۱۰ فروردین ۱۴۰۳

کنکاشی در ماهیت فرقه ها

  • ۱۴ دی ۱۳۹۴
  • ۳۶۹ بازدید
  • ۰

 

مقدمه:

زندگی کردن در کنار انسانهایی که فارغ از هر آرزو و لبخند و بیگانه با هر امید و آینده ای در زنجیرهای نامرئی فرقه ها گرفتار آمده اند، موضوعی نیست که بتوان به سادگی از کنار آن گذشت. انسانهایی که در قالب مناسبات فرقه ای علاوه بر آنکه از خصایص انسانی خود تهی شده و بی اختیار در هر راهی گام برمی دارند، تفکری ضد بشری را نمایندگی می کنند که مولفه اصلی آن تنفری عمیق نسبت به جهان پیرامون است، تنفری که در دایره شمول آن هیچ استثنایی حتی فرزند و همسر و پدر و مادر جای ندارد. اما در اینجا، موضوع فقط این انسانها و وضعیت اسفناک آنها نیست، بلکه مسئله ساختارهای فرقه ای می باشد که در ارتباطی وثیق با تروریسم عمل می کنند و به تهدید جدی برای امنیت جامعه جهانی تبدیل شده اند. آنچه در مورد ارتباط گروههای تروریستی با ساختارهای فرقه ای باید مد نظر داشت این نکته است که اگر چه هر سازمان و ساختار فرقه ای لزوماً به گروهی تروریستی تبدیل نمی شود اما تمامی گروههای تروریستی در ساختار خود بیش و کم دارای سبقه و ماهیت فرقه ای بوده و از مولفه های آن برای در خدمت گرفتن اعضای خود و تطمیع و تهییج  آنها برای انجام اقدامات تروریستی سود می برند. بر همین اساس به نظر می رسد مبارزه واقعی با تروریسم بدون شناخت ماهیت و عملکرد فرقه ها به ویژه فرقه های تروریستی به نوعی آب در هاون کوبیدن است و حملات نظامی به این گروهها بدون شناخت بنیان های ارزشی شانمنجر به تقویت باورهای غلطی می شود که ساختار فرقه بر آنها بنا شده است. آنچه در ادامه می آید تبیینی مختصر ازمولفه ها و ویژگیهای فرقه ها و تعیین و تطبیق این ویژگیها با ساختار فرقه ای گروههای تروریستی همچون داعش ، بوکوحرام ، سازمان مجاهدین خلق ایران ، فرقه جیم جونز، خمرهای سرخ و برخی فرقه های دیگر بر اساس گزارش ها و اسناد موثق می باشد.

تعریف و مشخصات فرقه:

ساختارهای فرقه ای بنا بر ماهیت متکثری که دارند واجد تعاریفی متعدد می باشند که بر همین اساس بعضا ارائه تعریفی واحد از آنها دشوار می باشد. اما در یک نگاه کلی فرقه برمعنایی همراه با مذمت و تحقیر و بر فرآیندی متضمن باورهای بدعت آمیز و منحرف از شیوه ها و آداب متعارف دلالت دارد. در واقع فرقه ها دارای پروسه و عملکردی می باشند که می توان از آن با عنوان روابط فرقه ای یاد کرد و آن روابطی است که یک فرد آگاهانه افراد دیگر را وادار می­کند تا به طور کامل و تقریبا در خصوص همه تصمیمات مهم زندگی وابسته به او باشند.

برای هدف و منظور فوق، فرقه ها حول فاکتورهای زیر تعریف میشوند:

١.نقش رهبر: رهبر خود انتصابی مادام العمر که نقش ویژه معنوی پیدا کرده و دائما باید ستایش شود، رهبری که از انتقاد مبرا بوده و همه پیروانش را به لحاظ ذهنی و اعتقادی منحصرا به خودش وصل می کند. مانند بن لادن درالقاعده، رجوی در مجاهدین خلق، البغدادی در داعش و جیم جونز در فرقه خود ساخته اش در آمریکا.

رهبر فرهمند فرقه، مافوق همه حقایق و شناخت ها قرار می گیرد و حتی به شاخصی برای سنجش امور حقیقی از امور کاذب تبدبل می شود. ازمنظراندیشه فرقه ای، او به مثابه عقل کل قادر است که تمام مسائل بغرنج و پیچیدۀ دامنگیر نوع بشر را به اتکای نیروی کاریزماتیک خود حل و بشریت را به سر منزل حقیقت مطلق و رستگاری رهنمون گرداند. دیدگاه ها و آرای رهبر بازتاب حقیقت مطلق و تخطئی از آن به منزله عدول از مسیر حقیقت و رهائی نوع بشر تلقی می­گردد، بنابراین نقد رهبر فرهمند با نقد حقیقت برابری می کند. جیم جونز یکی از این دست رهبران بود که خود را دارای آگاهی و احاطه بر همه چیز و شایسته رهبری مردم می دانست که مردم باید پیرو او باشند وهرکس علیه تفکرات او نظری بدهد مجازات سنگین روحی و جسمی و تجاوز در انتظار اوست وعده‌ای از طرفداران جونز که تحت تأثیر شخصیت کاریزماتیک او بودند شدیدترین شکنجه‌های روحی و جسمی را بر مردان و زنان این شهر روا می داشتند.

این نگرش در فرقه مجاهدین خلق حول محور شخصیت مسعود رجوی و به این صورت شکل گرفته است که تنها راه شناخت و دستیابی به حقیقت از مسیر شناخت عظمت رهبری (مسعود رجوی) عبور می کند و هر کس انتقادی نسبت به رهبری و باورهای فرقه داشته باشد مستحق زندان، شکنجه و مرگ  می باشد.

٢. ساختار قدرت:ساختار تشکیلاتی قدرت در فرقه ها، هرمی توتالیتر با اعمال اوتوریته مطلق و یک طرفه از بالا به پائین است که رهبر با اختیارات نامحدود در راس هرم قرار می گیرد. در فرقه ها افراد به دو دسته خودی و غیر خودی تقسیم می شوند به طوریکه افراد غیر خودی کاملا بیگانه، گمراه و فاقد ارزش می باشند و افراد عضو فرقه موظف به رعایت کامل عنصر سرپوشی یا حفظ اسرار از نامحرمان یا همان افراد بیگانه می باشند.

۳٫ مغزشویی:بقای یک ساختار فرقه ای متضمن بکارگیری متدهای مغزشویی بر روی تک تک پیروان جهت ایجاد تغییرات رفتاری و ایجاد افراطی­گری در آنها، و ایجاد سرسپردگی مطلق نسبت به رهبر و کسب آمادگی برای انجام هر کاری است. بی شک فرایند مغزشویی در هر فرقه ای بنیانی ترین اصل در تداوم بقای آن و شامل طیف های گسترده ای از اقدامات می شود،ادگار شاین روانشناس آمریکایی این وضعیت را در  سه مراحله خارج کردن از انجماد، ایجاد تغییرات، و منجمد کردن مجدد به شرح ذیل بیان کرده است.

١. خارج کردن از انجماد. در این مرحله، برخوردها و انتخاب های گذشته فرد، یعنی تمامی حس و دیدگاهش نسبت به وجود و فلسفه توسط تعالیم، مشاوره های شخصی، پاداش، تنبیه، و سایر تبادلات درون گروهی نامتعادل میشوند. این عدم تعادل جهت تولید بحران هویت طراحی شده است. در حالیکه شما به گذشته و دنیا و رفتار و ارزشهای خود نگاه میکنید همزمان آنها را با سیستم جدید بمباران مینمایید. یعنی چنین برایتان جا می افتد که در گذشته اشتباه میکرده اید.

٢. ایجاد تغییرات. در طی این دومین مرحله ،. فرد حس میکنید که هیجان، عدم اطمینان، و تردید نسبت به خود را میتواند با قبول مفاد ارائه شده توسط رهبر گروه تخفیف دهد. علاوه بر این، فرد ناظر بر رفتار اعضای قدیمی تر می باشد، و شروع به تقلید از کارهای آنان میکند، وقتی فرد به زبان بیاورید که حقا ایدئولوژی را فهمیده و تغییر کرده است این فعل و انفعالات با هم عرض های خود، فرد را به این نتیجه گیری هدایت میکند که دارای اعتقاداتی متکی بر اعمال خودش می باشد.

٣. منجمد کردن مجدد. در این آخرین فاز، گروه در برابر رفتار مطلوب به فرد پاداش اجتماعی و روانی داده، و در قبال برخورد ها و رفتار غیر مطلوب بوسیله انتقادات تند، عدم تأیید توسط گروه، طرد اجتماعی، و از دست دادن موقعیت، او را تنبیه میکند. با تکمیل پروسه مغزشویی، اعضای فرقه باید به این باور برسند که زندگی قبل از ورود به گروه غلط بوده و زندگی فعلی آنها همان راه درستی است که باید طی کنند. راهی که تنها با توسل به رهبر فرهمند فرقه می توان آنرا طی کرد. مسیری که در آن هیچ ارزشی جز عشق به رهبری فرقه و صداقت با او و اطاعت محض از او وجود ندارد.

مولفه های فرقه:

تعاریف فوق اگرچه تا حدی ساختار یک فرقه را تبیین می­کند اما برای شناخت بهتر یک ساختار و نگرش فرقه ای به نظر می رسد بررسی لایه های نظری و بنیادین بروز و ظهور چنین پدیده ای مهمتر باشد.

عنصر اعتراضی:

در ابتدا باید گفت یکی از مولفه های اولیه فرقه ها در بدو پیدایش دارا بودن عناصر اعتراضی نسبت به گروه مادر است. آنها گرایش­های روشنفکری و آزادیخواهانه که در گروه مادر ظهور می­یابند را تقبیح و خواستار بازگشت به آیین اصلی درشکل اولیه با همان افکار و اهداف هستند. ازاینروی فرقه ها مدعی هستند که آنها نسخۀ اصلی اعتقادی که تخطی گروه مادر از آن، سبب جدایی آنها شده است را نمایندگی میکنند.

 این نسخه اعتقادی که گروه مادر از آن تخطی کرده، گاه می تواند یک انقلاب باشد و گاه یک دین و مذهب و یا یک پدیده اجتماعی که بر همین اساس رهبران فرقه گستره فعالیتهای فرقه خود را تعیین می­کنند، مانند گروه تروریستی بوکوحرام که نظام حاکم بر نیجریه را به دلیل نظام آموزش غربی و ساختار دموکراسی در کشور، فاسد و منحرف دانسته و خود را منادی احیای اسلام در نیجریه و مبارزه با مظاهر غربی در این کشور می­داند و خواستار بازگشت به احکام اسلامی است. این گروه چون خود را بر حق می دانند برای رسیدن به هدفهایش در زمینه تحقق بخشیدن به اراده خدا و شریعت الهی، هر اقدام خشونت بار و کشتاری را مجاز می دانند. این موضوع در مورد گروه تروریستی داعش در عراق و سوریه نیز صدق میکند و آنها نیز در صدد احیای خلافت اسلامی در شکل اولیه آن که مورد انتقاد بسیاری از گروههای اسلامی نیز می باشد، هستند.

این عنصر اعتراضی در شکل گیری فرقه مذهبی جیم جونز در ایالات متحده که نسبت به وضعیت حاکم بر کلیساها و جامعه آمریکا انتقادات فراوانی را مطرح می کرد و همچنین دیگر فرقه های مذهبی به خوبی قابل مشاهده است.

گرایش به سمت جامعۀ بسته:

از سوی دیگر در میان فرقه ها درجه ای بالا از گرایش به سمت جامعۀ بسته به چشم می خورد. جامعه ای که در آن شاهد بندهای مرئی و نامرئی بر دست و پا و افکار اعضا می باشیم که موجب جدایی آنها از جهان پیرامون و محو شدن در شخصیت رهبر فرقه می باشد. این موضوع در فرقه های مختلف قابل شناسایی است، رهبران فرقه مجاهدین خلق مکانیسمی مشخص و دقیق را برای رسیدن به این وضعیت ضد انسانی طراحی و اجرا کرده­اند که طیفی از قواعد و مقررات فرقه­ای مانند چشم پوشی از تمایلات جنسی و فداکاری جسمی و روحی مطلق برای رهبری،طلاق اجباری، نفی خانواده، جدا سازی جنسی،اعترافات جمعی اجباری، ایزولاسیون اجتماعی و عاطفی و ایجاد یک حس ترس در اعضای سازمان در خصوص جهان خارج را شامل می­شود. در فرقه تروریستی مجاهدین خلق به اعضاء سازمان دستور داده شد که نه تنها در جداسازی جنسی مستقر شوند بلکه همسران خود را طلاق داده، تجرد کامل اختیار کرده، و حتی ارتباط خود با دوستان و خانواده چه در داخل سازمان مجاهدین خلق و چه در خارج از آنرا قطع و عشق به رهبر فرقه را جایگزین عشق به همسر و خانواده کنند.

گرایش به سمت جامعه بسته در فرقه جیم جونز نیز به خوبی قابل مشاهده است رهبر این فرقه که با گسترش انتقادات روبرو شده بود بلافاصله به پیروانش اطلاع داد که باید از کشوری که آن‌ها را نمی‌خواهند و به آن‌ها تهمت می‌زنند دور شوند و سپس به همراه صدها نفر از پیروانش به گویان مهاجرت کردند و شهر جونزتاونرا ساختند. شهری که هنوز ده الی یازده ماه از ساخته شدنش نگذشته بود که گزارشاتی از قتل، آدم ربایی، کودک آزاری، سوء استفاده و بیگاری از کودکان، بی عفت کردن دختران باکره، شستشوی مغزی، سربه نیست و زندانی کردن اعضاء و شکنجه کسانی که قصد خروج از شهر را دارند جامعه آمریکا را بهت زده کرد. اما پایان این فرقه نیز مانند بسیاری دیگر از فرقه ها با خودکشی ۹۱۳ نفر از اعضاء که  ۲۷۶ نفر از آنها کودک بودند رقم خورد.

سلب هرگونه تفکر آزادو  مستقل:

از دیگر مولفه­های اندیشه فرقه­ای، سلب هرگونه تفکر آزاد، مستقل و خود جوش از فرد می باشد در این رهگذر فرد با واقعیت های مادی و نیز هستی اجتماعی خود بیگانه شده و به سمت حوزه­ای از تفکر بسته و محاط از سوی باورهای ساخته شده به دست رهبر کاریزماتیک فرقه سوق می یابد، بگونه ای که سلب امکان تفکر آزاد از فرد، او را مجبورمی سازد در قالب فکری رهبر فرقه بیندیشد. که نتیجه چنین رویکردی بروز بی اختیاری محض در میان اعضاء و رسیدن به مرحله ای است که در میان فرقه ها از آن با عنوان سرسپردگی نام برده می شود.سرسپردگی به عنوان اساسی­ترین عنصر قوام و تداوم ساختار فرقه ای و وضعیتی است که در آن شخص دستورات و خواست رهبر فرقه را بر هر چیزی مقدم دانسته و در صدد برآوردن آن است. این موضوع در فرایند تبدیل یک فرقه به ساختاری تروریستی مسئله­ای محوری است که شخص بدون توجه به عواقب اقدام خود و تنها با هدف اجرای فرامین رهبری فرقه اقدامی تروریستی را انجام می دهد. نمونه های این پدیده در عملیاتهای انتحاری صورت گرفته توسط اعضای القاعده به خوبی قابل مشاهده است، هنگامی که فرد انتحاری پس از دستگیری و توضیح چرایی اقدامش تنها به اجرای دستور مافوق و رهبر گروه خود اشاره می کند و دلیلی مستقل از القائات رهبران فرقه برای انجام اقدام تروریستی اش ندارد. همچنین خودسوزی ۱۰ نفر از اعضای فرقه مجاهدین خلق در کشورهای اروپایی که به دستور مستقیم رهبران این فرقه به دنبال دستگیری رهبر آنها صورت گرفت را می توان از این رهگذر تحلیل کرد.

عنصر سرسپردگی در رفتارهای فرقه­ای صوفیه، اسماعیلیه نزاری الموت (پیروان حسن صباح)، اسماعیلیه پیرو آقاخان محلاتی (اسماعیلیه فعلی ساکن در ایران، تاجیکستان، هندوستان و برخی نواحی انگلیس و افریقا) نیز وجود داشته و مهمترین ویژگی لاینفک آنان می­باشد، برای مثال پیروان آقاخان محلاتی هر سال معادل وزن او به وی طلا یا الماس هدیه می­کنند. (مجله اشپیگل ، ۱۹۴۹ میلادی ،شماره ۲۹ و شماره ۳۳)

سران فرقه ها مرزها و محدودیت های کثیری در برابر فرآیند آزاد تفکر قرار داده و مانع از اندیشیدن فرد که مهمترین تهدید برای فرقه­ها می­باشد، می­شوند و در این راه از مکانیسم های متعددی همچون جلسات تلقین ذهنی با استفاده از روش های تبلیغی و تهدیدی، فشار جمعی به صورت شدید و تحقیر کننده ، کار اجباری و محرومیت از خوابو جدا سازی فرد از مناسبات زندۀ جامعهبهره می برند. در واقع اندیشه فرقه ای با تقویت فرآیند اتمیزاسیون و جدا سازی فرد از مناسبات زندۀ جامعه و قرار دادن آن در دایره تنگ فرقه و حذف تعاملات فکری وی با جهان خارج ، در جهت تعمیق روند بیگانگی فرد با جامعه گام بر می دارد.

نگرش متصلب به امور و پدیده ها:

مولفه دیگر در نگرش فرقه ای حاکیمت نگرشی است که همه امور و پدیده ها به انضمام انسان ها را به دو گروه و دو طیف خیر و شر، خوب و بد و فرشته و دیو تقسیم بندی می­کند، در واقع تا هنگامی که فرد در چارچوب نظری ترسیم شده از سوی فرقه و رهبر آن اندیشه کند در مسیر اثبات حقایق و پیشبرد رهائی بشریت گام بر می­دارد و در زمرۀ گروه خوبان قلمداد می­شود، اما فرد به محض گرایش به فرآیند تفکر مستقل و خروج از اندیشه فرقه ای، در شمار جبهه اشرار محسوب می­گردد.

نمودهای این رویکرد فرقه ای در تفکرات حاکم بر گروههای تروریستی داعش، القاعد، بوکوحرام، الشباب و سازمان مجاهدین خلق به خوبی قابل تشخیص است. نگرش تکفیری گروه تروریستی داعش که هر نوع نگرش دیگری اعم از اسلامی و مسیحی را تکفیر کرده و آنها را تلاشی برای دور کردن مردم از سعادت واقعی می دانند نمونه ای کامل از این رویکرد فرقه ای می­باشد در واقع چنین گروههایی خود را تنها مدعی در اختیار داشتن حقیقت می­دانند که همین امر مجوزی برای تحمیل آن به دیگران است.

این رویکرد در فرقه تروریستی مجاهدین خلق به صورت متصلبانه تری وجود دارد به گونه ای که دوگانگی خیر و شر را در سطح  فرد تعریف کرده و توجه اعضاء به مسائل شخصی و درونی خویش که منجر به غفلت از رهبر فرقه می شود را از مظاهر بدی دانسته که باید از آن استغفار کرد.

مقدس و خلل ناپذیر دانستن باورها:

اندیشه فرقه ای ذهن را سرچشمه شناخت می­داند و سعی دارد پدیده های مادی و واقعیت های موجود را با نظام و ساختار ارزشی خود منطبق کنند، آنها با مقدس و خلل ناپذیر دانستن باورها و انگاره هایشان ، تمام داده­ها را به گونه­ای گزینش می­کنند که فقط در خدمت اثبات این باورها باشد. تلقین و تثبیت این نگرش در میان اعضاء متضمن شکل­گیری وضعیتی است که در آن اعضای فرقه از یکسو نسبت به واقعیت های موجود دچار تشکیک شده و از سوی دیگر باورهای فرقه را جایگزین باورهای گذشته خود که منطبق بر واقعیات بوده است کنند. این موضوع در میان فرقه ها با انجام متدهای مغزشویی بر روی اعضا صورت می­گیرد. که در قسمت های قبل توضیح داده شد اما گاها گروههایی همچون خمرهای سرخ در کامبوج پیشبرد چنین روندی را از روشهای خشونت بار پیش می برند آنها با حقیقی، مقدس و خلل ناپذیر دانستن اندیشه ساختن یک مدینه فاضله کشاورزی و جامعه بدون طبقه که در آن همه با هم برادر و برابر باشند، تمامی مردم را وادار به پذیرش این نوع نگرش و تلاش در راستای تحقق چنین مدینه فاضله ای می­کردند، آنها برای اجرایی کردن افکار خود مردم شهرها را به اجبار به روستاها انتقال می دادند تا برای کار در کشتزارها آماده شوند. اما چون مردم شهر به زندگی روستایی عادت نداشته اند و کار در کشتزارها برای آنان سخت بوده، عمر آنها کوتاه تر و کمتر می شده و زودتر می مردند. در نگرش خمرهای سرخ اندیشه و علم جرم بود. شهرنشینان و کسانی که کارهای خدماتی انجام می دادند را «مفتخور و زالوی جامعه» می­نامیدند، در جامعه خمرها همه باید به کارگری و کشاورزی می پرداختند و لباس یک دست سیاهرنگ می پوشیدند. دیر رفتن به سر کار مصادف با شکنجه و مرگ بود. خمرها همه کتاب ها را می سوزاندند. اگر کسی زبان خارجی بلد بود کشته می شد، حتی در خیابان­ها دست های مردم را بازرسی می کردند و دست هر کس مانند کارگرها نبود روشنفکر قلمداد و همان جا در کنار خیابان اعدام می شد.

فرقه هایی همچون خمرهای سرخ و مجاهدین خلق مدعی در اختیار داشتن امتیاز انحصاری دسترسی به حقیقت و رهایی بوده و هستند و از اینروی هر آنچه که خارج از مرزهای فرقه و باورهای متعلق به آنها قرار می گیرد را خطای محض می پندارند و در یک جمله هیچ گونه انتقادی را قبول نداشته و ندارند. بر همین اساس بی شک حکومت “پل پوت” یک جنون عمیق در قرن بیستم بوده و فرقه رجوی فاجعه ای بزرگ در قرن حاضر است.

نفی غیر:

اندیشه فرقه ای هر آنچه که خارج از دایره باورها و اعتقادات جزم خود واقع می شود را نفی می کند. نفی غیر در ساختار فرقه ای کارکردی بنیادین و اساسی بر روند ظهور و بقای چنین اندیشه ای دارد، بطوریکه فرقه ها تنها از طریق نفی قادر خواهند بود به حیات خود دوام ببخشند. نفی غیر صرفاً در خدمت اثبات ایده اولیه که حقیقتی خلل ناپذیر، جاودان و کلی است و بنیان اندیشه فرقه ای را تشکیل می دهد، عمل می کند. از اینروی وجود دشمن برای فرقه امری ضروری، مبرم و اجتناب ناپذیر است، با این نکته که دشمنان را صرفاً سایر آراء و اندیشه ها تشکیل نمی دهند بلکه هرگونه روند انتقادی و نوگرا در قلمروی خود اندیشه فرقه ای که حتی اعضاء مبدع آن باشند نیز دشمن به شمار می آید، این مولفه در ساختار فرقه ای خمرهای سرخ و فرقه تروریستی مجاهدین خلق بیشترین قابلیت تبیین را دارد، فرقه مجاهدین خلق با نفی هر عاملی که اعضاء را از ساختار فرقه ای جدا کند، خانواده اعضا را دشمن تلقی کرده و روابط اعضاء با آنها را تهدیدی بر علیه فرقه می داند، همچنین در ساختار فرقه ای خمرهای سرخ انسان های تحصیلکرده نفی شده و از آنها با عنوان انسان های «فاسد شده توسط غرب» یاد می شود که باید کشته شوند. کارمندان حکومت قبلی نیز دشمن و مستحق کشته شدن هستند.

 

قبلی «
بعدی »

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *