۱۵ آبان ۱۴۰۳

قتلعام کُردها توسط فرقه مجاهدین

  • ۹ فروردین ۱۳۹۳
  • ۲۰۸ بازدید
  • ۰

چند دستگاه مینیبوس که پر از مسافران عادی بودند، ‌توسط ” نفربر توپدار” مجاهدین به آتش کشیده شدند و پیش چشم ما، ‌زنها و کودکان مسافر در آن مینیبوسها به بدترین شکل سوختند.

انجمن بی تاوان آذربایجان غربی به نقل از فرقه ها ، حمید دهدار حسنی عضو سابق مجاهدین خلق و از اعضای اصلی عملیات مروارید است که در آن تعداد زیادی از کردها را به دستور مستقیم رجوی قتل عام کردند.
خاطرات حمید دهدار حسنی:
وی از این عملیات است که از اهداف رجوی و سازمان منافقین پرده برداشته است. متن کامل این خاطره به شرح ذیل می باشد : در زندگی هر انسانی نقاط سیاهی هست که فرد از تداعی آن سیاهی ها و یاد آوردن خاطرات آن مقطع از زندگی اش، یا احساس شرم می نماید و یا این که حداقل تماشای دوباره آن افعال، ذهن و ضمیرش را آزرده می نماید. خوشایند بودن یا دردآور بودن افعال آدمی نیز بسته به نوع نگرش و تلقی فرد از دنیای اطراف و روابط حاکم بر مناسبات انسانی می باشد. اسفند سال ۱۳۶۹ و شش ماهه اول سال ۱۳۷۰ از جمله تلخ ترین،‌ چندش آورترین و خجلت بارترین لحظات و ایام زندگی من است.

پس از یک پروسه به نسبت سنگین زمانی و روحی ،‌ تازه داشتم “مسئله” هم کاری با رژیم عراق را هضم کرده به پستوخانه روحم حواله می کردم که “‌عملیات مروارید” فرا روی من و سایر نفرات سازمان قرار گرفت. پس از حمله صدام به کویت (‌اشغال کویت) ‌امریکا و متحدینش ، برای بازپس گرفتن کویت بمباران های شدیدی را آغاز کردند. در بحبوحه این جنگ که به “‌جنگ خلیج” شهرت یافت، ‌”اکراد عراقی”‌ پس از سال ها خفقان و سرکوب توسط رژیم صدام، با انتفاضه خویش از هر سویی سر به مخالفت با صدام برداشتند، او که ارتش و قوای نظامی خود را به خاطر جنگ خلیج ( و نیز جنگ با ایران) تحلیل رفته می دید، به ناگاه در معرض خطر سرنگونی توسط کردهای انقلابی قرار گرفت.

یادم نمی رود، از ترس بمباران های امریکا- ‌با وجودی که هرگز هواپیماهای امریکایی قرارگاه های مجاهدین را مورد تعرض و بمباران قرار نداده بودند- رجوی دستور داده بود کلیه نفرات قرارگاه اشرف برای ایمن ماندن از بمباران به ” پراکندگی” در تپه های ماهوری اطراف منطقه کردنشین “‌کفری” بروند. آن حادثه تلخ از آن جا آغاز شد که به نیروهای سازمان دستور داده شد از “پراکندگی “‌به قرارگاه اشرف برگردند. در حال عبور از نزدیکی شهرک کردنشین “طوز” بودیم که نوای نحس و بدیمن رجوی از پشت بی سیم ها به گوش مان رسید. مضمون پیام رجوی این بود که؛” پاسداران و عوامل رژیم ایران در لباس کردی قصد حمله به مجاهدین را دارند.

پس هر کجا کردی را دیدید او را به رگبار ببندید!” نه من و نه خیلی از نیروهای سازمان در مخیله مان نمی گنجید که در پس پرده ،‌افسانه و افسون دیگری در جریان باشد. در آن لحظات پراضطراب ( و خاصه پس از سال ها رکود و بی عملی) کسی تصورش را هم نمی کرد که آبشخور پیام رجوی پیمان وفاداری به صدام بوده باشد. صدام (‌و به قول رجوی ؛‌”صاحب خانه”) در لبه پرتگاه قرار گرفته بود و کردهای مبارز و مخالف صدام شهرک ها و شهرهای عراقی را یکی پس از دیگری اشغال می کردند. پیامد سقوط صدام در آن مقطع،‌به منزله نیست و نابود شدن سازمان مجاهدین بود و به گفته خود رجوی ( که بعدها در نشست های تشکیلاتی عنوان کرد) :” چه بخواهیم و چه نخواهیم منافع و سرنوشت ما با منافع و آینده دولت عراق درهم گره خورده است.” در آن روز تلخ ،‌و در پی فرمان مسعود رجوی، مجاهدین به گمان اینکه‌ پاسداران و عوامل رژیم ایران تحت پوشش کردهای عراقی در شهرها و روستاهای کردنشین موضع گرفته اند، ‌با توپ و تانک به آن مناطق یورش بردند. در نزدیکی “‌شهر کرکوک” و سه راهی “‌کفری” ،‌چند دستگاه مینی بوس که پر از مسافران عادی بودند،‌توسط “‌ نفربر توپ دار” مجاهدین به آتش کشیده شدند و پیش چشم ما، ‌زن ها و کودکان مسافر در آن مینی بوس هابه بدترین شکل سوختند .

رجوی چنان موضوع کردها را وارونه جلوه داده بود و چنان به نیروهای مجاهدین القا کرده بود که اگر کوتاه بیایید شما را نابود می کنند ،‌که ‌ مجاهدین حتی برای زدن نفرات کرد از فاصله نزدیک با “توپ” به سمت نفر شلیک می کردند و وقتی آن کردهای بی نوا تکه پاره می شدند،‌مجاهدین احساس سرمستی و لذت می کردند. پس از مسعود رجوی نوبت به همسرش “مریم” رسید .

مریم از پشت بی سیم کرکس وار خطاب به مجاهدین فریاد می زد : ‌این ها (کردها) را به گلوله و سلاح سبک بکشید ، با تانک بروید روی آن ها!” وقتی ساعت ها و روزهایی گذشت و تب و تاب من اندکی فروکش کرد ،‌ آن وقت بود که همانند برخی از نیروهای سازمان احساس کردم جز کردهای عراقی و زن ها و کودکان و سالخوردگان بی دفاع کسی رو در روی ما نیست. البته در برخی محورها انقلابیون و چریک های کرد بودند اما هرگز پاسداری را به چشم ندیدم. و تازه فهمیدم در چه جنایت هولناکی خود را سهیم کرده ام! وقتی به فرمانده و مسئول خودم (به نام ” فرهاد الفت” ) اعتراض کردم و گفتم مسئله کردها چه ربطی به ما دارد ؟ با توپ و تشر به من نهیب زد که :” مگر غیر از عوامل خمینی کسی با صدام می جنگد؟‌ الان باپیش آمدن چنین موقعیتی یه خوبی می توانیم پایگاه اجتماعی رژیم ایران را در بین کردهای عراقی نابود کنیم…” رجوی و عوامل سرسپرده اش در پاسخ به سئوالات و اعتراضات نیروهایی چون من ،‌هر دروغی را می گفتند و هر توجیهی را مطرح می کردند جز این که شرم داشتند بگویند به خاطر سرسپردگی رجوی به صدام این کرد کشی را راه انداختند. مجاهدین برای این که در این خوش خدمتی به صدام سنگ تمام بگذارند، علاوه بر اعزام و استقرار نیرو های سازمان به مناطق مختلف کردنشین ،‌ اقدام به ایجاد پست های ایست و بازرسی ( و به قول عراق ها “‌سیطره” ) نمودند. در مناطقی چون سه راهی “کفری” و یا ورودی های شهرهایی همچون “‌بغداد”‌ با همکاری افسران بعثی این پست ها ( سیطره) را ‌ایجاد کردند.

نفرات سازمان مجاهدین‌ ماشین های عبوری مردم را نگه می داشتند و ضمن شناسایی کردهای انقلابی و مخالفین صدام ، ‌آن ها را دستگیر و تحویل افسران امنیتی عراق می دادند. کافی بود مسافری یا رهگذری به این عمل مجاهدین اعتراض نماید و یا حتی همکاری ننماید . آن وقت با مشت و لگد و قنداق اسلحه چنان او را می زدند که بازگویی آن صحنه ها مو را بر تن انسان راست می کند. مجاهدین تعدادی از کردهای روستا ها و شهرک ها را دستگیر و سپس به عنوان اسیر به قرارگاه اشرف منتقل می کردند . یادم نمی رود یک شب افسران بعثی برای تحویل گرفتن تعدادی از همین کردها به قرارگاه اشرف آمده بودند . اسیران کرد را از درون سلول های قرارگاه اشرف با دست ها و چشم های بسته سوار بر دو ماشین نظامی آیفا کردیم و آوردیم درب خروجی قرارگاه. “مهدی ابریشمچی”‌ ( یکی از مسئولین قدیمی و رده بالای سازمان مجاهدین) خودش ‌رفت بالای آیفا و آن کردهای بیچاره را در حالی که دست ها و چشم هایشان بسته بود ‌،یکی یکی با کابل و مشت و لگد از بالای آیفا به پایین پرت کرد و افسران بعثی هم با کتک و کابل آن ها را سوار ماشین های خودشان می کردند تا به زندان های صدام منتقل کنند. “‌مهدی ابریشمچی”‌ مانند کاسه ای داغ تر از آش ،‌همچون حیوانات با این کردهای بی دفاع رفتار می کرد .

بسیاری از اعضای سازمان به مرور زمان دررابطه با این اقدامات سازمان مسئله دار شدند ،‌اما کسی را یارای اعتراض نبود. رجوی طی نشستی با وقاحت تمام ( ولی با افتخار!) خطاب به نیروها گفت :” طی جلسه ای که اخیراً ‌با عزت ابراهیم – یکی از فرماندهان ارتش بعثی و از یاران نزدیک صدام – داشتم ،‌ عزت ابراهیم ضمن تشکر از ما، مجاهدین را به عنوان بهترین دوستان و یاران دولت عراق خوانده است و برای جبران زحمات شما مجاهدین قهرمان که به خوبی از عهده سرکوب کردهای شورشی برآمده اید ،‌ قرار شده قطعات زرهی تازه و وسایل نظامی نو (توسط دولت صدام) به ما بدهند. ” رجوی همیشه از “‌ عملیات مروارید” به عنوان “دفاع از خود” یاد می کرد. ولی هرگز پاسخ نداد که مشارکت مجاهدین در مسئله داخلی عراق و سرکوب ناراضیان و مخالفین صدام توسط مجاهدین بر اساس کدام منطق و کدام ضرورت مبارزاتی صورت گرفته بود؟ البته پرواضح بود که هیچ صداقتی در توضیح و پاسخ رجوی نبود چون هر انسان فهیم و عاقلی می دانست اشغال شهرهای چون بغداد توسط کردها چه پیامدهایی برای مجاهدین داشت. رجوی در آغاز عملیات مروارید ،‌ ابتدا با این دروغ که پاسداران رژیم در لباس کردی قصد حمله به ما را دارند ،‌نیروها را وارد معرکه نمود اما چیزی نگذشت که تمام نیروها دریافتند حتی یک پاسدار ایرانی هم در بین کردهای کشته شده یا اسیر شدگان پیدا نشده و لذا،‌ رجوی و فرماندهان سازمان بدون هیچ شرم و حیایی بحث حفظ ” صاحب خانه” ( صدام) را پیش کشیدند.

رجوی در یکی از نشست های پس از عملیات مروارید ، با غروری مضحک به نیروهایش گفت:” در این عملیات (مروارید) می خواستیم تا خود تهران پیش برویم اما سید الرئیس – صدام – مصلحت ندانست!‌” نمی دانم سرنوشت کردهای اسیر شده به دست سازمان مجاهدین که تحویل رژیم صدام شدند به کجا کشیده شد ولی تا آن جا که بعد از سرنگونی صدام روشن شد ، گورهای دسته جمعی زیادی از این کردها پیدا کردند که مربوط به همان دوران بوده است بعد از عملیات مروارید، مجاهدین خلق همیشه در هراس بودند که مبادا مورد خشم و انتقام کردهای عراق واقع شوندو به همین سبب ، رجوی تلاش هایی زیادی کرد تا به توجیه جنایات خود بپردازد و رضایت خاطر کردها را به دست بیاورد ،‌اما کردهای عراقی و یا شیعیانی که بارها مورد تهاجم و خیانت مجاهدین واقع شده بودند هرگز مجاهدین را به مثابه یک نیروی انقلابی و آزادی خواه نپذیرفتند. نفراتی از مجاهدین در گوشه و کنار عراق مورد تهاجم کردها واقع شدند و حتی مردم عادی کرد ( به انتقام خون زنان و کودکان بی گناه کرد که مجاهدین کشته بودند )‌ پس از سرنگونی صدام یکی از فرماندهان مجاهدین را مثله (تکه تکه) کردند. چنان عرصه بر مجاهدین تنگ شده بود که دیگر نمی توانستند (بعد از عملیات مروارید) بدون محافظ نظامی به شهرهای اطراف قرارگاه اشرف بروند. وقتی چند نفر از مجاهدین می خواستند برای نمونه ‌برای خرید نیازهای سازمان به شهر بروند‌، به ناچار با ‌افسران بعثی هماهنگ می کردند تا از نفرات مجاهدین حفاظت نمایند. خود مجاهدین همیشه یک ” تیربار”‌ می گذاشتند روی ماشین و سر تا پا مسلح می شدند . آن وقت به شهر مورد نظرشان می رفتند.

در شهرهایی که تردد می کردند همیشه مردم عادی عراق ( کرد و عرب و غیره) با انزجار و کینه به مجاهدین نگاه می کردند. و از کنار هر شهروند عراقی که عبور می کردند ‌مورد لعن و نفرین واقع می شدند. برخی عراقی ها به مجاهدین تف می انداختند و بعضی به گونه ای که خود مجاهدین هم بشنوند با صدای بلند می گفتند ،‌”‌خائنین!…” امروز سال ها از فاجعه کردکشی مجاهدین می گذرد اما من،‌ هنوز از یادآوری خاطرات آن روزها عذاب می کشم . شب ها کابوس هایی مربوط به ویران کردن خانه های روستاهای بی دفاع کردنشین مرا آشفته می کند . هرگز تصویر کودکانی که در آغوش مادران خویش با توپ و کاتیوشای مجاهدین خاکستر شدند از پیش چشمانم محو نمی شود . به راستی به کدامین گناه کشته شدند؟! …

قبلی «
بعدی »

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

تازه‌ترین عناوین