تروریسم، به ویژه نوع انتحاری آن نگرانی و دغدغه انسان معاصر است. نماد آن اکنون گروه داعش و پ.ک.ک/پژاک است؛ خشنترین و خونریزترین گروهی که اولین نمونه از این گروهها نیست و بیشک آخرین آنها نیز نخواهد بود. اما پدیده تروریسم را چگونه میتوان تحلیل کرد؟ در ذهن فردی که اقدام انتحاری میکند چه میگذرد؟
روانشناسی سیاسی
روانشناسی سیاسی، تلفیقی است از علوم سیاسی و روان شناسی که سعی میکند پدیدههای سیاسی را با سوالها و نظریههای روانشناختی توضیح دهد. مثلا در روانشناسی انتخابات سعی میکنند روشن کنند که افراد چگونه و چرا به حزب یا فردی رأی میدهند و آیا میتوان رفتار انتخاباتی را پیشبینی کرد؟ سئوالاتی از این قبیل درحیطه نظری روان شناسی سیاسی قرار میگیرند.
روانشناسی تروریسم
روانشناسی تروریسم شاخهای از روانشناسی سیاسی است که میخواهد ترویسم را با روانشناسی درک کند، و به دنبال پاسخ سوالاتی است از این قبیل: گفتمان تروریسم چیست؟ چرا تروریستها چنین میاندیشند و چنین میکنند؟ چه چیزی باعث روی آوردن به کنش تروریستی میشود؟ آیا خصلت یا پیشینه خاص برخی را مستعد عملیات تروریستی میکند؟ آیا میتوان از گسترش گروههای تروریستی کاست؟ اینها برخی از سوالاتی است که روانشناسی سیاسی سعی میکند به آنها پاسخ دهد.
در روانشناسی تروریسم دو نوع دیگاه اصلی وجود دارد؛ اوّل تلقیهای خُلقگرا و دوم نگاه موقعیت گرا. مکاتب خُلق گرا، بطور خلاصه چنین میاندیشند که برخی انسانها خصلتهای ویژهای – که معمولا هم غیر قابل تغییر به نظر میرسند- دارند که آنها را بسوی اعمال تروریستی سوق میدهند. مکاتب موقعیتگرا برعکس، اعتقادشان این است که رفتارهای انسان در حوزه سیاسی (از جمله تروریسم ) به دلیل شرایط و وضعیت است، این رفتارها در محیط آموخته و تثبیت میشوند.
نظریه های خُلقگرا (dispositionism)
از معروفترین نظریه های خُلق گرا که مضامینی روانکاوانه دارند و از تعلیمات روانکاوان پیرو زیگموند فروید برگرفته شده، می توان به نظریه محرومیت -پرخاشگری و خودشیفتگی -پرخاشگری اشاره کرد. از روانکاوانی که با گرایش تحلیل سیاسی در این حوزه سخن گفته یا نوشتهاند، می توان به اریش فروم، ویلهلم رایش و جاستین فرانک اشاره کرد. از دانشمندان علوم سیاسی که در حوزه روانشناسی سیاسی پیشرو بودند هم میتوان به هارولد لاسول و هانا آرنت اشاره کرد.
- محرومیت – پرخاشگری (frustration- aggression)
به زبان بسیار ساده، نظریه محرومیت – پرخاشگری میگوید که محرومیت از نیازهای اساسی و زیستی، افراد را به پرخاشگری (از جمله خشونت سیاسی نظیر تروریسم) وا میدارد. این نگرش محرومیت را موضوعی ذهنی میبیند، فرد ممکن است در ظاهر محروم نباشد، اما خود را در محرومیت ببیند. برطبق این دیدگاه، برخی انسانها خود را قربانی شرایطی ناعادلانه میبینند که آنان را از دستیابی به مواهب طبیعی باز داشته و از بسیاری حقوق محروم کرده است.
بر این اساس، تروریست های انتحاری پ.ک.ک/پژاک ممکن است از نظر ناظر بیرونی در شرایط عینی محرومیت عمیق نباشند، اما با حس عمیق و پایدار محرومیت پرورش یافته و دلی انباشته از نفرت از عوامل محرومیتشان داشتهاند.
- خودشیفتگی- پرخاشگری (narcissism-aggression)
بیشتر افراد خودشیفتگی را “پسندیدن بیش از اندازه خود” معنا میکنند، اما روان شناسان خودشیفتگی را بیشتر به معنی “ناتوانی و عجز در فهم احساسات دیگران بخصوص درد و رنج انسانهای دیگر” به کار میبرند.
با هر دو مفهوم میتوان انتظار داشت که برای فرد خودشیفته، مفهوم “دیگری” و “خشونت با دیگران” و “رنج دیگران” قابل درک نباشد، دیگران جرثومههای پلیدی هستند که باید برای رسیدن به آرمانشهر ذهنی به حیات زیانبار آنان خاتمه داده شود.
تئوری خودشیفتگی -پرخاشگری در تعالیم روانکاوان اولیه و نیز نسل دوم روانکاوان نظریهای جذاب برای تبیین خشونت سیاسی (از جمله تروریسم) بود، اما با ظهور و گسترش تروریستها انتحاری، از جاذبه این دیدگاه بشدت کاسته شد؛ چرا که فرد خودشیفته برای نابود کردن “دیگری” باید عزیزترین دارایی دنیا یعنی “خود” را نابود کند، این با نفس و روح خودشیفتگی بشدت مغایر و معارض به نظر میرسد.
با این حال طرفداران این نظریه استدلال میکنند که خودشیفتگی در تروریستهای انتحاری چنان بر مفاهیمی فرامادی متمرکز و مایه اشتغال ذهنی آنها شده که حتی تضاد این مفاهیم با جسم فانی خود را نادیده میگیرد.
نظریههای موقعیتگرا (Situationism)
این تنها خاک نیست که موقعیتگرایان از آن بعنوان عامل تسریع و تحقق تروریسم (اعم از تروریسم انتحاری) یاد میکنند. آنها عواملی دیگری را هم در همین رده قرار میدهند:
- ایدئولوژیهای افراطی (مذهبی یا غیر مذهبی)
- هژمونی (سلطه) و نابرابری قدرت
- حضور بازیگران قدرتمند خارجی که از دولت های نامشروع یا با مشروعیت کم حمایت میکنند
- تبعیضهای قومی و مذهبی
- بیعدالتی اجتماعی
آنچه که نظریههای موقعیتگرا بدنبال تبیین آن هستند، علت یا عواملی است که واکنش تروریستی (اعم از تروریسم انتحاری) را برمیانگیزند. این دیدگاه در وجود انسانها بدنبال خصیصههایی نمیگردد که احیانا آنان را مستعد تروریست شدن میکند، بلکه رویدادهای اجتماعی و سیاسی (اعم از اخیر یا قبلی) را در ظهور و دوام کنش تروریستی مقصر میبینند.
تروریسم؛ پدیدهای چند عاملی
نه تنها در روانشناسی سیاسی، بلکه در علم روان شناسی بطور کلی کمتر علاقهای به تبیین یک جانبه رفتار انسان دیده میشود و از تعداد نظریه پردازانی که رفتار انسان (مخصوصا در حوزههای اجتماعی سیاسی) را بر اساس یک یا چند عامل خلقی تفسیر کنند، روز بروز کاسته می شود. در مقابل، این گرایش تقویت شده که هر پدیدهای، بصورت انحصاری بررسی شود. مثلا در روانشناسی نژادپرستی و عدم مدارای سیاسی، ممکن است عوامل خُلقی بیشتر از عوامل موقعیتی در بروز رفتارهای نژادپرستانه دخیل دانسته شود اما در حوزه روابط بینالملل، روانشناسان بنا به تجارب قبلی، به عوامل موقعیتی بیشتر از عوامل خلقی بها میدهند.
اکنون در روان شناسی تروریسم -با وجود چربش نسبی عوامل موقعیتی به عوامل خلقی- گرایش غالب این است که در عملیات تروریستی نیروهای موقعیتی صرفا بعنوان پیش شرط لازم -نه کافی- برای ایجاد کنش تروریستی محسوب میشوند. این عوامل موقعیتی باید با برخی از خُلقیات در تعامل قرار بگیرند تا زمینه تروریسم فراهم شود.
با این حال هنوز راز بروز و ظهور تروریسم بطور کامل گشوده نشده و تحلیل روان شناختی تروریسم هنوز در پرده ابهام است. یکی از دلایلی که به ابهام این شاخه از معرفت میافزاید این است که بر خلاف زیر شاخههای دیگر همانند روانشناسی انتخابات یا روانشناسی نژاد پرستی، تحقیق میدانی تقریبا ناممکن است یا با دشواری و مرارت صورت میگیرد.