انجمن بی تاوان آذربایجان غربی : فرقه سعی میکند انتخابهای گذشته اعضاء را زیر سئوال برده و آنها را به مرحلهی عدم تعادل سوق دهد. این عدم تعادل جهت تولید آنچه روانشناسان آن را بحران هویت مینامند طراحی شده است. در حالیکه اعضاء به گذشته و دنیا و رفتار و ارزشهای خود نگاه میکنند، همزمان رهبران فرقه آنها را را با سیستم جدید بمباران مینمایند، و چنان برای اعضاء جا میاندازند که در گذشته اشتباه میکردهاند. این روند اعضاء را وادارا می کند که نسبت به اینکه چه چیزی درست است، چکار باید کرد، و چه انتخابی باید انجام داد، دچار تردید گردیده و اعتماد به نفسشان خدشهدار شود. ((فرقه درمیان ما صص ۱۰۷ و ۱۰۸)))
اوجالان با اتخاذ این رویکرد هر از گاهی تلاش میکند که با زیر سئوال بردن گذشته گروه و یارانش آنها از اندیشیدن باز نگاه داشته و همیشه در این اضطراب و نگرانی باشند که در گذشته چه اشتباهاتی را موجب گردیده اند. او اشتباهات فرقه را اینگونه بازگویی میکند.
…بیماری دولت و اقتدار بودن در افراد برخاسته از جوامع عقبمانده و دور از هر گونه امکانات آموزشی، علمی و انسانی جدیاند و شخصیت مستبد بسیار خطرناکی میسازد. برای ارضای حس اقتدار خویش سادهترین مشکل را هم از طریق خشونت و سلاح حل میکند. این مورد در عناصر عقب مانده بسیار به چشم میخورد. به ویژه در دوره باندگرایی شخصیتهایی وحشی بوجود آمدند. چنان شده بود که اگر یکی از ارزشمندترین رفقا به اندازه سر سوزنی آنها را ناراحت میکرد، بیرحمانه او را به قتل رساند و این کار را به صورت شیوه فرماندهی و رهبری تبدیل کرده بودند. بزرگترین وحشت نیز همین بود. حتی در بسیازری مواقع به طرز و شیوهای درآمده بود که به بهانه تهیه کردن سادهترین احتیاجات و یا برای خلاص شدن از به اصطلاح شر بعضی از رفقا، آنها را برای انجام عملیاتهای مرگبار و بدون برگشت روانه میکردند. البته این رذالت و فساد بعدها افشا شد. تبدیل شدن به اقتدا و به دست آوردن فرماندهی به جذابترین موضوع تبدیل شده بود. چشمان را کاملاً کور کرده بود. چون تنها از طریق چنین اقتداری بود که می توانستند به اهداف پلید خود برسند. بیماری ازلی اقتدار به شکل فجیعی سرایت کرده بود. بازی اقتدار به بهترین و خوشایندترین بازی جهت به بکارگیری آن برای پشت پا زدن به همدیگر تبدیل شده بود. این حطرناکترین جنبه انحرافی پ. ک.ک بود.
…دومین اشتباه اساسی PKK ناشی از تعریف ملت و جنگ رهایی ملی از سوی آن میباشد. ملت شدن و دستیابی به آن از طریق جنگ رهایی ملی را همچون امری قرآنی محسوب کرده بودیم. زیرا کلیه آثار کلاسیک سوسیالیسم و نمونههای جنگهای معاصر این را تحمیل میکردند. چنان بود که تا هنگامی که مرحله تبدیل شدن به ملت روی نمیداد، نه آزادی و نه برابری و حتی نه انسان معاصر تحقق مییافت راه این نیز از جنگ رهایی ملی تمام عیار شامل سه مرحله استراتژیک دفاع، توازن و حمله میگذشت. این جنگ همه جا را فرا گرفته بود، راهها، خارج از میهن، کوهها، زندانها، روستاها، شهرها و در هر جایی این کار پیش میرفت. هنگامی که با دگماتیستی در انسان خاورمیانهای حالتی نزدیک به ویژگی ژنتیکی پیدا نموده بود برخورد نمودیم میبایستی وارد جنگ رهایی ملی میشدیم. برای تبدیل شدن به ملتی با شرف رهایی جزاین نبود. جنگ به مفهومی مقدس تبدیل شده بود. جنگیدن در این راه حتی از جهاد اسلام نیز با اهمیتتر بود. واضح بود که کلیه برخوردها و دیدگاه ها مبتلا به بیماری دگماتیسم شدهاند: به مانند دیدگاههای حاکم در مورد سایر پدیدهها. ((دفاع از یک خلق ص ۳۲۹ و ۳۳۰)))