۲ دی ۱۴۰۳

خاطرات تلخ زندگی در پژاک

  • ۲۹ دی ۱۳۹۳
  • ۲۸۶ بازدید
  • ۰

جوانان فریب خورده ی ایرانی که موفق به فرار از گروهک پژاک شده است خاطرات تلخ زندگی خود را برای آگاهی و شناخت جوانان و نوجوانان ایرانی و به امید آنکه هیچ جوانی در دام این فرقه گرفتار نشود به انجمن بی تاوان ارسال کرده است.
انجمن بی تاوان آذربایجان غربی : زندگی ساده و با آرامش که با فرشبای گذران زندگی می کردیم . کانون خانواده ی گرمی داشتم ، اما بلند پروازهای من سبب شد که ناخواسته در دامی گرفتار شوم. من از فرشبای خسته شده بودم و در جستجوی کار جدیدی بودم،مدتی را دنبال کار گشتم ولی بدلیل پائین بودن سطح سواد و همچنین نداشتن تخصص و مهارت فنی نتوانستم کار مورد نظر خود را بدست آورم.
روزی پسر همسایه که از کودکی باهم بزرگ شده بودیم به من پیشنهاد داد که در کشور عراق به راحتی میتوانیم برای خود کار پیدا کنیم و سطح درآمد در عراق زیاد است. بنابراین تصمیم گرفتیم دو دوست با هم به عراق برویم ولی چون پاسپورت نداشتیم به صورت قاچاق با پرداخت مبلغ ۳۰۰ هزار تومان توسط یک قاچاقچی از مرز خارج شده ایم و به عراق رسیده ام.

در کشور عراق مسیری را طی می کردیم تا به شهری برسیم ، یک چوپان را در مسیر ملاقات کردیم و شرایط خود را به وی گفتیم ، چوبان اظهار داشت که چون شما بدون پاسپورت وارد عراق شده اید شما را خواهند گرفت، ما از گفته های چوپان بسیار ترسیدم و با واهمه ی بسیار به راه خود ادامه دادیم ، مجدداً در مسیر خود به قوم عشایری برخورد کرده ایم و شرایط خود را بازگو کرده ایم آنها هم همان گفته های چوپان را تکرار کرده اند و ترس و وحشت مضاعف بر جانمان افتاد ، در میان قوم عشایر دو مرد با شنیدن حرف های ما بلافاصله اذعان داشتند که ما می توانیم به شما کمک کنیم تا گرفتار نشوید ! ما هم از خوشحالی از آنان خواستیم که کمک مان نمایند، آن دو مرد ما را سوار یک ماشین تویاتا لندکروز کرده و مسافت بسیاری را پیمودند . ما نزدیکی های ساعت ۷ عصر سوار ماشین شده ایم و نزدیکی های صبح به یک ایست بازرسی رسیده ام و به ما گفتند پیدا شوید رسید ه ام ! و ما را تحویل نگهبانان ایست بازرسی داده اند
نگهبانان ایست بازرسی گفتند که نترسید ما آشنا هستیم ؟! آنها همان روز صبحانه ی کامل و مفصلی برایمان دادند و پذیرایی خوبی از ما کرده اند ما تا شب آنجا بودیم . در آن مکانی که ما حضور داشتیم ۷ نفر بودند ،۴ مرد و ۳ زن ، از آنان پرسیدم این جا کجاست و شما کی هستی؟ آنان در جواب گفتند اینجا مقر پ ک ک و ما گریلا هستیم…
چند ساعتی از شب گذشته بود که ما رو سوار ماشین کرده و از آن محل به مکان آموزشی گریلاها انتقال داده اند، بمدت ۲ ماه در این مکان برایمان آموزش های ایدئولوژیکی و اسلحه شناسی داده اند آموزش های از قبیل تاریخ کردستان ، کتاب ها و افکار اوجالان ، جایگاه زن و زنان در کردستان و برخی از مسائل دیگر، کسانی را که به ما آموزش می دادند ۵ نفر بودن که نام ۳ تن از آنان رناس – سرخابدن و نوال خانم بود
بعد از ۲ ماه آموزش و شستشوی مغزی من را از دوستم جدا کرده اند و در یکی از پایگاه مستقر کرده اند . در آن پایگاه ۳۰نفر بودیم که طبق نوبت هر روز ۲ نفر وظیفه داشت غذا درست کند ، هر روز ساعت ۶ صبح از خواب بیدار می شدیم ، روز ها مشغول بیکاری و کندن دل کوه ها و درست کردن پناهگاه بودیم و شب ها به مدت ۳ ساعت پست می دادم … شرایط برایم کاملا سخت بود
بعد از مدتی بدلیل شکستن عینکم مرا را مسئول ژنراتور برق کرده اند . بعد از مدتی با یک پسر اهل ترکیه آشنا شده ام و تصمیم گرفتیم که فرار کنیم ، بالاخره ان روز فرا رسید و موقعیت پیش آمد و من صبح زود با دوست ترکیه ی از مقر گریلایی فرار کردیم تا ظهر پیاده راه رفتیم تا اینکه به نزدیکی شهر دهوک رسیدم.
ما در دهوک خود را به پارتی پلیس عراق معرفی کردیم و شرایط خود را گفتیم مدت ۸ الی ۹ ماه در دهوک ماندگار شدم . مسئول ما در پارتی خیلی تلاش می کرد که من به خانواده ی خود اطلاع دهم که بیایند دنبالم ولی من از ترس و خجالت رغبتی به این کار نداشتم و بالاخره یک روز راضی به این کار شدم و به خانواده ام اطلاع دادم ، بعد مدتی پسر عموی پدرم و برادر دوستم که باهم از ایران رفته بودیم آمدن ولی متاسفانه از دوستم خبری نداشتیم ، سپس با ما هماهنگی نیروهای سپاه پاسدارن وارد ایران شدیم و پس و گذراندن مراحل قضایی و اداری اکنون در محیط گرم خانواده ی خود به زندگی ادامه می دهم.
لازم به ذکر است نام این فرد در انجمن محفوظ خواهد ماند و هر یک از هموطنانی که روزی در دام این فرقه گرفتار بودند و اکنون توانسته رها یابند می تواند با بر قراری ارتباط با ما خاطرات و نکته نظرات خود را بازگو تا در سایت منتشر گردد .

قبلی «
بعدی »

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *