انجمن بی تاوان آذربایجان غربی : این روزها حملات انتحاری به بخش ثابت اخبار روزانه تبدیل شده اند. اما به راستی این بمب های انسانی چه کسانی اند و چرا می خواهند این گونه کشته شوند؟ بسیاری از ناظران منتظر پاسخ اسلام به این پرسش هستند. آن ها می گویند امروز برتری بمب اندازهای مسلمان به سبب تلفیق آموزه های افراطی و زبان مورد استفاده در احکام جهادی است. این تحلیل اما چندان کامل نیست. زیرا علی رغم این که در حال حاضر بمب اندازها پیش از هرچیز از جامعه ی مسلمانانند، ولی همیشه این گونه نبوده است و این رابطه به تنهایی نقشی اساسی در گسترش شبکه ی جهادی داوطلبانه بازی نمی کند.
اساساً مبارزین و بمب اندازها به وسیله ی قیود اجتماعی تحریک می شوند و حتی هنگامی که گروه های جهادی، قرآن و سنت را برای شکل دادن به مبارزه ی خود برمی گزینند، توجیه آن ها برای خشونت اصولاً غیردینی، دنیوی و ناشی از نارضایتی است.
اما این میان دین چه نقشی دارد؟ حدود صد سال پیش امیل دورکیم (Emile Durkheim ) ادعا کرد که اندیشه سازی دینی، زاییده ی احساسات است. در ارتباط با موضوع بحث ما، این مطلب بسیار باارزش است. در برابر سرکوب، تفرقه و ناکامی سیاسی دنیای اسلام، مقوله ی «جهاد» نشان دهنده احترام شخصی و قدرت همگانی است. منطق شهادت می گوید در برابر جالوت ها، حتی یک بدن متلاشی شده هم می تواند تأثیرگذار باشد. به همین دلیل است که مسلمانان این راه را – گرچه با تردید – برمی گزینند. برای متوقف کردن بمب اندازهای امروز و فردا پیش از هرچیز باید دریابیم که چرا این اتفاق می افتد؟
نگاهی متفاوت
حملات انتحاری از سال ۱۹۷۰ تاکتیکی برجسته در جنبش های شورشی بوده اند. در آن هنگام تحلیل گران معتقد بودند که بمب اندازها و پیش گامان آن ها اگر دیوانه نباشند لااقل از زمره ی کم خردان اند. و یا کسانی اند که در زندگی به خاطر پیش آمدهای ناامیدکننده ای مانند فقر، افسردگی و ناموفقیت های اجتماعی دچار سرخوردگی شده اند. اما اطلاعاتی که ما امروز در دست داریم نشان می دهد که حمله کنندگان انتحاری از افراد جانی، بی سواد و یا فقیر نیستند. بلکه عمدتاً از عوام و تحصیل کردگان طبقه ی متوسط اند. آن ها دارای علایم جامعه ستیزی یا افسردگی نیستند و به نظر نمی رسد که بیش از دیگر هم نوعان شان رنج کشیده باشند. شگفت آور این که بسیاری از این افراد داوطلب هستند نه سربازهای استخدام شده. بنابراین باید گفت برای یک بمب انداز انتحاری نباید دنبال تاریخ چه ی انفرادی و شخصی بود. بلکه پیدایش این بمب های انسانی پیش از هرچیز زاییده ی فعل و انفعالات ساختاری، اجتماعی و شخصی است. از سوی دیگر در مقایسه با بروز گرایش های انتحاری – در مفهوم مصطلح بمب اندازهای انتحاری – کالبدشکافی های روان شناسانه ی بمب اندازهای گذشته و آنان که به زعم خود شهادت طلب هستند نشان می دهد که بسیاری از این افراد در زندگی خود دارای نگاهی بشردوستانه اند. در نتیجه مناسب و کم تر گم راه کننده است که این افراد را به جای «بمب اندازهای انتحاری»، «بمب های انسانی» بنامیم.
چرا «دین» و چرا نه؟
پس از ۱۱ سپتامبر این باور که ترور با افراط گرایی مذهبی پیوند خورده تقریباً به باوری قطعی تبدیل شده است. پذیرش این مطلب آسان است. اگر بمب اندازها را – آن چنان که گفته شد – انسان های نرمالی فرض کنیم، پس آموزه های دینی می تواند رفتارهای متعصبانه ی آن ها را شرح دهد. به علاوه، آمارها قدرت مندند: ۸۱ درصد حملات انتحاری از سال ۱۹۸۶ میلادی تاکنون، پس از سال ۲۰۰۱ اتفاق افتاده اند و در ۳۱ مورد از ۳۵ مورد آن ها گروه های مسلمان جهادی مسئولیت عملیات ها را برعهده گرفته اند. حتی بمب گذاران لندن و بالی که مستقل از گروه های ترور فعالیت می کردند نیز مسلمان بودند. انکار این مطلب که الهامات اسلامی در انگیزش و بسیج ترورهای فزاینده مؤثرند، سخت است. با این همه باید گفت الهام بخشی علت اصلی نیست. بخش زیادی از اطلاعات در حال گسترش نیز نشان می دهند که آموزه ها و باورهای اسلامی به تنهایی نمی توانند مبین این پدیده باشند. در ادامه استدلال های مختلفی که معمولاً در پشتیبانی از فرضیه ی ماهیت مذهبی ترورها مطرح می شوند را بررسی می کنیم.
ماهیت مذهبی ترورها؛ آری یا نه؟
۱ – «امروزه بیش ترین ترورها توسط مسلمانان انجام می شوند، بنابراین بیش تر ترورها باید توسط اسلام برانگیخته شده باشند.»
در حال حاضر از ۳۵ سازمانی که ترورهای انتحاری را انجام می دهند، ۳۱ سازمان اسلامی اند. ولی ۵ سال پیش اکثریت حملات به وسیله ی سازمان های سکولار انجام می شد، نه سازمان های دینی. بر این اساس باید گفت روابط ترور/ مذهب در طول زمان تغییر کرده است. اما آمارها چیز زیادی درباره ی علت ترورها به ما نمی گویند. حتی اگر آمار ها دارای ثبات بودند نیز نتیجه گیری این مطلب که عامل انگیزش بمب اندازها منشورهای سازمانی هستند، غیرممکن بود. به جای پاسخ به این پرسش که انتحارکنندگان چه کسانی هستند، باید بدانیم اساساً چرا این حملات اتفاق می افتند. این جا تاریخ می تواند به ما کمک کند:
عملیات های انتحاری اولین حضور رسمی خود در قرن بیستم را در جنگ جهانی دوم با کامی کازی ها و در جریان عملیات انتحاری خلبان های ژاپنی در برابر آمریکایی ها نشان دادند. ظهور بعدی این گونه عملیات ها در سال ۱۹۶۰ بود. یعنی هنگامی که هواداران ویت کنگ ها خود را در میان سربازان آمریکایی منفجر می کردند. اما در جهان اسلام تا پیش از سال ۱۹۸۰ و آغاز جنگ ایران و عراق کم تر می توان نشانی از این عملیات ها جست. در تقابل با ارتش بسیار پیش رفته تر عراق بود که آیت الله خمینی ده هاهزارتن از نوجوانان ایرانی را گردآورده و آن ها را در قالب امواج انسانی برای غلبه بر دشمن به جبهه ها فرستاد. چندی بعد و هنگامی که تلفات ایرانی ها در جنگ با عراق افزایش یافت، نقش شهید در جهاد دفاعی مورد ستایش قرار گرفت. درست همان طور که در جنگ های آمریکایی ها، کشته شدگان تبدیل به قهرمان شدند.
