۲ آذر ۱۴۰۳
  • خانه
  • >
  • مصاحبه
  • >
  • گوشه ای از خاطرات ۱۲ ماه زندگی در قندیل از زبان یکی از فریب خوردگان

گوشه ای از خاطرات ۱۲ ماه زندگی در قندیل از زبان یکی از فریب خوردگان

  • ۳ مرداد ۱۴۰۰
  • ۷۴۱ بازدید
  • ۰

حاصل عمرم سه سخن بیش نیست ….  خام بودم پخته شدم سوختم

انجمن بی تاوان آذربایجان غربی :خاطرات دوران کودکیم را هنوز به یاد دارم، آرزویم این بود که پیشمرگ کومه له شوم، پیشمرگ شدن را بسیار ساده فهمیده بودم: پیشمرگ انسانی است مسلح که برای رفاه و برابری همه انسانها مبارزه می کند، کارشان سازماندهی مردم و جنگیدن با دشمن است و اینکه کسی که هدف خوبی دارد پس ماهیت خوبی هم دارد، پیشمرگه ها همه انسانهای با حسن نیت و خردمند هستند.

سالها آرزویم برای پیشمرگ شدن به علتهایی به واقعیت نرسید، تا اینکه در سن ۲۵ سالگی تحت تاثیر ظلم چند جاش و پاسدار که در اینجا مجال توضیح آن ماجرا نیست تصمیمم را عملی کردم و به کردستان عراق آمدم. به اینجا آمدن مانند رفتن به سوی نوری بزرگ، مانند خورشید بود رفتن به سوی فداکاری واقعی، شور وصف ناشدنی و شعور انقلابی. تا آن زمان هر کس خود را پیشمرگ کومه له می نامید برای اسوه بود. تا آن زمان انسانها را به دو دسته تقسیم می کردم، انقلابی و ضد انقلاب یا مبارز و جاسوس. واژگان شبه جاسوس و شبه مبارز را هنوز نشنیده بودم و معنایش را نمی فهمیدم.

به هر حال، سر مرز با یک نفر آشنا شدم به نام اقبال که خود را پیشمرگ کومه له معرفی کرد، با او به سوی منطقه زرگویز سلیمانی به راه افتادیم، در بین راه پرسیدم پیشمرگ کدام کومه له هستی؟ (همانطور که قبلا گفتم پیشمرگ کومه له بودم برایم کافی بود فقط از حس کنجکاوی از او پرسیدم) گفت: رهبر ما اسمش “عبه دلیر” است. ما اردوگاه نشینی را قبول نداریم و به کوه زده ایم و با جموری اسلامی در حال جنگیم.

پرسیدم خودت هم می جنگی؟ گفت بله هفته پیش در مریوان چند جاش و پاسدار را مسلحانه تهدید کرده ام تا از کارهایشان دست بردارند و مردم را اذیت نکنند. گفتم: چند نفر نیرو داریم؟ گفت: ۴۰۰ نفر در منطقه شلیر، ۳۰۰ نفر در سورین و آموزشگاهمان هم در قندیل است. بعدها فهمیدم کل نیروها از ۳۰ چهر نفر بیشتر نیست و همه هم در قندیل هستند و خود اقبال مغازه لوکس فروشی در شهر پنجوین دارد و اصلا پیشمرگ نیست. در آن زمان برایم اصلا باورکردنی نبود که پیشمرگ دروغ بگوید، پس باور کردم. (این شبه جاسوسان هرچه بودند پیشمرگ کومه له نبودند، ای که با خود کج و با ما کج و با خلق خدا کج، آخر قدمی راست بنه ای همه جا کج).

به منطقه زرگویز که رسیدیم ۴ پنج چادر و دو خانه را دیدم، اقبال خان گفتند اینجا پایگاه ماست، ما از اینجا نیرو به قندیل می فرستیم و از آنجا برای عملیات به ایران. چند نفر پیشمرگ را دیدم، البته با آن شکمهای گنده به (پیش مشک) شبیه بودند. چند نفر دختر و پسر بچه سال هم در چادری بودند، انگار آنها هم مثل من تازه تشریف آورده بودند. اسمم را کاملا می دانستند و اینکه کجایی هستم. قبل از آمدند، اطلاعاتم از طریق اقبال دهن به دهن گشته بود (انگار اینجا حفاظت اطلاعات یعنی پشم، ببخشید حفاظت اطلاعات به زباله دان تاریخ پیوسته).

دم دمای غروب بود که رهبر فرزانه و فیلسوف و خانم ملکه شان صبری خانم که آنقدر درباره شان از آن چند (پیش مشک) و آن دختر و پسرهای کوچولو شنیده بودم که بسیار مشتاق دیدارشان شدم (گنجشکهای رنگ شده به نرخ قناری). همه داد می زدند کاک عبه دلیر و داده صبری آمدند، کاکه عبه و داده صبری آمدند. دراویش وار دور خلیفه جمع شدیم، فکر کنم خرید کرده بودند، بله خرید کرده بودند ۲ تا هندوانه شتری و چند کیلو انگور سیاه مریوان برای جماعت. حرف آن کدخدای حزب نادمکرات یادم آمد که زمانی گفته بود: آنها با یک قابلمه دلمه سیر می شوند، الحق. روز بعد عبه دلیر که بسیار مهربان می نمود از من سوالاتی کرد. بعد از معرفی خودم و انگیزه ام برای آمدن، مورد تفقد قرار گرفتم و پیشمرگ شدم (انگار آموزشگاه و مدرسه حزبی یعنی ….). بمدت ۳ هفته در زرگویز ماندیم، کارمان شده بود آشپزی و نانوایی. کم کم متقاعد شدم که تمامی آموزشها در قندیل است و این سیاه چادرها مثل فرودگاهی است برای پرواز به قندیل. (کسانی مانند من که جو و اتمسفر عاطفی برای کومه له دارند و کومه له برایشان هدف است نه ابزار رسیدن به هدف سوسیالیزم علمی، کم نیستند). یک روز صبح صبری خانم بیدارم کرد و گفت می خوای بری قندیل؟ گفتم حتما. گفت: به هیچ کس چیزی نگو من به همه گفتم می رویم قبرستان شهیدان بوتی. حدود ۴ دختر و ۶ پسر بودیم همگی را سوار ماشین کردند و به سوی قندیل به راه افتادیم. در بین راه چندین ماشین عوض کردیم که معلوم بود قبلا هماهنگ شده (بعدها فهمیدم جزء سازماندهیهای pkk بودند). ناگفته نماند که هر کس تازه وارد که به تورشان می خورد و اشیاء فیمتی مثل طلا یا …. داشتند به بهانه نگهداری و امانت می گرفتند. و از فروش این اموال هم خورده کاسبی می کردند. حدود غروب بود که به منطقه مارادو در قندیل رسیدیم.

مهمانخانه شاخه ایرانی pkk یعنی پژاک

۲ روز در مهمانخانه پژاک در منطقه مارادو بسر بردیم البته حالا آنجا بمباران شده و مهمانخانه به جای دیگری منتقل شده. از ما بسیار عالی پذیرایی کردند آنها مبلغهای عالی بودند، ولی هرچه بودند در نظر من غریبه می آمدند مثل اینکه با چند چریک fark برخورد کرده باشم. بعد از دو روز ما را به منطقه دیگری با نام “قه لا توکان” یعنی قلعه ترکان فرستادند. در آنجا یکی از آموزشگاههای pkk بود. ۴۸ نفر در حال آموزش بودند، ما هم ۱۱ نفر بودیم، حدود ۱۵ نفر هم مدرس دروس تئوری و عملی نظالمی، ایدئولوژی داشتند. کلاسهای تئوری درون غاری بزرگ که قسمتی با دست تراشیده شده بود تشکیل می شدند ولی جای خواب ما چون pkk نبودیم از آنها جدا بود.

