۳
  • خانه
  • >
  • مصاحبه
  • >
  • مسئولان به داد کُردها برسید!کودکان کُرد اسیر تروریست ها شده اند

مسئولان به داد کُردها برسید!کودکان کُرد اسیر تروریست ها شده اند

  • ۱۶ اردیبهشت ۱۴۰۳
  • ۶۵ بازدید
  • ۰

انجمن بی تاوان: روزگار کودکی با معصومیت، صلح، شادی و مهربانی آمیخته است، اما انسانهای اهریمن صفت با خشونت و افراط گری این ملزومات را از دنیای کودکی سلب کرده و میلیون‌ها کودک همچنان با وجود مصونیت مرتکبین، با پریشانی، نگرانی و ناامنی قربانی امیال شوم آنها می‌شوند.رنج کودکان از افراط گری و خشونت همواره از نسلی به نسل دیگر با شدت بیشتری تکرار شده و بشریت را دچار داغی همیشگی کرده است، آنچه این درد را تشدید می‌کند، پاسخگو نبودن عاملان و حامیان جنایت علیه کودکان در جهان است.

گروهک های تروریستی کردی با سوء استفاده از ماهواره ها و رسانه های جمعی، با تبلیغاتی گسترده شرایط داخل گروهک را کاملاً رویایی جلوه می دهند. تبلیغات کذب و دروغین گروهکها بر افکار نوجوانان و جوانان ساده لوح و زحمت کش روستایی تاثیر بسزایی داشته؛ چرا که آنان کار سخت کشاورزی و دامداری را به مراتب بر خوشگذرانی و آرامش دروغین گروهکها ترجیح می دهند!!!. بنابراین گروهک های تروریستی  بدین شیوه زمینه را برای به دام انداختن جوانان و نوجوان کاملا محیا ساخته و آنها را به اسارت و بردگی خود درمی آورند.

به هزار تأسف می توان گفت، عملکرد ضعیف مسؤولان بیداد می کند. دستگاه عظیم و عریض و طویل تبلیغاتی نظام برغم برخورداری از دهها نهاد و دستگاه مانند صدا و سیما، سازمان تبلیغات اسلامی، بسیج، حوزه های علمیه، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، دانشگاه ها و … و دسترسی به صدها هزار مبلغ، سخنران، فیلمساز، نویسنده و … هیچگاه برنامه ای مدون و علمی برای افزایش سطح آگاهی های عمومی درباره واقعیت های گروه های تروریستی نداشته است. از آن سو اما گروه های تروریستی به ویژه در شهرهای کوچک و روستاها، با شعارهای مختلفی کودکان را فریب داده و گوشت قربانی اهداف خود می کنند.

برای آشکار شدن وضعیت وخیم کودکان و بلایی که گروهک های تروریستی بر سر آن ها می آورند، تشریح وضعیت یک کودک کُرد ایرانی که به تازگی موفق به فرار از یکی از گروهک های تروریستی کُردی شده است لازم و ضروری به نظر می رسد. گفتنی است بنا به درخواست خانواده این کودک و به دلیل حفظ جان کودک و امنیت خانواده اش، نام و نام خانوادگی وی ذکر نخواهد شد.

در روزهای اخیر یک کودک ۱۴ ساله کرد از اهالی یکی از شهرهای مرزی کردنشین موفق به فرار از یکی از گروهک های تروریستی کردی شده است. این کودک به همراه خانواده اش با حضور در دفتر انجمن بی تاوان، مرکز بررسی آسیب های ناشی از تروریسم، از نحوه عضویت و اتفاقاتی که در طی مدت حضور در گروهک تروریستی برایش بوجود آمده است اینگونه شرح می دهد.