اما نمونه ی ایرانی عملیات های انتحاری، تأثیرات خیره کننده ای بر دیگر جوامع به جا گذاشت. از جمله گروه های مبارز لبنانی باور مرگ هم راه با شهادت را از ایرانی ها اخذ کردند و از همان سال ۱۹۸۱ بمب های انسانی را در مقابل اسرائیل و شخصیت های بین المللی حاضر در لبنان به کار گرفتند. جالب آن که نیمی از بمب های انسانی در لبنان توسط سازمان های سکولار به کار گرفته می شد. بعدها ببرهای تامیل سری لانکا این تاکتیک را کامل کرده، به حرفه ای ترین گروه انتحاری در جهان تبدیل شدند. بمب های انسانی هم چنین به وسیله ی گروه های پ.ک.ک در مقابل دولت ترکیه، سیک ها در هند و فلسطینی ها در برابر اسرائیل استفاده شدند.
امروزه معمولاً هنگامی که درباره ی بمب اندازهای انتحاری می اندیشیم، بلافاصله ذهن مان معطوف به افراطی گری می شود. ولی در مواردی که از این پدیده ذکر کردیم، بمب اندازان به عنوان یک گروه سازمان یافته ی مقاومت و با پشتوانه ی مردمی در برابر اشغال گران شناخته می شوند و این برای ۹۵ درصد موارد پیش از سال ۲۰۰۳ صادق است. توجه کنید که وفاداری به مقاومت به عنوان برگ برنده ای در پیروی از مذهب محسوب می شود. مهم ترین چیز برای بمب اندازها و برای عموم افرادی که آن ها را ستایش می کنند یعنی باور ازخودگذشتگی، جز برای یک ضرورت درک شده در راستای دفاع گروهی وجود ندارد.
۲ – «تلقین تعالیم مذهبی: مدارس، مساجد و واحدهای ترور بمب اندازهای انتحاری را پرورش می دهند.»
معمولاً آموزه ها، شست وشوی مغزی را پیشنهاد می دهند. در یک ادبیات عمومی این امر یا به صورت احساسی و عاطفی – هنگامی که پیوندهای شدید در واحدهای تشکیلاتی شکل می گیرند – صورت می پذیرد و یا به صورت ایدئولوژیک – هنگامی که فراگیران در برابر نمایی خشن از جهان قرار می گیرند -. اگر چنین مکانیزم هایی در برانگیختن ترور در جهان مؤثر بوده باشند، باید بتوان آن ها را جزو داده ها به حساب آورد. با این حساب باید بمب اندازها یا زمان زیادی را صرف آموزش در سازمان های ترور نموده باشند، یا تعهد سازمانی خود را نشان داده نظرات سیاسی خود را با نهادهای پیش کسوت خود در میان گذاشته باشند و یا به شکلی نامتناسب از مدارس و مساجد افراطی برآمده باشند. مهم تر از همه، باید بپذیریم که منشاء موج عظیم شهادت طلبی در قرن بیستم در این سازمان ها قرار دارد. ولی این ها چیزهایی نیستند که ما در پژوهش های مان دریافته ایم.
کم بود ارتباط های سازمانی بروزیافته در یک مطالعه ی انجام شده در سال ۲۰۰۳ بر روی ۱۵ بمب انداز فلسطینی در انتفاضه ی دوم را در نظر بگیرید. ۶۰درصد آن ها هیچ تجربه ی قبلی هم کاری با سازمان های ترور و حتی سابقه ی خشونت در برابر اسرائیل نداشتند. ۲۰درصد آن ها مأموریت خود را درحالی که در طول تنها یک هفته آن را پذیرفته بودند، آغاز کرده بودند و ۸۰ درصد آن ها نیز تنها در طول یک ماه وارد مأموریت خود شده بودند. به هرحال نیمی از آنان مأموریت شان را داوطلبانه به انجام رسانده بودند، حال آن که کسانی که به خدمت این قبیل سازمان ها درمی آیند اغلب توسط دوستان و اقوام شان به این کار ترغیب می شوند. تعهدات سازمانی آنان نیز ناچیز بوده است: ۲۰ درصد افرادی که اساساً مأموریت هایشان را به طور مستقل انجام دادند برای کمک به گروه های محلی در شرایط نامساعد به سمت آن ها متمایل شده بودند. این افراد که به صورت موازی در یک تحقیق مشابه در اسرائیل مورد مطالعه قرار گرفتند اظهار کردند که محکومین بمب گذاری ها در انتفاضه ی دوم اکثراً از پیشینه ی سازمانی کمی برخوردارند و یا اساساًً پیشینه ی سازمانی ندارند. به عبارت دیگر سازمان های تروریستی صرفاً به عنوان تسهیل کننده عمل می کنند نه به عنوان نظریه پرداز و عامل اصلی. کما این که اکثر بمب اندازها هم توسط دوستان شان نزد این سازمان ها می آیند و خیلی وقت ها هم چند دوست با هم در یک عملیات شرکت می کنند.
تعهد سازمانی و آموزه های مدارس در مطالعه ی سال ۲۰۰۴ مارس ساگمان (Marc Sageman ) افسر سابق اطلاعاتی در مورد ۱۷۲ نفر از اعضای سازمان بین المللی سلفی جهاد به عنوان مسایل اصلی برآورد شده است. ساگمان دریافت که ایجاد رابطه ی مرید و مرادی – به مثابه ی روشی سنتی برای تربیت داوطلبان در این مدارس – فقط برای ۸ درصد از اعضای این شبکه قابل طرح است. اگرچه تحقیقات وی بر این شبکه ها در گستره ای از اروپا تا خاورمیانه، آفریقای شمالی و آسیا انجام شد، ولی تمام این ۸ درصد تنها ناظر به شاگردان مدارس اسلامی شبانه روزی در اندونزی و مالزی بودند. تحقیقات هم چنین نشان می دهند از سایر شبکه های باقی مانده شبیه مورد فلسطین که به صورت غیررسمی به گروه های جهادی پیوستند، ۲۰ درصد با روابط خویشاوندی و ۷۰ درصد به واسطه ی روابط دوستانه به این گروه ها ملحق شدند. نیز ۷۸ درصد از اعضای شبکه در کشور دیگری غیر از سرزمین مادری خود به این گروه ها پیوستند. بسیاری از جلسات آن ها هم در مساجد یعنی اولین مراکز تجمع محلی مسلمانان برگزار می شده است. آن ها چه به صورت تنها و چه به صورت وابسته همان طور که در تلویزیون و تصاویر مسلمانان مشاهده می شود، وابسته به احساسات فداکارانه اند. زهد مذهبی برای اکثر افراد پیش از تعهدات شان افزایش یافته است. اما این که بگوییم این به چه معنا است، کار مشکلی است. افزایش هواداری می تواند دلیل یا عاملی برای جذابیت شبکه ی جهادی باشد.
اما چگونه می توان این را با آن چه در عراق می گذرد مقایسه کرد؟ مدارک کمی در دست است. ولی طبق بررسی های عربستان و اسرائیل از ۱۵۴ سرباز خارجی در عراق، بزرگ ترین گروه از انتحارکنندگان غیربومی جوانانی هستند که تصاویری از جنگ را در تلویزیون دیده و یا اخبار جنگ را در اینترنت مطالعه کرده اند. و یا کسانی اند که نام فرزندان اقوام شان یا یکی از افراد قبیله ی خود را در لیست تلفات جنگ مشاهده و برای رفتن به جنگ احساس مسئولیت کرده اند. این نشان می دهد سربازان غیربومی که با انگیزه های شخصی به جنگ می آیند، پیش از آن که در لیست شبکه ی جهادی وارد شوند آماده فداکاری اند.
اما درباره ی مدارس موعظه کننده در دنیای اسلام چه می دانیم؟ در پاکستان به عنوان مرکزی برای گروه های جهادی بیش از ده ها هزار مدرسه وجود دارند که بسیاری از آن ها فراگیران خود را برای جنگ به افغانستان می فرستند. انتظار داریم که پاکستان در دوره های اولیه ی جهاد در جهان، بمب اندازهای زیادی عرضه کرده باشد. اما تنها دو گروه در این زمینه فعال بوده اند. به دیگر سخن مواضع سرسختانه درباره ی مسایل جهانی برای سوق دادن فراگیران این مدارس به بمب گذاری کافی نبوده است. آن ها هم چنین نیازمند انگیزه های احساسی هستند. یکی از این انگیزه ها بی تردید وضعیت افغانستان و دیگری اشغال عراق بوده است. تصاویری از مرگ تحقیرآمیز و بی جهت مسلمانان که مدام از شبکه های تلویزیونی نشان داده می شوند و یا در داستان هایی از دوستان و فامیل شنیده می شوند در این میان نقش انگیزشی بالایی دارند.
به طور خلاصه، مؤسسات مذهبی تا سال ۲۰۰۴ برخلاف مواضع سرسختانه شان به صورت مشخص در افزایش ترورهای جهانی شرکتی ندارند. در عوض، آگاهی های تجربی به موازات آگاهی های علمی – روحی بالا رفته است. بنابراین می توان نتیجه گرفت که اولاً احساسات و پیوندهای اجتماعی در آموزش ایدئولوژی بر هرچیز دیگر پیشی می گیرد. و ثانیاً پیوستن به گروه های جهادی به عنوان یک تصمیم آشکار و روشن ظاهر نمی شود. بل که روندی اجتماعی و احساسی است که در طول زمان ظاهر می شود.
۳ – «تروریست ها خشونت خود را با زبان اسلام توجیه می کنند.»
درباره ی متون اسلامی و بیانات شهدا چه می توان گفت؟ با تعیین «غرب غیرمسلمان» به عنوان دشمنی کافر، آیا آن ها نمی گویند ما از شما متنفریم به خاطر آن چه که هستید، نه آن چه که انجام می دهید؟ بررسی ساده سه مفهوم محوری «کافر»، «جهاد» و «شهادت» این فرض را زیر سؤال می برد.
«کافر»
ابوبکر بااسیر (Abu Bakr Ba’asyir ) به عنوان امیر جماعت اسلامیه در اندونزی (یکی از مراکز فعالیت القاعده) از مهم ترین آموزگاران متعصبی است که پیرامون کفار آموزش می دهند. وی یقیناً مسئول مرگ حداقل ۲۰۲ نفر است که بسیاری از ایشان در بمب گذاری های اکتبر ۲۰۰۲ کشته شدند. ولی او معتقد است منطق جهاد علیه عموم کفار نیست. او می گوید: «دو نوع کافر وجود دارد: نوع اول دشمنانی هستند که در تقابل با اسلام قرار می گیرند و با آن اعلام جنگ می کنند.این ها کافر حربی نامیده می شوند. نوع دوم کافر ذمی است و مردمانی را شامل می شود که هرچند اسلام را قبول ندارند، اما علیه آن هم وارد جنگ نمی شوند. و اینان تا وقتی وارد جنگ نشوند، ما هم با آن ها نمی جنگیم.» بااسیر(Ba’asyir ) می گوید: «افرادی که در دنیای امروز بر سریر قدرت تکیه زده اند اسلام را برنمی تابند. همان گونه که آمریکا اکنون با سلاح و دلار می خواهد اسلام را عوض کند تا عقیده ی خود را تحمیل کند.»
اما معنی جنگ با اسلام چیست و آیا آمریکا مقصر نیست؟ اگر جنگ با اسلام به معنی دیکته کردن موعظه ها در مساجد و یا منع استفاده از روسری در فرانسه است، این اتفاق سال ها مسبوق سابقه بوده است. تجاوزهای فرهنگی و مذهبی در اسلام به تنهایی برای سوق دادن افراد به سمت ریسک ها و جان بازی های ترور جهادی نمی تواند کافی باشد.
به علاوه به نظر می رسد که اکثر مسلمانان از جمله استشهادیون، جهاد دفاعی را در برابر بی عدالتی های خشن اجتماعی تأیید می کنند. برای مثال اظهارات اسامه بن لادن همیشه در پوشش جملاتی مذهبی بیان می شود. او خشونت اسلام را در کلماتی این گونه بیان می کند: «فرزند اسلام کشته می شود، خون او ریخته می شود و اماکن مذهبی اش مورد هجوم قرار می گیرند.» این ها تصاویر و استدلالاتی است که در وصیت نامه ها و فیلم های ویدیویی بمب اندازها نیز وجود دارند. این تصاویر از عموم مردم می خواهند به این سئوال که آیا اسلام تحت تهدید قرار دارد یا نه پاسخ دهند. با این تأکید که: مسلمانان میانه رو کسانی هستند که با دیدی مثبت ترور علیه غرب را تأیید می کنند.
«جهاد»
رسیدن به مفهوم اسلامی جهاد که گستره ی مفهومی وسیعی از جهاد خرد/ کلان، جمعی/ فردی، تهاجمی/ دفاعی و یا جهاد اخلاقی را شامل می شود، در این جا کار بسیار پیچیده ای است. اما طرفه آن که بسیاری افرادی که امروزه به جهاد می پیوندند هم چندان درگیر این مباحث نشده اند. آن ها متفکرین مذهبی نیستند و جهاد هم اصولاً تنها بر اساس مسایل هیجانی دفاع برای آن ها جاذبه دارد. روایت گران جهاد، مشکلات احساسی فشارزا را این گونه حل می کنند: چرا مردم ما می میرند و تحت فشار هستند؟ ما چه کاری می توانیم انجام دهیم؟
برایان باربر (Brian Barber ) روان شناس، در فلسطین دریافت که شرکت نوجوانان در درگیری ها علیه اشغال گران برخلاف خطر و فداکاری آن با احترام برتر و رفتارهای اجتماعی درون گروهی ارتباط دارد. در مقابل، جوانان مسلمان بوسنیایی سازمان نیافته که در طول درگیری های بالکان آموزش دیده بودند از خود رفتارهای خودخواهانه ی ضداجتماعی و احساس افسردگی کم تری بروز می دادند. صرف نظر از شانس موفقیت، در شرایط مشخص، این شرکت در درگیری ها از نظر روان شناسی سخت تر از انجام ندادن آن است. کما آن که می دانیم که وجود عملیات های انتحاری و جهاد طبق آمار در جاهایی که آزادی های مدنی و راه های مفید و سودمند سیاسی برای عمل وجود داشته باشند غیرمحتمل است.
این نشان می دهد که حتی در کشورهای دموکراتیک، فرصت مسأله ای برای آگاهی و درک می باشد. از همین رو محمدخان (Mohammad Khan ) قبل از این که رهبر بمب گذاران لندن شود خطاب به قربانیان نوشت: «حرف های ما اثری بر شما ندارد. من قصد دارم با زبانی که برای شما قابل فهم باشد صحبت کنم. کلمات ما تا هنگامی که ما با خون های مان به آن ها زندگی نبخشیده ایم، مرده اند.» به طور خلاصه تحریک عواطف، منجر به ایجاد و پذیرش باورهای رادیکال می شوند. به خصوص باورهایی که مرگ برای آن ها ارزش دارد. عواطف، زاینده ی باورهای جدیدند. زیرا این اعتقادات مستلزم پذیرش نوعی ارزش بر اساس باورهای متعالی هستند.
«شهادت»
در زبان عربی شهادت دو معنا دارد. غربی ها آن را تنها در معنای تهاجمی اش درک می کنند: آن هایی که جان خود را غالباً در جهاد مقابل ما فدا می کنند، یعنی استشهادیون. اما در معنای اصلی این مفهوم ناظر به کسانی است که به دست دشمن کشته می شوند، یعنی شهدا. کسانی که غالب آن ها کشته های غیرنظامی هستند. تمایز بین این دو مفهوم دارای اهمیت بسیار است. زیرا اکثر تروریست ها و گروه های آن ها به شما می گویند که در محله، شهر و یا وطن شان پیش از آن که به عنوان استشهادیون (بمب اندازها) شناخته شوند به عنوان شهدا (کشته گان بی گناه) شناخته می شوند. مردم چه موافق و چه مخالف عملیات انتحاری باشند، می دانند که یک استشهادی جان خود را برای انتقام آن ها که پیش از او کشته شده اند و نیز جلوگیری از مرگ آن هایی که در آینده ممکن است کشته شوند، به خطر می اندازد.
کسانی که با تروریست ها مصاحبه می کنند غالباً از آن ها این سخن را می شنوند که تماشای تصاویر رسانه ها در نتیجه گیری آنان مبنی بر این که مسلمانان مورد تهدیدند نقش عمده ای دارد. یک چریک در غزه یک بار با من در مورد قدرت تلویزیون صحبت می کرد. او می گفت: «تفاوت بین انتفاضه ی اول و دوم در نقش تلویزیون نهفته است. قبلاً من می دانستم که ما کی در این جا مورد هجوم قرار می گیریم و یا در نزدیکی کمپِ مورد هجوم هستیم. اما واقعیت حملات در جاهای دیگر برایم واضح نبود. ولی حالا من نمی توانم از اسرائیل فرار کنم. تلویزیون آن ها را به درون زندگی من می آورد و شما نمی توانید تلویزیون را خاموش کنید. شما چگونه می توانید فقط با خودتان زندگی کنید. در همان زمان که نمی توانید مشکل را نادیده بگیرید، می خواهید کاری انجام دهید تا مردم تان را حفظ کنید. ما با یک کشمکش درونی زندگی می کنیم. در چنین موقعیتی آیا غیر این است که شما تصمیم به مبارزه می گیرید؟»
برای همه ما، تصاویری که در تلویزیون مشاهده می کنیم دو روند جداگانه را برمی انگیزاند: عکس العمل های مؤثر و ارزیابی های آگاهانه. ما احساس شخصیت های نمایش داده شده را داریم. اما احساسات ما به وسیله ی یک ارزیابی واقعی از بین می رود. اگر تصاویر تلویزیونی در مورد گروه شما که مورد حمله است باشد، حضور فعال شما در صحنه به مقدار زیادی محتمل است. این چیزی است که ما در ترورهای جدید شاهدش هستیم. گروه های جهادی جهانی، مانند ۷۸ درصد شبکه ی ساگمن غالباً بومی سرزمین های جنگی نیستند. شبیه توصیف هایی از مبارزان غیربومی در عراق، که تصاویر بی عدالتی ها را در رسانه ها دیده اند و در جهت حمایت از دوستان یا اقوامی که در آن جا دارند و برای کمک به آن ها احساس وظیفه کرده اند.
ارزش های مقدس، شبکه های اجتماعی
اعتقادات مذهبی به راحتی نمی توانند افراد را در یک قالب درآورند. آن ها مانند مجموعه عقایدی که هماره موجودند می باشند و نیاز به یک عامل برانگیزاننده دارند. گویا در قفسه های یک سوپرمارکت در انتظار کسی اند که بیاید و آن ها را برای خودش بردارد. عموماً افراد هنگامی که قالب های معمول شان دیگر نتوانند در تبیین جهان اطراف آن ها کارآمد ظاهر شوند، اعتقادات را از قفسه ها بیرون می کشند.
اگر باورها تنها از مفاهیم مقدس زاییده نشوند، نمی توانند رفتارهایی شبیه شهادت را به وجود آورند. به علاوه افرادی که مایل به بمب اندازی اند ارزش های جهادی مانند جنگیدن برای زندگی، شرافت و برابری را برتر از همه ی ارزش های دیگر قرار می دهند. این یک دستور الهی مقدس نیست؛ ولی با این حال در عوض آن، وعده ی پاداش های الهی به آنان داده می شود.
حال می توان سؤال های جدیدی مطرح ساخت و پرسید به راستی چرا افراد عادی حاضر می شوند کشته شوند و جان شان – چنین قربانی گران قیمتی – را فدا سازند؟ یک پاسخ احتمالی این است که بگوییم زیرا جامعه شان مورد تهدید است. اما باید توجه داشت که درون یک ساختار اجتماعی – یک گروه ترور، یک واحد نظامی، یک خانواده، یا گروه دوستان – همیشه کسانی هستند که پیاپی ایمان شان به دلایلی از جمله یک احساس وظیفه، یک احساس شرمندگی و این باور که باید کاری انجام دهند، نوزایی می شود. در درون هر اجتماعی اعتقاد به هدف و اعتقاد به این که افراد باید در راستای اثبات اعتقاد و پای بندی شان به آن هدف کارهایی انجام دهند و باید از مأیوس کردن یک دیگر شرم گین و خجالت زده باشند در فرایندی مشخص ایجاد و بازتولید می شود. ممکن است شخصی با گرایش های جهادی در یک گروه اجتماعی به صورت اتفاقی جاگیر شود، اما لازمه ی آن پیش از هرچیز درک بی عدالتی است.
مفاهیم سیاست
آیا ما هر روز اسیر می کنیم، می کشیم و تروریست های بیش تری را دل سرد می کنیم تا این که مدارس و روحانیون رادیکال نیروهای تازه ای بگیرند، تعلیم دهند و آن ها را در برابر ما به صف کنند؟
سخنرانی داخلی رونالد رامسفلد در شورای امنیت ملی آمریکا ۲۰۰۲
دولت بوش معتقد است که ایدئولوژی خشونت، ریشه در تروریسم دارد و قلع و قمع آن و پیروانش راه رسیدن به جهانی بهتر است. ولی مردم به خاطر ایدئولوژی به جهاد نمی پیوندند. درست است که هماره رهبران رادیکالی وجود دارند که احساسات خشم و انزجاری که در میان مسلمانان جهان به غلیان آمده است را تغلیظ می کنند؛ اما آن ها نمی توانند چیزی که در میان بسیاری از مردم عادی وجود ندارد را برانگیزانند. امروزه در میان تحرکات تروریستی، عرضه به قوت تقاضا وجود دارد. درک این که چرا این گونه است اولین قدم برای ازبین بردن حرکات تروریستی است. تئوری شبکه های اجتماعی چندین معنا برای سیاست دارد:
اول به دلیل آن که تعهد به جهاد به ندرت یک تصمیم پر منفعت است و به هیچ وجه یک تصمیم صریح و روشن نیست، منع نظامی آن کاری تقریباً شکست خورده است. تروریست ها و شورشیان ارتباطاتی که اسرارشان را فاش می کند را از بین می برند و شبیه واحدهای نظامی، بسیاری از آن ها ترجیح می دهند تا حد مرگ بجنگند تا این که برادران شان را رها کنند.
دوم این که در شرایط درگیری های شهری نابرابر، خسارت های جانی مأموریت های نظامی غالباً اجتناب ناپذیر است. رهبران نظامی باید هم چنین اثر خسارت های جانی بر مردمی که در اطراف تروریست ها و شورشیان هستند را محاسبه کنند. آن ها غالباً از سوی مردم به عنوان مهاجم شناخته می شوند. این باعث به وجودآمدن احساسی برای مقابله با آن ها می شود. درست همان گونه که یک فلسطینی به یک گزارش گر می گفت: «اگر نجنگیم، رنج می بریم. اگر بجنگیم هم رنج می بریم. با این تفاوت که در حالت دوم، علاوه بر ما آن ها [اسرائیلی ها] هم رنج می برند.»
در پایان باید گفت یافته ها پیرامون راه هایی که مردم بدان وسیله اعتقادات شان را دریافت می کنند، نشان می دهد که جنگ عقاید چیزی نیست مگر این که عقاید به طور احساسی با اهداف ما تشدید می شوند. تشدید احساسات، زمانی ظاهر می شود که ارزش هایی که ما آن ها را ترویج می کنیم، نقش ما را در واقعیت های محلی دنیای خارج انعکاس دهند.