آموزشهایی که pkk می داد بسیار دقیق، علمی و موشکافی از نظر نظامی بود از نظر ایدئولوژی هم عقاید apo بود. Apo از نظر نظامی ایده ای نداشت چون در تمام عمرش فشنگی رو به دشمن شلیک نکرده بود). بعد از یکماه که در آموزشگاه pkk بودیم بعلت اعتراض جمعی از ما که pkk را قبول نداریم و عبه دلیر را قبول داریم ما را به جای دیگری منتقل کردند (البته آن چند نفر به علت سختیهای آموزشگاه نتوانستند ۲ ماه دیگر تحمل کنند، دوره آموزشی ۳ ماه بود). در جای جدید یک گروه ۲۰ نفره از نیروهای عبه دلیر که همگی مریوانی بودند “۲ماه قبل از ما آمده بودند” حضور داشتند، آنجا نزدیک روستای “ابوبکره” بود که بعدها بعلت بمباران هواپیماهای ترکیه مجبور به ترک شدیم و به جای دورتری انتقال یافتیم.

“منطقه گرایی (ناوچه گرایی) تفکری غریب”!

وقتی به آن گروه ۲۰ نفره از نیروهای عبه دلیر پیوستیم و استر احتی کردیم یکی ازم پرسید کجایی هستی؟ گفتم: مریوانی گفت: خیلی خوش آمدی این حزب مریوانی هاست، این یک واقعیت است و کاریشم نمیشه کرد. خیلی در باره افتخار مریوان بودن صحبت کرد. من گفتم: ببخشید شوخی کردم من کامیارانی هستم (حالش گرفته شد) اینجا غیر مریوانی مثل جنوب غزه بود و مریوان مثل اورشلیم. کارهای سخت مال جنوب غزه ای ها بود.  این جماعت ۲۰ نفره عجب ترین مردمان دنیا بودند. دریغ از کوچکترین اطلاعات عمومی. نمی دانستند کردستان در کجای ایران است یا ایران کجای دنیاست. معنی کومه له و سوسیالیزم که بماند!. با این وصف مسئول همه چیز اینها بودند.

شاید باور نکنید یک روز یکیشان سکته کرد بعد از انتقال به بیمارستان پژاک به مسئولمان که “حه مه خان” بود گفتم سکته مغزی کرده یا قلبی؟ نامبرده جواب داد: هیچکدام سکته بدنی کرده.

یک روز مسئول دیگرمان “برهان خان” درباره اخلاق در حزب عبه دلیر صحبت می کرد. گفت: اینجا ازدواج نیست، مشروب خوردن ممنوع است. گفتم: میشه اساسنامه مان را ببینم؟ گفت: ما این سوسول بازیها را نداریم (وارد حزبی شده بودم که ایدئولوژی نداشت هیچ، اساسنامه هم نداشت. آنوقت فهمیدم اصلا وارد حزب نشدم بلکه وارد باندی مافیایی مسلح شدم).

“تعطیلات دو روزه تابستانی عبه دلیر”

عبه دلیر برای تعطیلات ۲ روزه تابستانی از سلیمانیه بیرون زده و تشریف آورده بودند به قندیل. برایمان جلسه گذاشتناد آنهم در مورد انتخابات آمریکا.

یکی از دختران با گریه وارد جلسه شد و گفت: من می خواهم برگردم خانه پدرم. عبه دلیر کلت والترای اتریشیش را بیرون کشید و گفت: هرکس بگوید من می خواهم برگردم همین جا مثل سگ می کشمش. (این حرکت انقلابی، ببخشید ضد انقلابی ایشان قبیله هوتسی آفریقا را به یادم آورد) یکی دیگر در مورد رای الکترال در آمریکا پرسید و صد البته این سوال از حیطه مطالعات کاکه عبه خارج بود و نامبرده هم گفت: بعدا خصوصی جوابت را می دهم و قضیه را “ماست مالی” کرد. آنجا هم کارمان شده بود نانوایی و آشپزی. هظالان pkk گهگاهی می آمدند و کلاسهایی در زمینه تئوری جنگ، عملی جنگ، تاریخ و جغرافیا، مسئله زن، قوانین دادگاههای خانواده در جمهوری اسلامی، سازمانهای سازمان دهی کننده جمهوری اسلامی ۱_تبلیغات اسلامی ۲_اطلاعات ۳_ سپاه پاسداران ۴_ کمیته امداد و سیاست و کار سازماندهی درون شهری حزبی ارائه می دادند.

در آن کوه و کمر ۱۰ نوع مجله چاپ می کردند. چند دانشگاه (معصوم کرکماز، بریتان، سیاست و ….) داشتند. تمامی چیزی که مسئولان عالم دهر ما توانستند اجرا کنند بحثی در مورد فوائد فدرالیزم بود که آنهم با بحث و گفتگو و یکی دانستن با پارلمانتاریزم و فاصله زیاد با سوسیالیزم به نتیجه رسیدیم که بی فایده است برایش بجنگیم.

“تجاوز به عنف در باند عبه دلیر”

گفتم برهان خان فتوا داده بودند اینجا ازدواج و مشروب ممنوع است ولی این  فقط برای ما حرام بود نه خودش و کادرهای استخوانی عبه دلیر. آنجا به کرات به دختران تجاوز می کردند (رطب خورده منع رطب می کرد). برهان خان دور از جماعت زیر یک پتو با یکی از دختران می خوابید و شبها نمی گذاشت کسی نگهبانی بدهد (آنهم در آن جای حساس) می گفت: من با زنها زن هستم و با مردها مرد. من هم زیر لب می گفتم : (خر خودتی آقا). انسان انقلابی هدفمند است و با انسانهای درون جامعه فرق دارد. نبود مدیری که نه اصلاح پذیر است نه اصلاح گرا و نه اصلاح گر نتیجه اش نبود سیستم انقلابی است.

“اقدامی انسانی و عجیب از عبه دلیر”

عبه دلیر برای تعطیلات ۲ روزه پاییزی از سلیمانیه به قندیل آمده بودند. یکی از بچه ها به او گفت: مسئولان از باغهای اطراف انگور آورده و دزدکی عرق درست کرده اند و با دختران همخوابی می کنند. عبه دلیر گفت: اگر دروغ بگویی می کشمت و اگر راست بگویی همه آن ۵ نفر مسئول را اخراج می کنم. خلاصه معلوم شد بدبخت راست می گوید و آن ۵ نفر را که حه مه خان و برهان خان و معشوقه های زوربگیر قندیلیشان در بین آنها بودند اخراج شدند، آنها هم از خدا خواسته در احزاب دیگر را زدند و داخل شدند. البته بعد از جنایتها و دروغ پردازیهای فراوان به نفع عبه دلیر. یک نفر را که فرار کرده بود بعد از دستگیری کشتند و ۲ نفر را که از دستشان در رفته بودند گفتند برای یک ماموریت به مریوان فرستاده ایم و ….

“مجازات و دادگاهی در باند عبه دلیر”

در آئین نامه نیروی پیشمرگ که خود عبه دلیر تدریس می نمود آمده بود در پی بی انضباطی بعد از اخطار شفاهی و اخطار کتبی و خلع سلاح آن وقت اخراج. ولی عبه دلیر اعتقاد راسخ داشت هر کس را می تواند اصلاح کند پس قانون اخراج را لغو فرموده بودند. شیوه تربیتی ایشان به این شکل بود: در پی هر بی انضباطی مثلا دعوای ۲ نفر هر ۵ مسئول می آمدند یکی یکی آن ۲ نفر را می بردند و بعد از کتک کاری مفصل به حکم ولایت فقیه (عبه دلیر) و زندانی کردن چند هفتگی با دستهای بسته از پشت در سوراخهای L شکل که برای پناهگاه در برابر تتوپ باران درست کرده بودیم (مثل خروسهای سوغاتی) از گناهشان می گذشتند.

یکی از دوستان سقزیم در راه رفتن به مخفی گاه یک قابلمه را روی زمین گذاشت می دانست صبری خانم پشت سرش است. میخواست صبری قابلمه را بردارد (از صبری متنفر بود چون صبری بهش گفته بود می برمت پیش ناصر رزازی در دوکان ولی آورده بودنش قندیل پیش برهان خان).

صبری که این حرکت به گوشه لچکش برخورد کرده بود جواب دندان شکنی بهش داد و بعد از خلع سلاح کردن حکم ۲ هفته زندان در “کونه ره ش” را صادر نمودند (کونه ره ش اصطلاحمان برای سوراخهای L شکل) البته بعد از کتک کاری که در پی آن ۳ دندان دوستم شکست.

“عبه دلیر چگوارا است”!

وقتی هظالان pkk می آمدند و در مورد شیوه های جنگ چریکی در دنیا  صحبت می کردند و آموزش می دادند ( ETA ، ببرهای تامیل، شین فین، توپاک آمارو و FARK و ….) بعد از تعطیل شدن کلاس و رفتن مدرس، یکی از نیروهای عبه دلیر به نام چکو می آمد و می گفت: کاک عبه در همه این سازمانهای چریکی جهانی حضور داشته و مبارزه کرده و مدرس امور نظامی در آن سازمانها بوده، کاک عبه دلیر در سن ۱۹ سالگی فرمانده گردان آریز کومه له بوده، کاک عبه دلیر چگوارا است (من هم می گفتم: خودتی آقا).

از حسن رحمان پناه و از عبدالله دارابی در مورد شخصیت و پیشینه عبه دلیر پرسیدم: کاک حسن گفت: یعنی عبه دلیر آنقدر رشد کرده کلاس ارائه می دهد. کاک عبدالله دارابی هم می گفت: عبه دلیر ۱۰ سال پیشمرگ کومه له بوده ۱۰ کلمه ازش نشنیدم. یکی دیگر از نیروهای عبه دلیر به نام “چالاکه ره ش” می گفت: کاک عبه چندین هتل و رستوران در سوئد و آلمان داشته که آنها را فروخته و صرف مبارزه و کومه له کرده. این یکی را از خود داده صبری پرسیدم. با خنده مسخره آمیزی گفت: نمی دانم “چالاکه ره ش” می داند.

“دوران قومیتان”

یکی از هظالان خیلی برای ما زحمت می کشید و مرتبا برایمان هم از نظر آذوقه و هم کلاس در مورد خوسازی حزبی و … سنگ تمام می گذاشت. سوالی از ما کرد در مورد اینکه در آینده بعد از پیروزی در مقابل جمهوری اسلامی چه کاری برای مردم انجام می دهیم. همین سوال را از یکی از مسئولان جدید کرد به اسم (قومیتان) نامبرده جواب داد: ما تجسس در کار مردم را ممنوع اعلام می کنیم و نمی گذاریم کسی نامه کسی را بخواند. این سخن ایشان جک سال تمام قندیل، زاگروس تا ترکیه شده بود. تمام هدف حزب عبه دلیر بعد از پیروزی چیست؟ “کسی حق ندارد نامه کسی را بخواند” و به ریشمان می خندیدند.

“زمستان است”

مرا آشفته می سازد چنین آشفته بازاری

قومیتان تصمیم گرفته بودند اسب و قاطرهایی که در قندیل ول بودند را در جایی جمع کنیم و تا بهار نگه داریم، بهار می رویم مریوان بفروشیم، برای کمک به باند عبه دلیر. به این منظور ۳ نفر را مسئول کرد، اسبها و قاطرها را دستگیر کنند، ببخشید افسار کنند و به این طریق برای اولین بار در تاریخ ناسیونالیزم “کمیته خرها” یا “کومیته ی که ران” تشکیل شد، برای کمک به امرار معاش حزب. چند روزی گذشت حدود ۴۰ راس اسب و قاطر جمع شد. روستائیان زیادی برای اعتراض آمدند. نگو این مردمان بی انصاف زمستانها اسبها و قاطرها را نگه نمی دارند بلکه فقط تابستان برای کار آنها را نگه می دارند و زمستان در آن کوهها ول می کنند. مردمان روستا به هظالان اعتراض کرده بودند که ۱۳ سال است هظالان توی این کوههاست ما هیچ ضرری از آنها ندیده ایم. ولی مدت ۹ ماه است که یک گروه تازه آمده اند (منظور باند عبه دلیر) که هیچ محصولی از درختان در تابستان و پاییز برایمان باقی نگذاشته اند حالا که زمستان شده به اسبها و قاطرهایمان هم رحم نمی کنند. خلاصه این پروژه اقتصادی “کومیته ی که ران” قومیتان به شکست گرائید.