سه سال پیش وقتی که یازده ساله بودم و در کلاس پنجم در یکی از روستاهای مرزی درس می خواندم، با توجه به محدودیت های بوجود آمده از پاندمی کرونا، مجبور به تهیه گوشی موبایل شدیم و به صورت پنهانی از خانواده در شبکه های اجتماعی عضو شدم. با توجه به اینکه خانواده ام در خانه شبکه های ماهواره ای گروهک های کُردی را می دیدند، همیشه نسبت به وضعیت موجود در آن ها کنجکاوی داشتم. بعد از تهیه گوشی و عضویت در شبکه های اجتماعی نیز، از سر کنجکاوی به صفحات مجازی گروهک ها سر می زدم و پست های آن ها را لایک و بازنشر می کردم. به گونه ای که با توجه به ذهنیت قبلی که از آن ها نیز داشتم، تصاویر و ویدئوهای مربوط به آن ها را خودم منتشر می کردم. تا اینکه فردی ناشناس با ارسال پیغام خصوصی، من را که پست های اینستاگرامی مشابه او را بازنشر داده بودم تشویق کرده و از من تشکر کرد. این فرد ناشناس بدون اینکه خود را معرفی کند، به معرفی یکی از گروهک های کُردی نموده و از مزایای عضویت در آن برایم توضیح داد. این فرد شبانه روز برایم پیغام ارسال می کرد و هرروز مرا به عضویت در این گروهک تشویق می کرد. از مهاجرت به اروپا و حقوق زیاد و فراهم کردن شرایط ازدواج توسط گروهک برایم توضیح می داد، تا اینکه کم کم باورم شده بود که همه حرفایی که میزند واقعیت دارد و من باید هرچه زودتر به گروهک ملحق شوم. اما او هربار که با من حرف میزد بهم میگفت: نباید کسی در جریان صحبت های ما باشد. بالاخره بعد از چندین ماه آماده رفتن شدم. مقداری پول از خانه برداشتم روزی که قرار بود به مدرسه بروم، به جای مدرسه از مرز ایران و اقلیم کردستان عراق سردرآوردم. ترس و دلهره و اضطراب سراسر وجودم را گرفته بود. کاملا پشیمان شده بودم. دلم برای خانه تنگ شده بود. لحظاتی قبل از اینکه قاچاقچیان انسان، گوشیم را از دستم بگیرند مخفیانه به دایی ام زنگ زده و همه چی را گفتم. قاچاقچی گوشی را از دستم گرفت و به سمت آنطرف رودخانه راه افتادیم. عمق زیاد آب و سرمای هوا اشکم را دراورده بود.سخت ترین لحظات عمرم را می گذراندم. منی تا به جز راه خانه تا مدرسه را طی نکرده بودم الان دارم از روخانه وحشتناک در تاریکی شب عبور می کنم. هیچ راه فراری هم نداشتم.اگر صدایم درمیاد قاچاقچی من را می کشت. به راهم ادامه دادم. در روشنایی های صبح به یک روستای اقلیم کردستان رسیدیم. عده ای باهم کردی حرف میزدند اما من کردی حرف زدن آن ها را خیلی متوجه نمی شدم. سوار یک ماشین شدم و به همراه دو نفر فرد مسلح مسیر صعب العبوری را طی کردیم. در قسمتهایی از مسیر چشمهایم را بسته بودند. بعدها فهمیدم که چشمانم را به خاطر اینکه راه بازگشت را یاد نگیرم بسته بودند. بالاخره به مقر گروهک رسیدیم.وسایل داخل کیفم را بررسی کردند و همه را به زمین ریختند و گفتند حق استفاده از وسایلت را نداری و کیفت را نیز باید بسوزانی. من را تحویل فردی که فرمانده بود دادند. شخصی بسیار بداخلاق و بد دهن که وضعیت گروهک را توضیح میداد و از قانون آنجا میگفت. به غیر از من چندین دختر و پسر هم سن و سال خودم بودند.بعدا دختر و پسرها را از هم جدا کردند.لحظه به لحظه بر میزان پشیمانی ام از آمدن به اینجا بیشتر میشد. خدا می داند چگونه شب را تا صبح چگونه گذراندم. صبح که شد به طرف فرمانده رفتم و از او خواستم اجازه بدهد من بروم. همین که همین حرف را زدم یک سیلی به صورتم زد و به دستیارش دستور داد من را تا سر حد مرگ کتک زد. از آن روز به بعد من زندگی را برای خودم تمام شده می دیدم. بعد از اینکه کتک مفصلی خوردم به من دستور دادند که به کار بلوک زنی و کندن مخفیگاه مشغول شوم. از شدت کار سنگین و جابه جا کردن بلوک های سنگین، پوست دستانم رفته بود. شب ها از شدت خستگی و درد اعضای بدنم، گریه می کردم. شما انجا هر دختر و پسری را که ببینید منتظر کوچکترین فرصتی است تا فرار کند. مسائل غیراخلاقی آنجا غوغا می کند. فرماندهان با یکدیگر شوخی های زشت می کنند. خیلی عذر می خواهم که این را به زبان می آورم. آنجا فرمانده گروهک به پسربچه ها دست درازی و تجاوز می کند. انجا هیچکس حق اعتراض به چنین کارهایی زشتی را ندارد. اگر کوچکترین اعتراضی بر زبان بیاوری یا کتک می خوری یا تو را چنان به کارهای سخت وادار می کنند تا خودت از شدت سنگینی کار جان بدی. انجا همه در فکر فرار هستند.نه از مهاجرت به اروپا خبری هست نه از حقوق و نه دیگر وعده ها. همه اش دروغ و فریب بود. من هیجچ امیدی به ادامه زندگی نداشتم. به علت خوردن آب کثیف دهانم عفونت کرده بود. بعد از اینکه آمدم پدرم گفت چندین شب و روز در مقابل مقر گروهک ماندم. اما آن ها به من گفتند تو نزد آن ها نیستی و اجازه نداده بودند پدرم من را ببیند و در آخر نیز پدرم را با تهدید و ضرب و شتم از مقابل مقر گروهک دور کرده بودند. سه سال از بهترین روزهای کودکی ام در میان تروریست ها گذشت. چه چیزها که آنجا ندیدم. چه بلاهایی که بر سرم نیاوردند. هنوز امید در دلم نمرده بود. بالاخره از فرصت استفاده کردم و توانستم فرار کنم و به نزد خانواده ام برگردم. از دوستان و هم سن و سال های خودم خواهش می کنم من و امثال من را درس عبرتی ببینند و هرگز فکر عضویت در گروهک های کردی را در سر نپرورانند. همه وعده و وعیدهای آن ها دروغ است. آنجا هیچ راه بازگشتی وجود ندارد. به پدر و مادرهای کرد توصیه می کنم مراقب فرزندانشان باشند تا مثل من و دیگر بچه ها گرفتار تروریست ها نشوند. در آخر از مسئولان خواهش می کنم کودکان و نوجوانانی را که در بین گروهک ها گرفتار هستند نجات دهند.آن ها منتظر کوچکترین فرصت برای فرار هستند!

قبلی «
بعدی »

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *