انجمن بی تاوان : سه سالی از شهادتش میگذرد، اما داغش هنوز بر دل مادر تازگی دارد. مادر است دیگر! حال و هوای دلدادگی با دردانه شهیدش در کلام نمیگنجد. اما همین چند سطر شاید کافی باشد برای آنانی که گاهی نعمت امنیت را از یاد میبرند و در میدان دشمنان بازی میکنند. شهید مالک طاهر در ۲۳ آبان ۱۳۹۹ در کنار شهیدان کامران کرامت و مسلم جهان آرا در حمله تروریستی گروهک پژاک به شهادت رسیدند. شهدایی که مظلومانه به شهادت رسیدند. در ادامه این نوشتار با اَرکناس محرمی مادر شهید مالک طاهر همراه شدیم تا در سالروز شهادتش سبک زندگی شهید را مرور کنیم.
روستازاده غیور
اهل روستای چات قیه است. روستا زادهای که فرزندانش را با نان کارگری پرورش داد. مادر شهید میگوید: «حدود ۳۹ سالی است که ازدواج کردهام و پنج پسر و یک دختر دارم. ما در روستای چات قیه بخش آبش احمد شهرستان کلیبر فاقد امکانات (آب، برق، گاز و تلفن) زندگی میکردیم، اما به لطف خدا بعد از پیروزی انقلاب اسلامی کمکم برای روستاهای ما امکانات اولیه هم رسید. از آنجایی که ما در روستا زندگی میکردیم، شغل همسرم کارگری بود و بعد از شهادت مالک و مشکلات جسمی دیگر نتوانست به این کار ادامه دهد. اما همیشه تلاش زیادی برای تربیت بچهها داشت. رزق حلالی که با دست رنج کارگری به دست میآورد تأثیر زیادی هم روی بچهها داشت.»
عشق به نظام
شهید مالک طاهر بارها پای خاطرات پدر از جبهه و جنگ نشست و همیشه حسرت نبودنهایش در روزهای جهاد و جبهه را میخورد. مادر در ادامه میافزاید: «مالک آخرین فرزند خانه ما بود. بسیار مهربان و با اخلاق بود. رابط خوبی با دوستانش داشت و بسیاری از خلقیات و خوبیهایش به نیکی یاد میکنند. به خاطر حساس بودن شغل و محل خدمتش خیلی کم از شرایط خدمت و محل خدمتش با ما صحبت میکرد. مالک زمانی که سرباز بود، علاقه زیادی به شغل نظامی پیدا کرد و بعد از طی روند استخدام، وارد نظام شد. ما هیچ وقت به خاطر علاقه خودش مخالفت نکردیم. ما با شرایط زندگی نظامی آشنا بودیم. همسرم زمان جنگ تحمیلی ۲۵ ماه در جبهه حضور داشت. زمانی که سردار قاسم سلیمانی شهید شد، مالک محل کار بود. چند روزی به خاطر شرایط کاریاش در محل کار ماند. وقتی به خانه آمد دیدم عکسهای سردار را به ماشینش چسبانده، خیلی از شهادت ایشان ناراحت بود و ایشان را دوست داشت. عکس سردار را روی دیوار اتاقش نصب کرده بود و چفیهای دورعکس ایشان انداخته بود. درایام ماه محرم در روستا مداحی میکرد. ارادت زیادی به اهلبیت (ع) داشت و در مسابقات مداحی محل کارش هم شرکت کرده بود که بعد از کسب نفرات برتر در این حوزه به عنوان پاداش توانست به زیارت کربلا برود.»
شهادت در مصاف با پژاک
وعده آخر ملاقات مادر و مالک به آبان ۱۳۹۹ باز میگردد. از لحظات جدایی و بیتابیهایش برایم اینگونه یاد میکند: «آخرین روزی که او را برای رفتن به محل کارش بدرقه کردیم، روز پنجشنبه ۲۲ آبان ۹۹ بود. مالک صبح راهی شد و حدود ساعت ۹ شب با من تماس گرفت و کمی تلفنی صحبت کردیم. به من گفت در پادگان هستم و حالم خوب است. اصلاً فکرش را نمیکردم که شرایط کاریاش طوری باشد که در شرایطی قرار بگیرد که شهادت نصیب او شود. فردای آن روز از صبح چند مرتبه با تلفن مالک تماس گرفتم، اما پاسخ نداد. کمی نگرانش شدم. من و مالک در طول روز چند باری با هم تماس میگرفتیم. اما آن روز هر چه انتظار کشیدم خبری از تماسهای مالک نبود. حدود ساعت هفتونیم غروب بود که یکی از بستگان با ما تماس گرفت و به ما گفت که مالک تیر خورده و به خاطر مجروحیت در بیمارستان است. بعد هم که با شهادت او مواجه شدیم.»
به تنهایی ایستاد
همرزمانش شهادت او را اینگونه برای ما تشریح کردند: «مالک و دوستانش ساعت یک ظهر روز جمعه ۲۳ آبان در حالیکه برای پاسگاهای مرزی غذا و وسایل حمل میکردند و چند نفر هم نیرو همراه خودشان برای تعویض شیفت میبردند، در یکی از جادههای کوهستانی صعب العبور با کروهگ پژاک که کمین زده بودند درگیر میشوند، بعد از درگیری شدید و تلفات سنگینی که به گروهک وارد کرده بودند گویا هشت نفر از آنها به درک واصل میشوند. در این حمله تروریستی مالک به همراه راننده (مسلم جهانآرا) و یک سرباز دیگر به نام (کامران کرامت) به شهادت میرسند.»
روستای قیه باشی
مادر شهید در پایان به دلتنگیهای مادرانه اشاره میکند و میگوید: «از دست دادن بچه درد سنگینی است خیلی سخت است هیچ چیزی نمیتواند جای خالیش را پُر کند مگر اینکه خودش برگردد. مادر فرزندی ما خیلی خاص بود. روزی نبود که ما پنج یا شش بار تلفنی با هم صحبت نکنیم. هر بار که محل خدمتش میرفت روز شماری میکردم که کی بر میگردد؟! یادم هست حتی یک بار که زنگ زد و گفت رسیدم به پادگان، ازش پرسیدم که کی برمیگردی؟ خندید و گفت من هنوز لباس نظامیام را نپوشیدم، الان رسیدم. در روز مراسم خاکسپاری هم الحمدلله مثل همیشه مردم شهید پرور و انقلابی حاضر در صحنه با استقبال خاص و پرشور خود از محل برگزاری مراسم در آذربایجانغربی تا شهر و بعد روستای خودمان حماسه آفریدند و ارادت و وفاداری خودشان را به شهدا و این کشور نشان دادند پسرم را در روستای پدری من (روستای قیه باشی بزرگ) به خاک سپردیم.»
منبع : جوان آنلاین