✍️ محمد صدر
انجمن بی تاوان : یکی از رازهای تحول استراتژیک از یک دولت و کردستان بزرگ به ایجاد جامعه ای دمکراتیک، چه از نوع فدرالیستی چه از نوع کنفدرالیستی آن در همین جا نهفته است.
بدلیل یوتوپیک وخیالی بودن کردستان بزرگ، تاکتیکهای نظامی و راهکارهای دیپلماتیک که از سوی سران پ.ک.ک در دهه های هشتاد و نود میلادی مورد استفاده قرار گرفتند، همگی به بن بست برخوردند. استراتژی غیر اصولی تنها میتوانست جوابگوی حاکمیت ایدئولوژیک درون گروهی باشد نه سیاست جهانی و منطقه ای. و هنگامی که این راهبرد در صحنه جهانی ومنطقه ای تمامی راهها را به بن بست کشاند، باید تغییر میکرد.
اما چطور میتوان از فردی که تمام زندگیش را برای هدفی فدا کرده است توقع داشت که آنرا به آسانی رها کند و این برای سران گروه یک چالش اساسی درونی بود. بنابر این استراتژی جدید و اوتوپیای جدید با نام ایجاد جامعه ای دمکراتیک مطرح شدند و بهترین راه برای توجیه این امر شعار تحول بود.
من در اینجا میپرسم اگر مکانیسم بهره برداری از اوتوپیا گرایی آنچنان نیست که من توضیح دادم و استراتژیها واقعاً تغییر کرده اند، چرا ساختار ایدئولوژیک و تاکتیک تغییر نمیکند؟آایا تنها این شعارها نیست که تغییر کرده اند و بقیه هر انچه ما از یک ساختار مارکسیست نینیستی اوتوپیاگرا میشناسیم پابرجاست؟
دمکراسیهای بدون پایه
طرح شعار دمکراسی برای اجرای دمکراسی کافی نیست. هر ساختاری که دمکراسی را شعار سیاسی خود قرار میدهد باید ظرفیت فرهنگی و همچنین ساختار سیاسی متناسب با آن را داشته باشد. اگر پایه های فرهنگی دمکراسی در گروهی وجود نداشته باشد و یا مکانیسمهای جایگزینی قدرت در گروهکی اجرا نشود هر گونه طرح شعار دمکراسی بیش از طرفندی عوامفریبانه نخواهد بود. امروزه تمام گروه های کردی از کوچک تا بزرگ همگی دم از برقراری دمکراسی میزنند و همین امر مرا بر آن داشت تا ساختار حزبی انان را با مفاهیم اصلی دمکراسی در کنار هم قرار داده، چالشها و تناقضات ان را آشکار سازم.
سه مسئله اساسی که دمکراتیک بودن این گروه ها را زیر سوال میبرد یکی رهبریت انحصاری فکری و عملی توسط شخصی خاص دوم خود مرکز بینی حزبی سوم بدنه غیر علمی درون گروهی است.
این سه مسئله بشکلی خاص و چشمگیر در گروه کارگران کردستان به عنوان میراث دار فرهنگی مارکسیستی دیده میشود که در چند سال اخیر شدیدا پرچم دمکراسی را علم کرده است.
رابطه گروه و بدنه آن با رهبریت گروه یک رابطه تقلیدی کورکورانه و مریدواری است. بدنه گروه به هیچ شکل مکانیسمی کنترلی بر رهبریت گروه را ندارد و تنها میتواند پیرو آن باشد. رهبریت در طرز فکر درون گروهی آنچنان مطلق است که هیچ اشتباهی نمی کند بنابر این قابل انتقاد نیز نمی باشد. هر فکر واندیشه ای که از سوی رهبریت گروه مطرح میشود تنها در محدوده همان فکر تحلیل میشود و اندیشه ای جز آن مطرح شدنی و جایز نیست. بدنه گروه تنها گیرنده و مجری است و رابطه در اینجا بطور کلی یک جانبه است. رابطه ای که در آن صفر و صد در مقابل هم قرار دارند و اصلا دمکراتیک هم به نظر نمی رسد. بله جلسات، کنگره ها و انتخاباتی نیز صورت میگیرد و رای گیری هم انجام میشود اما در واقع این صفرها هستند که به صد رای میدهند در غیر این صورت پاک میشوند. خارج از چهارچوب فکری و سیاست تعیین شده هیچ چیز نباید وجود داشته باشد و محیط جلسات بر این اساس باید پاک باشد و یا پاک شود. حضار در جلسات تنها رهنمودها و پرسپکتیوهای رهبری گروه را تائید می کنند و به اصطلاح تصمیم گیری می نمایند. تمام مقدمات تحلیلی اساسنامه ها که برگرفته از تحلیلات رهبریت گروه است بدون هیچ تحلیل مجزایی با صد در صد ارا تصویب می شود ند و ممکن نیست هیچ گونه اشتباهی در آن وجود داشته باشد. اگر اشتباهی نیز وجود داشته باشد احتمالا دستوری است. من از شما میپرسم که آیا چنین ساختاری میتواند پیام آور دمکراسی باشد آیا بعد از رسیدن احتمالی به قدرت تمام مخالفین را سرکوب نمیکند به دلیل آنکه ممکن است رهبری آن را مورد انتقاد قرار دهند, ایا در سیستم سیاسی آن جایی برای مخالفین نیز وجود دارد!؟
مسئله دوم خود مرکز بینی گروهی است. پ.ک.ک خود را نماینده تمام کردها معرفی میکند و تمام مدیران ان در سخنرانیهای خود کردها را متعلق به خود میدانند. اگر به سخنرانیهایشان توجه کنید همگی اکثرا از اصطلاح ملت ما استفاده میکنند و این از لحاظ روانی دیدگاه انان را از لحاظ حاکمیت بر مردم نشان میدهد. علاوه بر این یک گروه تنها میتواند نماینده قشری در جامعه باشد و اگر خود را به عنوان نماینده یک ملت معرفی کند به تمامی غیر علمی و غیر اصولی خواهد بود. دلیل چنین ادعایی تنها میتواند نادیده گرفتن تمام نیروهای سیاسی و اقشار دیگر جامعه باشد. ایا نادیده گرفتن نمیتواند منشاء حذف نیز باشد؟ ایا حذف در دمکراسی جایگاهی دارد؟ اینها سوالاتی است که با ید در میان ما کردها شدیدا مورد بحث و گفتگو قرار گیرد.
یکی از اساسی ترین دلایلی که به نظر من این گروه نمیتواند دمکراسی را پیاده کند اینست که بدنه و کادرهای گروهکی آن کاملا از دیدی باز که بتواند با تنوع اجتماعی سازگار باشد بی بهره اند. ذخیره فکری انها بر اساس قبود مطلق رهبریت گروهشان است و هژمنونی بی چون و چرای رهبریت آن تنها یک دلیل دارد و آن نبود اندیشه های مجزا در ساختار آن میبا شد. محدوده فکری انها کاملا در این حیطه محصور بوده و بدلیل نبود علم و اگاهی فراتر از آن نمیرود. تمام افراد این گروه در یک چهارچوب مشخص مسائل را تحلیل میکنند و تقریبا شبیه به هم سخن میگویند . استناد مکرر به رهبریت گروه شان نشان میدهد انچه را که از بر کرده اند تکرار میکنند و عملا به صورت یک رباط زنده از لحاظ فکری عمل میکنند. چنین ساختاری فرهنگی تک بعدی را به وجود آورده است که تنها دارای متدهای مشخصی برای زندگی است. خارج از این متدها زندگی تعبیر نمیشود بنابر این به تمامی محیطی بسته را برای جامعه تعریف و ارائه میکند. آیا بسته بودن محیط تمام مفاهیم دمکراسی را به چالش نمیکشد؟ آای سردمداران دمکراسی میتوانند چنین محدود و به دور از علم بیندیشند؟ اینها مسائلی است که جامعه با دور اندیشی هایش به ان پاسخ خواهد داد.
ادامه دارد…