زمستان یادم هست، ده ۱۲ نفری مانده بودیم همگی یا به pkk پیوستند (از دست دشمنان “جمهوری اسلامی” شکایت به دوستان “عبه دلیر” بردم چون دوست دشمن است شکایت به کجا برم pkk یا به ایران برگشتند و توبه کردند و جاش شدند از لج شبه جاسوسان و شبه مبارزان. شبه جاسوس کسی است که با اخلاق و رفتار هزار بار مسخره تر از شخصیت درون جامعه اش در حالیکه اجیر شده هم نیست ولی غیر مستقیم به دشمن خدمت می رساند شبه مبارز هم انسانی پر مدعا و بی محتوا است.

 هظالان شعبان بی مخ”

دو نفر از مریوانیها نصب شب ساعت ۱ فرار کردند. ساعت ۸:۳۰ صبح بیدار شدیم گفتند: آکو و حسین فرار کرده اند. غمبار گفت: تا درون پایگاه ynk هم می روم و می کشمشان، (نبود IQ و مغز فندقی بودن اینجا امری عادی بود). حسین و آکو که ۷ ساعت قبل راه افتاده بودند آنچنان آهسته حرکت کرده بودند که غمبار، چکو و چالاکه ره ش دستگیرشان کردند، مثل اینکه فکر کرده بودند در چهار راه شبرنگ قدم می زنند. گفتم اینجا نبود IQ و مغز فندقی بودن امری عادی است. غمبار بعد از دستگیری آکو را روی زمین نشاند و فشنگی در دهنش شلیک کرد که کتفش را هم سوراخ کرد (فشنگ کات دار) ولی آکو زنده ماند. من اسم غمبار را گذاشته بودم هظال شعبان بی مخ. هظالان می گفتند فقط یک نفر در تمام دنیا وجود دارد که یک گلوله را ۳ بار از بدن کسی رد کند و آن هظال شعبان است و مسخره می کردند.

“بهار”

بهار مقرمان توپ باران شد چند نفرمان زخمی شدند و یک نفر هم شهید شد. کسی که شهید شد به نیت حزب دمکرات (نادمکرات) به عراق آمده بود ولی در دام کسی به اسم رحیم در مرز چومان افتاده و با دوز و کلک به قندیل آورده شده و گرفتار لوله تفنگ بی مخ ها شده بود.

ماجراهای بسیار زیاد دیگری هم هست ولی به احترام حوصله خواننده خودداری می کنم (اگر گله دیگری هم هست دگر حوصله ای نیست). می دانم نوشته هایم هیچ کمکی به کومه له و جنبش آزادی و برابری و جنبش ملی کردستان نیست ولی مجبور بودم. چون این روزها دوباره دروغی دیگر شنیده ام که گویا با فرماندهی عبه دلیر ۳ پایگاه در ایران با خاک یکسان شده. اگر این عملیات توسط PKK انجام نشده باشد و به اسم عبه دلیر تمام شده باشد، پس حتما احتمالا محال و غیر ممکن است.

مطالب در مورد PKK و احزاب دیگر برای کمک به انسانهایی مثل عبه دلیر برای رونق دادن به “کومه له فروشی” و انشعاب و تکه تکه کردن کومه له زیاد است. این را به وجدان خود آن انسانها و احترامشان به خون شهیدان واگذار می کنم. برای صدق مدعا و راست بودن مطلب فوق تمام کسانی را که با من در قندیل بودند شاهد می گیرم. از حضور کاک عبه دلیر هم معذرت نمی خواهم ولی هم برای او و هم برای خودم متاسفم. شاید پیش خودش فکر کند چون آدم بزرگی است دشمنان زیادی هم دارد ولی باید بداند “ملک ویران را اندیشه غارت نیست”.

کومه له، “کومه له است”

کومه له آپوئیست نیست، سلطنت طلب نیست و ضد جامعه و ضد کمونیسم نیست. کومه له یعنی مبارزه برای طبقه زیر دست و زحمتکش جامعه و البته مبارزه برای رفاه کل جامعه. کومه له یعنی ایدئولوژی، خرد و انسان دوستی و مبارزه و پیکار سازش ناپذیر با دشمن، کومه له اینگونه در اذهان حک شده است.

امید خاتمی

قبلی «
بعدی »

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *