انجمن بی تاوان آذربایجان غربی : پ.ک.ک از طریق کمیته ایرانی خود به نام پژاک تلاش کرد که با جنگ مسلحانه در مقابل جمهوری اسلامی، امکان فروش این کالای تازه وارد بازار شده اش به آمریکا را به امری در خور توجه تبدیل کند. اما قبل از اینکه آمریکا توجه اش به این کالا جلب بشود، خودش در عراق با شکست مواجه شد و رئیس جمهور شدن باراک اوباما نتیجه آن شکست بود نه عامل آن. با شکست آمریکا در عراق عملا بحث سرنگونی و رژیم چنج در ایران کنار گذاشته شد و “رژیم چنج” در آمریکا با شعار “من میتوانم تغییر بدهم” با رفتن بوش و آمدن اوباما اتفاق افتاد. در دل همین اتفاقات بود که پ.ک.ک و پژاک مورد تعرض سخت نیروهای مسلح جمهوری اسلامی قرار گرفتند و در هماهنگی با ترکیه قرار بود کوهای قندیل را از وجود پ.ک.ک پاک کنند. اما با ادامه روند تضعیف اسد در سوریه احتمال سرنگونی او بیشتر میشد. جمهوری اسلامی بین یک متحد استراتژیک مانند اسد و متحد تاکتیکی و رقیب منطقه ای مانند اردوغان باید انتخاب میکرد. طبیعی بود که تقویت اسد برای جمهوری اسلامی از نقش استراتژیکی برخوردار بود و به همین دلیل یک راه این تقویت تضعیف اردوغان و یا مانع تراشی برای ترکیه بود که به خود مشغول شود. سیاست آتش بس جمهوری اسلامی و پ.ک.ک در مرزهای ایران و عراق نتیجه این محاسبات بود نه میانجیگری این و آن.
با آغاز این روند، سوریه هم به این فکر افتاد که بخش کردستان سوریه را در یک توافق غیر رسمی تحویل پ.ک.ک و یا پ.ی.د بدهد.
پ.ی.د. در کردستان سوریه همان نقش پژاک در کردستان ایران را برای پ.ک.ک بازی میکرد. ارتش سوریه بدون هیچ درگیری و جنگ و گریزی کردستان سوریه را تحویل پ.ک.ک داد. این میتوانست هم تقویت پ.ک.ک در مقابل ترکیه باشد و هم میتوانست آزاد شدن بخشی از نیروی ارتش سوریه را معنی بدهد. زیرا از این به بعد لازم نبود چندین هزار نیروی ارتش سوریه برای تسلط بر کردستان سوریه آنجا مستقر باشند. حفاظت از کردستان سوریه در مقابل ترکیه و جریانات اسلامی، به پ.ک.ک و بخش سوریه ای آن یعنی پ.ی.د. سپرده شد.
این سیاست جمهوری اسلامی و دولت سوریه روزنه امیدی برای پ.ک.ک فراهم کرد که در یک معامله با جمهوری اسلامی و دولت سوریه به فکر راه نجاتی برای خود افتاد. زیرا هم جمهوری اسلامی و هم اسد تا پایان بحران سوریه هنوز میتوانند پ.ک.ک را در مقابل ترکیه تقویت کنند. اما پ.ک. ک میداند که در پایان بحران سوریه، اردوغان و جمهوری اسلامی و اسد و مالکی که اکنون بیشترین کمک به کردستان سوریه از طریق اسد و عراق تامین میشود، این کمکها را خاتمه میدهند و این دولتها به همان دوستان قدیمی ترکیه تبدیل میشوند. همین موضوع که دیر یا زود بالاخره اتفاق خواهد افتاد، آینده و استراتژی پ.ک.ک را با تاریکی مطلق مواجه کرده است.
این اتفاقات جهانی و منطقه ای تاثیر بلاواسطه ای بر سیاست همه احزاب ناسیونالیست کرد در منطقه گذاشته و خواهد گذاشت. اما روزنه امید پ.ک.ک را کاملا کور میکند. برخلاف محدودنگری تحلیلگران سطحی که فکر میکردند پ.ک.ک در اوج قدرت است و نباید در مقابل ترکیه کوتاه بیاید و به قول آنها نباید “تسلیم” بشود، من همان موقع نوشتم و گفتم که پ.ک.ک ناچار است از این هم بیشتر کوتاه بیاید چون در تنگنای کشنده ای گیر کرده است که راه پس و پیش ندارد. پ.ک.ک آینده تاریک خود را میبیند که ناچار شده است بدون هیچ مذاکره رسمی و هیچ قول و قرار رسمی، خواسته های دولت ترکیه را بپذیرد، جنگ مسلحانه را پایان بدهد و منطقه را ترک کند.
اگر پ.ک.ک امروز “کودار” را به جای پژاک علم میکند، ناشی از تفکرات و کشفیات اخیر اوجلان و یا کشف طرح و سیاست راهگشا و تازه ای نیست. این اتخاذ و قبول شکست سیاستی است که قبلا پژاک برای آن درست شد و به اهدافش نرسید و خریداری پیدا نکرد. همان بخش پ.ک.ک که قبلا قرار بود به اسم پژاک به آمریکا فروخته شود، امروز به اسم کودار قرار است، او را به جمهوری اسلامی بفروشند. اما سرنوشت کودار از پژاک بهتر نخواهد شد. این کالا هم خریداری پیدا نخواهد کرد. جمهوری اسلامی اگر همچنان در قدرت باشد احتیاجی به این کالای بی مصرف و بی ویتامین نخواهد داشت.
پ.ک.ک یک حزب بشدت ایدئولوژیک و فرقه ای است!
پ.ک.ک از دسیپلین و نوع سازمان و تشکیلات و امکانات پولی معینی برخوردار است که شبیه آن در ایران سازمان مجاهدین خلق ایران بود. این دو سازمان علیرغم تفاوت مبانی فکری اولیه آنها که مجاهدین یک جریان اسلامی شیعی و پ.ک.ک یک جریان ناسیونالیست آغشته به شائبه های مذهبی بوده، شباهتهای زیادی با هم دارند. برخلاف سازمانهای سیاسی دیگر در این کشورها این دو سازمان بسیار منضبط هستند. بشدت ایدئولوژیک هستند و اعضای آن تا حد پرستش به سازمان و رهبران خود وابسته هستند. نمونه هایی از خود سوزی و خود کشی افراد وابسته به آنها در راه رهبران و برای نجات رهبران این دو سازمان امری مقبول و عادی بوده و بارها اتفاق افتاده است. دست زدن به عملیات انتحاری برای افراد این سازمان بخشی از آموزش و سنت و تفکر مرسوم مذهبی گونه و فرقه ای در هر دو سازمان بوده و هست.
در برخورد به زن این دو سازمان به شدت در اشکال تحقیر آمیزی برخورد کرده اند. شخصیت و کرامت زن در این دو سازمان تا بی نهایت تحقیر و له شده است. در ظاهر چنین دیده میشود که زنان در این دو سازمان تا سطح فرماندهی و مقامات حزبی و حتی حکومتی در جایی مثل کردستان سوریه ارتقا یافته اند. اما در حقیقت و در دنیای واقعی زنان را تا حد ابزاری در خدمت ایدئولوژی خود و رهبر و ولی فقیه خود که اتفاقا هر دو مرد هستند تنزل داده اند. زن در سیستم فکری این دو سازمان به شرط اینکه عواطف انسانی و نیاز جنسی خود را سرکوب کند و به خدمت تفکر رهبر درآید میتواند تاحد بالاترین مقام حزبی اما قطعا پایین تر از ولی فقیه ” مرد اول و تصمیم گیرنده اصلی ” ، ارتقا پیدا کند. ولی فقیه اگر در حکومت اسلامی ایران خمینی و خامنه ای بوده است در سازمان مجاهدین مسعود رجوی و در پ.ک.ک اوجلان این نقش را ایفا میکنند. اسمشان ولی فقیه نیست اما نقش و جایگاهی که برای آنها در نظر گرفته شده است همان است.
ازدواج در این دو سازمان نه امری عادی بلکه ممنوع است و کسی که به فکر رفع نیازهای جنسی و عاطفی خود باشد طرد میشود و عقوباتی او را شامل میشود. چنانچه اکنون در صف نیروهای حرفه ای این دو سازمان هیچ زن و مردی رسما با هم اجازه ازدواج و یا رابطه دوستی و عاطفی ندارند.
این پروسه در سازمان مجاهدین خلق رسما با انقلاب ایدئولوژیک آغاز شد و بجز مسعود رجوی و مریم رجوی هیچ کس دیگری مجاز به ازدواج نبوده و نیست. در میان پ.ک.ک اما این موضوع قدم به قدم و در یک پروسه زمانی اتفاق افتاد. با این استدلال که فعلا “آزادی ولات و ملت ” (آزادی کشور و ملت) در اولویت است و آزادی ملت برتر از استفاده از آزادیهای فردی ومشغول شدن و فکر کردن به عواطف فردی است و…. توجیه شد. تنها تفاوت این دو سازمان این است که در سازمان مجاهدین ولی فقیه مجاز است هر زنی را اختیار کند و آن زن حتی اگر قبلا با کسی هم ازدواج کرده باید طلاق بگیرد و با ولی فقیه زندگی کند. اما در پ.ک.ک خود ولی فقیه هم از این حق محروم است یا برای توجیه سازمانش ظاهرا خودش را هم محروم کرده است.
این فرهنگ و تفکر سکتی و فرقه ای با دنیای مدرن امروز خوانایی ندارد. تناقضات این نوع تفکر، هر چند با لفافه ملت و مذهب و…. پیچیده شود نه عاقبتی دارد و نه هیچ جامعه ای تا این حد خود آزار و مریض یافت میشود که اینها را معیار زندگی خود کند. سکتهای مذهبی و ملی و فرقه ای این چنینی در تاریخ بشر کم نبوده اند و شکست و پایان تاریخ آنها هم بجز افراد این سکتها کسی را متعجب نکرده است. این نوع سازمانها خود حاصل و عکس العمل بخش عاصی جامعه به سیستمهای دیکتاتوری حاکم است. اما بی آیندگی این نوع اپوزیسیون از سیستمهای دیکتاتوری حاکم محرز تر است.
هنگامیکه خود آزاری و سرکوب عاطفه های انسانی در این سیستم فکری به امری عادی و همگانی برای افراد این سازمانها تبدیل میشود، دیگر آزاری صد بار مقبولتر و عادی تر برای آنها به نظر میرسد. ادعاهای این نوع احزاب را حتی آنجا که حرف و سیاست درستی هم بزنند نمیتوان با اعتماد بدان نگریست. زیرا کسی که سرکوب عاطفه انسانی خودش برایش ارزش شده است و هیچ پرنسیب انسانی دیگری را بجز گفته های رهبر و ولی فقیه خود بر نمیتابد و حقیقی نمیداند، نمیتوان با اعتماد به آنها نگریست. زیرا منطق عقلی آنها در زیر سایه ایدیولوژیک آنان مدفون شده است.
اینجا من فراتر از اختلاف نظر و اختلاف طبقات در مورد این پدیده دارم حرف میزنم. بحث در مورد این دو سازمان به نظرم در مقولات بورژوازی و پرولتاریا نمیگنجد. اگر چه سیاست آنها در همان چهارچوب سیاستهای بورژوایی قابل توضیح است. اما خود این سازمانها و این سیاستها در دنیای امروز نه نماینده و بیان سیاست و منافع بورژوازی است و نه بیان سیاست و منافع کارگر. اینها بیش از اینکه در چهار چوب مقولات طبقاتی جامعه قابل توضیح باشند در مقولات سکت و فرقه میگنجند. اینها آینده ای نخواهند داشت. نه به خاطر اینکه من دوستشان ندارم بلکه به این دلیل ساده جامعه میتواند راست، چپ، اسلامی، ناسیونالیستی، بورژوایی و کارگری و… خودش را داشته باشد، اما دست به خود کشی نمیزند و خود آزار نیست. این سازمانها ضمن خود آزاری قدم به قدم در حال خودکشی هم هستند.
جامعه مکانیسم حرکت و تغییر و تحول خود را بر اساس سیاست طبقات پایدار و اجتماعی میسازد. جامعه هر چند با مصیبت و ویرانی نیروهای مخرب هم مواجه بشود نمیتواند خود آزار باشد و دست به خود کشی بزند. به تاریخ گذشته و دوران سپری شده هم برنمیگردد. جامعه ناچار است برای ادامه حیات خود رو به جلو برود. این نوع سازمانهای مورد بحث با حرکت جامعه همخوان نیستند و به همین دلیل محکوم به زوال و پایان هستند. هر رویایی داشته باشند در چهار چوب همان سازمانها محبوس و محو خواهد شد.
میدانم بسیاری این گفته ها را امروز بویژه با دیدن کردستان سوریه باور نمیکنند. همچنانکه دوره ای در مورد نوشته “رویا های ممنوعه مجاهدین” در اوج برو بیای مجاهدین نوشته شد، اینطور فکر میکردند و باورشان نمیشد. اما منطق و مکانیسم حرکت و نیاز جامعه از من و آنها نمیپرسد و منتظر هیچ کس هم نمیماند. دیالکتیک حرکت جامعه این حقیقت را محرز میکند