۲ آذر ۱۴۰۳
  • خانه
  • >
  • یادداشت روز
  • >
  • ملاقات با خانواده ی سردار شهید درستی -(بمناسبت سالگرد شهادت توسط ایادی فرقه تروریستی پژاک )

ملاقات با خانواده ی سردار شهید درستی -(بمناسبت سالگرد شهادت توسط ایادی فرقه تروریستی پژاک )

  • ۷ اسفند ۱۳۹۲
  • ۳۹۴ بازدید
  • ۰

به مناسبت هفتمین سالگرد شهادت سردار رشید اسلام شهید محمدحنیفه درستی به دیدار خانواده آن سردار رفته و با آنها به گفت و گو نشستیم.
انجمن بی تاوان آذربایجان غربی ه نقل از تیار؛ در جمع خانواده شهید نشسته ایم خانه ای که نام و یاد سردار همیشه در آنجا زنده است خانواده سردار از خاطرات خودشان در طول دوران شیرینی که سردار کنارشان بود برایمان می گویند.

حوریه حسن نژاد همسر سردار درستی :

نحوه آشنایی با سردار؟

خواهر بزرگ سردار برادرزن من بود و از این طریق ما با هم آشنا شدیم بعد از مدتی سردار به خواهرش گفته بود که با مادرش برای خواستگاری از من بیایند .

وقتی خواهر سردار قضیه را با برادرم در میان گذاشته بود برادرم به علت ارادت خاصی که به سردار داشت موافقت کرده بود به این ترتیب بود که با موافقت خانواده ام مراسم ازدواج ما برپا شد ،مراسم ما خاص بود با سلام وصلوات و مراسم دعای کمیل ما زندگی مشترکمان را آغاز کردیم.

تقریبا پس از دو ماه از آغاز زندگی مشترکمان سردار برای عملیات فتح المبین به دزفول رفت و مدت سه ماه از او خبری نداشتیم چون برادر بزرگ سردارهم با او همرزم بود از طریق برادرش برایمان نامه می فرستاد که حالش خوب است و جای هیچ نگرانی نیست پس از سه ماه موقع برگشت از عملیات از ناحیه سر مجروح شده بود این باعث شد که برای یک هفته برای استراحت به منزل بیاید و پس از بهبودی دوباره به مناطق عملیاتی رفت آن زمان فرمانده جندا.. بود.

هر وقت وارد خانه می شد با خود نشاط و آرامش را هم می آورد از او در آن مدت کوتاهی که در منزل بود جز خاطرات خوش چیزی به یاد ندارم.

فقط روز تولد اولین فرزندمان برای یک روز به منزل آمد و دوباره به مأموریت رفت ما زیاد او را در خانه نمی دیدیم و طوری که بچه ها برای دیدن پدرشان در حسرت بودند تمام مسئولیت زندگی روی دوش من بود به من می گفت من به امید تو منزل را رها کرده و از بچه ها نگرانی ندارم.

در سال ۷۳ وقتی که درجه سرداری را گرفت ما از خوی به ارومیه آمدیم در طول این مدت بارها و بارها مجروح شده بود کل زندگی سردار تا شهادت در جبهه و جنگ گذشت تا اینکه نهایتا در عملیات منطقه جهم دره به آرزوی دیرینه اش که شهادت بود دست یافت آن زمان فرمانده تیپ ۲ لشکر ۳ نیروی مخصوص حمزه سیدالشهدا بود.

فرزند شهید:

مأموریتهای پدرم از روز اول ازدواجش تا سال ۱۳۸۵ همیشه در حال اضطرار بود باور می کنید در طول این ۲۷ سال یک هفته تمام او را در خانه ندیدیم و از چهره آرام او سیر نشدیم در اواخر ما را دور خودش جمع می کرد و می گفت دخترهای گلم مخصوصا کربالایی علیرضایم من شرمنده تان هستم نتوانستم بابای خوبی برایتان باشم.

ما چهار خواهر هستیم که پس از ما برادر کوچکمان علیرضا متولد شده است طوری که او برای خانواده عزیز بود روزی علیرضا مریض شد و او را دربیمارستان بستری کردیم پدرم آن موقع در شهرستان پیرانشهر بهمراه دایی ام در عملیات بود و پدرم پس از اطلاع از بیماری علیرضا دایی ام را برای اطلاع از وضعیت علیرضا می فرستاد که به اصرار دایی ام خودش هم آمده بود وقتی بیمارستان آمد به دایی ام گفت که پیش علیرضا همه اعضای خانواده هستند واجب بود که من در منطقه پیش سربازها باشم آنها تنها هستند،پدرم نسبت به سربازها بسیار حساس بود و آنها را عین بچه های خودش می دانست و می گفت آنها نزد ما امانت هستندو خانواده هایشان چشم به راهشان هستند.

خواب شهادت؟

پدرم وقتی به سفر حج رفت در مکه شهادتش را در خواب دیده بود تنها این قضیه را با دوستش در میان گذاشته بود و به او گفته بود که خواب او را قبل از شهادتش به کسی بازگو نکند.

پس از شهادت پدرم دوستش گفت که سردار به من گفت در مکه که بودم در خواب دیدم از کنار امامزاده که رد می شدم دیدم سیدی کنار امامزاده از گروهی که در صف ایستاده اند ثبت نام می کند نزد آنها رفتم و گفتم که اینجا چه خبر است گفتند که نام سربازان امام زمان آن ۳۱۳ نفر را می نویسیم من به سید گفتم که اسم من را هم می نویسید سید به من گفت که جلوی صف بایست نام تو را هم نوشتم.

آخرین دیدار از زبان همسر سردار ؟

سردار قبل شهادت دچار بیماری قلبی شده بود و پزشک یک هفته استراحت مطلق برای او تجویز کرده بود تلفن زنگ زد و او پس از صحبت با تلفن آماده رفتن شد زیاد اصرار کردم که بیمار است و نرود و کس دیگری را بجای خودش بفرستد ولی او گفت باید خودم بروم روز چهارشنبه بود پس از صبحانه آماده شد و من طبق معمول پوتین هایش را آماده کرده بودم پوشید و دم در من را دوباره صدا زد آمدم گفت اگر کاری داشتید تماس بگیرید و رفت…

خبر شهادت؟

سردار روز چهارشنبه از منزل رفت گویا روز جمعه در منطقه جهنم دره که برای عملیات پاک سازی رفته بودند به شهادت میرسد روز شنبه بود تلفن زنگ زد دوست سردار علیرضا صفری بود شماره برادر سردار را از من گرفت من به طرز صحبت او شک کردم این بود که پس از قطع تلفن با منزل برادر سردار تماس گرفتم دیدم صدای گریه و شیون می آید ولی برادر شوهرم به من چیزی نگفت من دوباره به علیرضا صفری زنگ زدم و پس از اصرار من گفت که سردار به هدفش که شهادت بود رسید و به این ترتیب بود که ما از شهادت سردار مطلع شدیم.

پس از خوابی که در مکه دیده بود گویا شهادت سردار به او الهام شده بود چند روز قبل شهادتش موقعی که جلوی آینه ایستاده بود از من می پرسید چهره من تغییر نکرده است رفتارش کمی تغییر کرده بود پس از اینکه خبر شهادت سردار کاظمی را شنید در خانه آرام و قرار نداشت ناراحت بود و می گفت آنها رفتند و ما ماندیم می گفت شهادت چنین سردارانی به ضرر اسلام است تا اینکه نهایتا خودش هم به جمع همرزمانش پیوست و بنا به خواسته خودش در شهرستان خوی میان همرزمان شهیدش دفن شد.

یادش گرامی و راهش پررهرو باد/

قبلی «
بعدی »

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *