دگرگونی ایدئولوژیک نزد چهرهای چون عبدالله اوجالان، که هویت و مشروعیت سیاسیاش را بر پایهی مارکسیسم-لنینیسم، ملتسازی انقلابی، و ایدئولوژی «رهایی ملی» (national liberation) استوار کرده بود، بهراستی نیازمند سطحی از “دگرگونی هستیشناختی” است که در حوزه روانشناسی «گسست هویتی» (identity discontinuity) محسوب میشود.
با این حال، پرسش بنیادین آن است که چرا عبدالله اوجالان بهسوی این دگرگونی تن داد، در حالی که بسیاری از رهبران گروه های کرد ایرانی و چپهای مارکسیست ایرانی همچنان به مواضع خود در دهههای ۱۳۵۰ و ۱۳۶۰ وفادار ماندهاند؟ آیا اوجالان دارای سطحی از شجاعت اخلاقی در بازنگری باورها بود که دیگر چپگرایان از آن محروماند؟ یا باید این تغییر را بهمثابه واکنش ناگزیر به شکست ساختاری پروژهی ملتسازی درک کرد، نه کنشی از سر فضیلت اخلاقی؟
رفتار او نوعی «بازنگری هویتی» را نشان میدهد که میتواند محصول شکستهای عینی، فرسودگی و سرخوردگی تاریخی، و درونیسازی ناتوانی سیاسی و ژئوپلیتیکی دارد.
با این حال، تغییر موضع اوجالان را نباید بهسادگی نوعی “شجاعت اخلاقی” دانست، بلکه میتوان آن را واکنشی تاکتیکی به شکست ساختاری پروژه ملتسازی دانست که پکک در پی برآورده کردن آن بود.زمانی که یک ایدئولوژی ملیگرا دیگر قادر به ترجمهی مفاهیم خود به سطحی از نهادسازی مؤثر نیست، رهبران آن ناچار به بازتعریف اهداف، نشانهها، و زبان خود میشوند. این همان چیزی است که در بیانیههای اخیر اوجالان قابل مشاهده است.
نقد ادعای «پیروزی تاریخی» پکک و تأویل نادرست از «به رسمیتشناسی کردها»
در پیام اوجالان نوعی «بازنویسی واقعیت تاریخی» (historical revisionism) مشهود است. وی از آنچه “دستاورد به رسمیت شناخته شدن کردها” مینامد، به مثابه تحقق هدف نهایی جنبش پکک یاد میکند. این امر از نظر مفهومی، دچار خلطی بنیادین است میان:
_هدف نخستین و بنیادین پکک: تشکیل یک دولت–ملت کردی مستقل در چارچوب الگوی کلاسیک مارکسیستی؛
_واقعیت فعلی: شکل محدودی از همزیستی فرهنگی در چارچوب دولت-ملت ترکیه، بدون تحقق هیچگونه ساختار دولتسازی کردی یا حتی فدرالیسم قومی.
چرخش ایدئولوژیک پکک و فاصلهگیری از اهداف اصلی، بیش از آنکه ناشی از تحقق تدریجی اهداف بوده باشد، نتیجهی فشارهای امنیتی، بنبست ژئوپلیتیکی، و فروپاشی پایگاه اجتماعی است.
برخلاف ادعای اوجالان، آنچه امروز در مورد نسبیترین به رسمیتشناسی فرهنگی و زبانی کردها در ترکیه مشاهده میشود، حاصل عملکرد پکک نیست، بلکه بیش از هر چیز متأثر از راهبردهای ریالپولیتیکی (Realpolitik) دولت اردوغان است.
اردوغان بهجای امتیازدهی به ساختارهای قومی یا فدرالی، با سرمایهگذاری روی حافظهی خلافت عثمانی و نقش تاریخی کردها بهمثابه «ملت وفادار» (loyal millet)، پروژهای از ادغام نرم قومی را بهپیش برد.
تجربهی تاریخی کردها در امپراتوری عثمانی ـ بهویژه در قالب امارات نیمهمستقل مانند بدرخانها ـ پایهی فکری چنین راهبردی است. اردوغان با احیای سنت «همزیستی عمودی» (vertical incorporation) عثمانی، نوعی مشارکت محدود را پیشنهاد کرد که در عین حال هرگونه ادعای ملتسازی کردی را حذف میکرد.
در نتیجه، پیشرفتهایی مانند آموزش زبان کردی، فعالیت رسانهای، یا حضور نمایندگان کردی در نهادهای دولتی، نه حاصل مبارزات نظامی پکک بلکه نتیجهی موازنهسازی دقیق اردوغان در میان سکولاریسم کمالیستی و همگرایی اسلامی با کردها است و همین یکی از پایهای از بین رفتن مشروعیت پکک در میان کردها شد .
اردوغان در امتداد این سنت، با برقراری پروژه «گفتگوی ملی» (۲۰۱۳–۲۰۱۵) و اعطای آزادیهای محدود فرهنگی، نه از سر «امتیاز به پکک»، بلکه برعکس ، بهمنظور تضعیف پکک و جذب کردها درون گفتمان اسلامی حکومت خود عمل کرد.
شکست گفتمان چپگرا در میان کردهای ترکیه
با افول تجربههای آرمانگرایانه، اکنون بخش قابل توجهی از جامعهی کرد ترکیه ـ بهویژه در کلانشهرهایی مانند دیاربکر، وان، ماردین ـ خواهان ثبات سیاسی، مشارکت در سازوکار دموکراتیک، و توسعهی اقتصادی هستند.
ارنست گلنر این وضعیت را مرحلهی گذار از «آرمانگرایی قومی» به «عقلانیت مدنی مدرن» مینامد. بهعبارتی، خواستههای کردها از ادعای ملتسازی به مطالبات شهروندی درون چارچوب دولت مدرن انتقال یافته است.
بخش گستردهای از جامعه کرد ترکیه، بهویژه پس از دههها خونریزی، اکنون خواهان ثبات، مشارکت سیاسی، و توسعه اقتصادی است. خستگی اجتماعی از پروژه چریکی، و ناکامی در تحقق وعدههای تاریخی، باعث شد که بخش قابل توجهی از کردها دیگر حاضر به سرمایهگذاری روانی و سیاسی روی پکک نباشند.