۲ آذر ۱۴۰۳
  • خانه
  • >
  • اخبار
  • >
  • پسرم می خواهد بیاید ولی از پ.ک.ک می ترسد

پسرم می خواهد بیاید ولی از پ.ک.ک می ترسد

  • ۲۸ تیر ۱۳۹۹
  • ۵۵۸ بازدید
  • ۰

به گزارش انجمن بی تاوان، تعداد خانواده های متحصن کننده جلوی ساختمان ه.د.پ در دیاربکر ادامه دارد. نجلا چور و بدیرخان چور و گوزیده دمیر از پدر و مادرهایی هستند که تحصن می کنند.

خانواده چور برای پسرشان وحید چور از آغری آمده و خانواده دمیر برای پسرشان عزیز دمیر از مرکز دیاربکر آمدند.

پسرم آنها دروغ می گویند. بیا، تو شجاع هستی

مادر نجلا چور با بیان اینکه پسرش ۴ سال پیش هنگامی که ۱۵ سال داشت، به کوه ربوده شد، گفت: پسرم را می ترسانند. به او می گویند، “اگر بروی، دولت به تو آسیب می رساند”. من از اینجا به پسرم می گویم: پسرم! همه اینها دروغ می گویند. بیا که تو شجاع هستی. شجاع باش و بیا. ما فقیر هستیم. از ما چه می خواهند. من اینجا کسی را ندارم. فقط برای پسرم آمدم. تا زمانی که او را نگیرم، جایی نمی روم. در روستای چات کوسه داغ شهر آغری می نشینیم. از آنجا آمدیم.

پدر بدیرخان چور نیز با بیان اینکه پسرم می خواهد بیاید ولی او را می ترسانند، تصریح کرد: من یک سال پیش به دیدار پسرم رفتم. پسرم را دیدم. مغز پسرم را شصت و شو دادند. پسرم به من گفت، “اینجا نیا”. دو بار دیگر رفتم به دیدارش ولی نشان ندادند. نتوانستیم پسرم را ببینیم. پسرم می ترسد. او را می ترسانند. اگر نترسانند می آید. پسرم گفت، “می خواهم بیایم ولی از آنها می ترسم”. تا زمانی که پسرم را نگیرم از اینجا نمی روم.

هر روز برای من مرگ است

گوزیده دمیر، با بیان اینکه افراد وابسته به ه.د.پ پسرش را گول زده و به کوه بردند، گفت: من آمدم تا پسرم را بگیرم. پدرش فوت کرد. اگر پدرش بود این اتفاقات نمی افتاد. پسرم ۱۶ سال داشت. کوچک بود. گول زدند و بردند. ۴ سال است که به دنبالش هستم. جایی نماند که نرفتم. مرز سوریه رفتم و دو روز نشستم. زمین خوابیدم ولی نتیجه ای نگرفتم. هر روز برای من مرگ است. هر روز گریه می کنم. پسرم را گول زدند و بردند. چند سال است که منتظر او هستیم. دیگر پسرم را می خواهم. دیگر چیزی نمی خواهم.

پسرم به من زنگ زد و گفت که در سوریه هست و از پایش زخمی شده است

دمیر با بیان اینکه با دیدن خانواده های متحصن کننده تصمیم به تحصن گرفته است، گفت: قبلا نیز بارها اینجا آمدم ولی جواب منفی به من دادند. به من گفتند که پسرم را ندیدند و خبری از او ندارند. پسرم به من زنگ زده بود. گفت که در سوریه است و پایش زخمی شده است. پسرم خیلی ناراحت است و گریه می کند. پس از آن خبری از او نگرفتیم.

قبلی «
بعدی »

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *