جنایات گروهکهای ضدانقلاب در اوایل پیروزی انقلاب بر کسی پوشیده نیست و مردم کردستان هیچگاه آنها را فراموش نخواهند کرد، این افراد که بازیچه دست استکبار بودند، روحانیون اهل سنت منطقه را تنها به بهانه دفاع از دین و انقلاب با بدترین شیوه به شهادت میرساندند.
دفاع از دین و خاک در میان جوامع بشری همواره جایگاه ویژهای داشته و انسانهای بسیاری جان خود را در این راه فدا کردهاند و امروز به برکت همین ایثار و از خودگذشتگیها به الگوهای ماندگار تبدیل شدهاند.
دوران هشت سال دفاع مقدس یکی از بزرگترین سرمایههای نظام اسلامی است سرمایه بزرگی که رهبر فرزانه انقلاب اسلامی از آن به عنوان «گنج» نام بردهاند.
در سالهای نخست پیروزی انقلاب اسلامی در ایران که هنوز ارتش و نیروهای مسلح کشور بطور کامل ساماندهی نشده بودند، رژیم بعث صدام در عراق که تصور میکرد، شرایط انقلابی در ایران فرصت خوبی برای رسیدن به اهداف خود و مطرح شدن به عنوان ژاندارم و قدرت اول منطقه است با تحریک ابرقدرتهای شرق و غرب و پشتیبانی کشورهای مرتجع منطقه هجوم ناجوانمردانهای را به خاک جمهوری اسلامی آغاز کرد.
هجوم همهجانبه ارتش رژیم بعث عراق به کشور انقلابی و اسلامی ایران با این فرض طرحریزی شده بود که ارتش نظام جدید، فاقد توان لازم است اما دشمن شناخت صحیحی از انقلاب اسلامی، انرژی متراکم و استعداد عظیم آن را برای حل مشکلات و بحرانهای گوناگون از جمله وضعیت جنگی، باور نداشت.
نکته مهم در دوران هشت سال دفاع مقدس اتحاد و انسجام همه یگانهای نظامی و مردمی در قالب گردانهای بسیج و غیره بود به گونهای که برای کسی یگان و رنگ لباس مطرح نبود، حفظ میهن اسلامی از حمله ناجوانمردانه دشمن هدف همه مردم بود.
حضور پرشور روحانیون و مبلغان دینی در صف نخست نبرد و رقم زدن صحنههای بیمانند فداکاری در دوران دفاع مقدس، نمونه درخشان ایثارگری یک ملت در راه پاسداری از دین و سرزمین خود است.
روحانیون و علما در همه انقلابها و قیامها نقش و تاثیر شگرف داشتهاند و غیر از آنکه به روشنگری پرداخته، در صف مقدم مبارزه قرار داشته و برای تداوم و قوام و سربلندی دین خونشان را تقدیم کردهاند.
مهمترین سرجشمه فکری آنها و اولین کتاب و کلامی که آموختهاند قرآن بوده و با آن مانوس بودهاند و چنان در عمق جان آنان پنجه انداخته و تاثیر کرده است که دمی از آن فارغ نگشتهاند.
براساس آنچه از سوی متولیان امر اعلام شده جامعه روحانیون از زمان قاجار تاکنون ۳ هزار و ۸۸۸ شهید را تقدیم دین و انقلاب کردهاند که ۳ هزار و ۵۰۱ تن از این شهدا مربوط به دوران غرورآفرین هشت سال جنگ تحمیلی و دفاع مقدس است.
همچنین در میان شهدای مدافع حرم نیز نام ۴۳ شهید روحانی به چشم میخورد و بنابر بررسیهای صورت گرفته جامعه روحانیت جمهوری اسلامی ایران دارای ۹۳ مفقودالاثر است.
۲ هزار و ۹۴۲ تن از شهدای روحانی از طریق بسیج، ۳۸۱ نفر از طریق سپاه، ۱۶ تن از طرف نیروی انتظامی، ۲۷ تن ارتش، ۳۳ تن جهاد سازندگی، ۸ تن آموزشوپرورش، ۲۱ تن قوه قضائیه، ۳ تن از مجلس شورای اسلامی، ۶ تن از صداوسیما و ۶۷ تن طلبه وظیفه اعزام شدند و نهاد اعزام کننده ۳۶۵ شهید روحانی نامشخص است.
از میان روحانیون شهید دوران دفاع مقدس ۵۸ روحانی شهید غواص، ۲ تن فرمانده قرارگاه، یک نفر فرمانده لشکر، یک نفر جانشین فرمانده لشکر، چهار تن فرمانده تیپ، ۳تن جانشین فرمانده تیپ، ۱یک تن فرمانده خط، ۱۰ تن فرمانده سپاه ناحیه ، ۴۳ تن فرمانده گردان و مابقی نیز آرپیچی زن، تکتیرانداز و … بودند.
استان کردستان تاکنون بیش از ۵ هزار و ۴۰۰ شهید تقدیم انقلاب کرده که ۵۴ تن از این عزیزان را شهدای روحانی به خود اختصاص دادهاند، شهدایی که در راه حفظ و اعتلای دین و انقلاب سختترین شکنجهها را تحمل کردند و در سنگر دفاع از ارزشهای دینی و انقلابی محکم ایستادند.
توصیه شهید ذبیحی به مردم: از تهدید سرسپردگان اجنبی نترسید!
ماموستا ملامحمد ذبیحی یکی از شهدایی است که جان خود را در راه دفاع از اسلام و نظام فدا کرد تا دیگران بیاموزند که مسیر اسلام و نظام ما حق است و در راستای دستورات خداوند در حرکت است.
ماموستا ذبیحی اول مهرماه ۱۳۲۴ در روستای بیساران سروآباد در خانوادهای متدین و اهل فضل دیده به جهان گشود از همان کودکی از فیض دانش پدرش ملانجمالدین و برادرش ملاصلاحالدین بهرهمند شد و نزد ملا جمیلالدین ذبیحی و علمای روستای هویه درس خواند، محضر شیخ زاهد نقشبندی و ملاخالد مفتیزاده را درک کرد و با استعداد و نبوغ سرشاری که داشت تحصیلات حوزوی را ادامه داد.
ملامحمد پس از کسب فیض از محضر پدر و برادرش به روستای هویه رفت و از علمای آنجا نیز بهره برد و بعد از آن عازم سنندج شد و از محضر ملاجمالالدین ذبیحی، شیخزاهد نقشبندی و ملاخالد مفتیزاده کسب فیض کرد در همان روزهای آغازین جوانی لباس روحانیت را به تن کرد و از سوی مفتی وقت کردستان اجازه افتا گرفت.
در ماه رمضان هنگام افطار همواره چشم به راه مهمان بود. در انجام کارهای خیر همیشه پیشرو بود تا جاییکه بسیاری از بناهای عمومی روستای بیساران از برکت وجود ایشان به وجود آمد در سال ۱۳۵۵ با سرمایه خودش و جمعآوری کمکها و نذورات مردمی مسجد پیشین را نوسازی کرد که امروز به عنوان یادگاری ارزشمند از این شهید روحانی محل فعالیتهای مذهبی مردم است.
۱۸ سالگی ملامحمد مصادف با آغاز قیامهای مردم در سال ۴۲ بود. وی نیز با توجه به نیازی که میدید به روشنگری افکار عمومی پرداخت پس از اتمام خدمت سربازی دو سال امام جماعت مسجد روستای بیساران بود در سال ۴۲ پس از مرگ برادرش ملا صلاحالدین به درخواست مردم امام جمعه بیساران شد و با این مسئولیت فعالیت و تلاش او در عرصه روشنگری و راهنمایی مردم بیشتر شد.
ملامحمد برای آشنا کردن مردم به حقایق دین اسلام و وظایف مردم در برابر ستم حکومت سلطنتی از هیچ تلاشی دریغ نمیکرد و از کینه عمال رژیم و آزارهای آنان باکی نداشت.
تظاهرات مردمی در سالهای ۵۶ و ۵۷ در بیساران به دعوت او شکل گرفت در سخنرانیهایش همواره وعده پیروزی انقلاب را به مردم میداد و آنان را به مبارزه علیه حکومت پهلوی تشویق میکرد بعد از پیروزی انقلاب نیز به مبارزه علیه گروهکها پرداخت و هویت آنان را برای مردم منطقه روشن میکرد، و در راستای روشن کردن جوانان و جلوگیری از افتادنشان به دام گروهکهای ضد انقلاب از جان و دل مایه میگذاشت.
قبل از پیروزی انقلاب هویت رژیم را برای مردم روشن میکرد و آنان را با نهضت امام راحل آشنا مینمود بعد از پیروزی انقلاب نیز در راه حفظ و اعتلای اهداف انقلاب اسلامی تلاشهای زیادی کرد.
در خطبههای نماز جمعه به ترویج مسائل اسلامی و حکومت اسلامی و ارشاد مذهبی مردم میپرداخت و با اهل نفاق و گروهکها مبارزه میکرد، این حرکات ملامحمد برای گروهکهای ضدانقلاب سنگین بود از این رو برای از بین بردنش بارها اقدام کردند.
ابتدا برخی از فریبخوردگان را واداشتند تا ملامحمد را آزار دهند. هر بار ملامحمد پس از نماز مغرب از مسجد به خانه میآمد از پشت بام بر سرش زباله و خاکستر میریختند و نامههای تهدیدآمیز داخل منزلش میانداختند و او را تهدید میکردند که «باید از تبلیغ آئین اسلام و طرفداری از انقلاب اسلامی دست بردارد و گرنه کشته میشود».
پاییز سال ۵۸ گروهکهای مسلح وارد روستای بیساران شدند و منزل ملامحمد ذبیحی را اشغال و مسجد را نیز تصرف کردند شب دوازدهم آذر ماه گروهکهای ضد انقلاب خواستند که ملا محمد را با خود به اسارت ببرند که به خاطر فشارهای مردم مجبور شدند وی را آزاد کنند.
زمستان همان سال گروهکها آزار و اذیت مردم روستای بیساران را به اوج رساندند و در مسجد این روستا دادگاهی تشکیل دادند و بیداد را به نهایت رساندند گروهکهای ضد انقلاب میخواستند در این دادگاه حکم «ملامحمد ذبیحی» محبوبترین مرد بیساران را صادر کنند ولی پافشاری مردم مانع از اجرای این حکم شد.
ملامحمد با وجود آن همه تهدیدات همچنان به کار خود ادامه داد و برای دفع اسلامستیزی گروهکها کلاسهای آموزشی قرآن را برپا میساخت.
برخی از نزدیکان او میخواستند در خطبههای نماز جمعه بیشتر احتیاط کند و از بیان مطالبی که موجب خشم گروهکها میشود اجتناب کند اما وی گفته بود «به محض اینکه به ایراد خطبههای نماز میپردازم احساس میکنم هاتفی غیبی به من میگوید نترس هرچه در دل داری به گوش مردم برسان».
عوامل گروهکها هر چه تلاش کردند نتوانستند ملامحمد را تسلیم و یا او را وادار به سکوت کنند از این رو تصمیم گرفتند او را به شهادت برسانند.
انقلاب اسلامی در کلام شهدای روحانی اهل سنت
شهید ملامحمد در ۲۵ دی ماه ۱۳۶۰ در آخرین خطبه نماز جمعه در جمع نمازگزاران چنین گفت: «من کشته میشوم و با شما خداحافظی میکنم اما دینتان را حفظ کنید، شهادت من حتمی است، اما شما هوشیار باشید! دین خود را حفظ کنید و از تهدید سرسپردگان اجنبی نترسید! بالاخره روزی جمهوری اسلامی میآید و بر تمام منطقه حاکمیت مییابد و شما را از بند کفر و نفاق نجات خواهد بخشید.
نحوه شهادت
روز ۲۶ دی ماه ۱۳۶۰ نماز صبح را در مسجد اقامه کرد سپس راهی منزل شد، در بین راه متوجه شد برخی افراد ضدانقلاب در تعقیب او هستند به همین دلیل مسیرش را به سمت منزل یکی از بستگانش تغییر داد اما منافقین او را تعقیب و دستگیر و به رگبار بستند، یکی از عوامل ضد انقلاب قساوت را از حد گذراند و بر پیکر نیمه جان این شهید بزرگوار رحم نکرد و سرنیزهای در سینهاش فرو کرد.
مردم که متوجه شدند به سرعت پیکر نیمهجان ملامحمد را به مسجد بردند و در محراب مسجد گذاشتند، این شهید بزرگوار بعد از دعوت مردم به حرکت در مسیر حق و به زبان آوردن شهادتین، چشمانش را بر هم نهاد و شربت شیرین شهادت را نوشید.
مردم پیکر شهید ملامحمد را در حیاط مسجد جامع این روستا در کنار باباشیخ و شیخ عبدالسلام ذبیحی به خاک سپردند.
وصیتنامه شهید
نظر به این که شربت مرگ را باید هر جانداری بچشد و البته این امری الهی است، لیکن خانواده و تبار اینجانب محمد ذبیحی فرزند مرحوم ملانجمالدین همگان میدانند که نسل به نسل به راهنمایی مسلمانان پرداخته است، اکنون سه چهار ماه است که عدهای آشکار و پنهان علیه من دست به رفتارهای ناپسند میزنند.
بارها کتبا و شفاها مرا تهدید کردهاند که اگر درباره قرآن و دین خدا تبلیغ کنید، گلوله تحویل میگیرید، من از این تهدیدات باکی ندارم البته آنان چند بار مرا اسیر کردهاند و جمعه ۱۱ آبان ماه ۵۸ ساعت ۱:۳۰ صبح به منزلم تیراندازی کردند.
آنها دست از کارهای هولناکشان برنمیدارند هرچند بارها گفته و بازهم میگویم و مینویسم که اگر به دلیلی بجز بیماری از دنیا بروم به وسیله دشمنان اسلام است، به دست گروهکهایی که از دین خدا و قرآن بیزار هستند. مردم مواظب باشند به بیراهه نروند و حق و باطل را از هم تمییز کنند تا روز جزا مواخذه نشوند و دچار عذاب الهی نشوند.
ماموریت فرامرزی ماموستای اهل سنت
ملاعلی بیارهای سال ۱۳۱۶ در روستای «لیو پایین» از توابع شهرستان مریوان دیده به جهان گشود و در مکتبخانه همان روستا خواندن و نوشتن را آموخت و پس از آن برای تحصیل علوم دینی به روستاهای همجوار رفت و بعد از چندی به کردستان عراق رفت و در روستاهای گلاله، میرگه سور رواندوز از عالمان علوم دینی بهرهمند شد تا آنکه به اشارت معلم خویش در روستای رواندوز عازم اربیل شد و موفق شد از دانشسرای اسلامی اربیل اجازه افتاء را دریافت کند.
از همان دوران کودکی با قرآن مانوس بود، تدبر در قرآن، قوه تمیز و تشخیص او را قوی کرده بود. وقتی اعمال ضد دینی حزب بعث را در عراق در لباس ترقی و عدالتخواهی مشاهده کرد با تکیه بر معارف اسلامی به مقابله با آنان پرداخت. در خطبهها و سخنرانیهایش مردم مناطق کردنشین عراق را نسبت به ماهیت حزب بعث و اسلامستیزی آن آگاه میکرد.
این شهید والامقام بعد از اتمام تحصیلات مدرس مدرسه دینی بیاره شد و به عنوان امام جمعه و جماعت این منطقه هم سالها خدمت کرد.
ملاعلی در طول مسئولیت همواره سخنور و خطیبی شجاع و خوشبیان بود که مخاطبش را به راه خیر دلالت میکرد و از محرمات برحذر میداشت.
ملاعلی پس از پیروزی انقلاب اسلامی به وطن بازگشت. در آغاز انقلاب با افراد و گروهکها و ضد انقلاب مبارزه کرد و بعد از شروع جنگ تحمیلی شورای روحانیت کردستان عراق را تاسیس کرد که هدفش سازماندهی مبارزات مردم کردستان عراق علیه رژیم بعث بود.
ملاعلی بیاره ای در جهاد علیه رژیم بعث عراق مسئولیتهای متعددی را عهده دار بود، فرمانده لشکر قرآن حرکت اسلامی کردستان عراق، سخنگوی حرکت اسلامی عراق، عضو شواری عالی روحانیت کردستان عراق و عضو مجلس اعلای انقلاب اسلامی عراق.
وی از سوی قرارگاه رمضان سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در داخل خاک عراق به نبرد با دشمنان خدا میپرداخت که در نهایت در نوزدهم اسفند ۱۳۶۳ در نوار مرزی شهرستان پاوه بر اثر ترکش خمپاره به شهادت رسید و پیکر پاکش در بهشت محمدی سنندج به خاک سپرده شد.
فعالیتها و خصوصیات اخلاقی و اجتماعی
پس از شروع جنگ تحمیلی در مسئولیتهای مختلف به نشر و اشاعه معارف و آموزه های اسلامی پرداخت. رفتار و خلق و خوی او نیز الگویی مناسب برای فهم و دریافت مفاهیم و مطالب اسلامی بود. نمازش را به موقع می خواند و در نمازش خضوع و خشوع و حضور قلب بود. راست گفتار بود و به وعده های خود وفا می کرد.
وقتی میخواست کسی را از کار ناپسند برحذر دارد با شوخ طبعی و ملایمت او را نسبت به نابایستگی عملش آگاه میکرد چرا که مسائل اسلامی را به خوبی فرا گرفته بود از این روی با بینش و بصیرتی عمیق مزایا و اهداف حکومت اسلامی را برای مردم عراق تشریح می کرد و آنان را برای مبارزه با حکومت ظالم بعثی آماده میکرد و شوق آنان را نسبت به ایجاد حکومت اسلامی افزون میساخت.
شهید ملاعلی بیارهای در عمل با تدبیر و فرماندهی ویژهای که داشت شورای روحانیت کردستان عراق را تاسیس کرد همچنین در مقام و مسئولیتهای متعددی که در حرکت اسلامی عراق داشت توانست ضربههای مهلکی بر پیکر رژیم بعث وارد کند.
پیام شهید بیارهای
از شهید بیارهای مکتوباتی به زبانهای عربی و کردی در شرح و تفسیر قران کریم کریم بر جای مانده است همچنین یادداشتهایی از خطبههای او باقی است که بخشی از یکی از خطبههای وی چنین است:
“شما را به تقوای الهی و طاعتش توصیه میکنیم. از گناهان پرهیز کنید. آن کسی که نفس خود را تزکیه کند به تحقیق رستگار می شود.
از کبر و غرور بپرهیزید که بزرگترین رذیله است زیرا در همه امور اجتماعی تاثیر دارد. کبر هم نزد نفس های ضعیف هست و هم نزد افرادی که صاحب رتبه و مقام بلند هستند. عوارض کبر و غرور بسیار است از جمله این که متکبر را از دیدن حق و شنیدن آن باز میدارد و مردم چون این بیانصافی را ببینند متکبر را دشمن می شوند و به مخالفتش بر میخیزند از سوی دیگر از آن روی که متکبر فریفته نفس خویش است، عیب و نقص خود را نمیبینند اگر هم کسی عیبش را به او بنماید بر آشفته میشود لیکن سخن متملق ریاکار و مداح درغگوی را خوش میدارد که او را بیشتر فریفته نفس میکند و از واقع بینی دور میسازد”.
جسد سوخته ملامصطفی بیانگر عمق کینه ضدانقلاب
ملامصطفی مردوخی ۲۵ فروردین ماه ۱۳۳۵ در روستای دزلی سروآباد دیده به جهان گشود، پدرش ملاعبدالکریم مردوخی از روحانیون سرشناس کردستان بود و عمرش را وقف ترویج دین اسلام و خدمت به مردم کرد.
مصطفی تا ۱۰ سالگی نزد پدرش به آموختن قرآن و تعلیمات دینی پرداخت و برای یادگیری صرف، نحو، منطق و تکمیل تحصیلات دینی به شهرهای مریوان، سقز، بانه، مهاباد سفر کرد و مقدمات فقه را نزد ملا شفیع آموخت و گواهی افتاء و تدریس در مذهب امام شافعی را دریافت کرد.
در سن ۱۸ سالگی به خدمت سربازی رفت و در پادگان عجبشیر آموزش نظامی دید و بعد از آن به مشهد مقدس اعزام شد. در همان سن و سال با آگهی از ظلم و ستم حکومت شاهنشاهی تنها آرزویش حذف سایه شوم استبداد بر کشورش بود.
حضور در مشهد مقدس و آشنا شدن با برخی از روحانیون مبارز او را در مبارزه با ستم و بیدینی حکومت شاهنشاهی مصممتر کرد و به همین دلیل از پادگان فرار کرد.
بعد از فرار از پادگان به زادگاهش کردستان بازگشت و چون در این مدت شیوههای مبارزه با حکومت را نزد علمایی که در مشهد با آنها آشنا شده بود فراگرفت و مردم را از فساد و بیدینی کسانی که زمام امور را در دست داشتند آگاه میکرد.
عکسها و اعلامیههای امام(ره) را در منطقه پخش میکرد و مردم را با نهضت ایشان آشنا میساخت.
پیریزی گردان پیشمرگان کرد مسلمان
بعد از پیروزی انقلاب اسلامی با هوش و درایتی که داشت افرادی را که به انقلاب اسلامی علاقهمند بودند نظام بخشید و گردان پیشمرگان کرد مسلمان را پیریزی و فرماندهی کرد.
حضور ملامصطفی در صف این مجاهدان آنان را به شور هیجان میآورد و در مقابله با گروهکها مصممتر کرد.
ملامصطفی برای افشای هویت واقعی و چهره کریه گروهکهایی که بازیچه اجنبی بودند تلاش بسیاری کرد، جلوگیری از جذب و فریب جوانان کرد با وعدههای پوشالی که از سوی گروهکهای ضدانقلاب در آن زمان داده میشد تنها هدف و خواستگاهش بود و در این مسیر تلاشهای زیادی کرد.
وی فقر را رنج و شکستگی میشمرد و از این رو دستگیری و کمک به محرومان و فقرا را در سرلوحه کارهایش قرار میداد و آشکارا و پنهان از آنها دلجویی میکرد.
شجاعت و دلیری این شهید بزرگوار زبانزد خاص و عام بود همواره در گفتن حق ثابت قدم بود و بیآنکه ترسی به دل راه دهد در برابر سخن ظالم با قاطعیت میایستاد و از حق مظلوم دفاع میکرد.
ملامصطفی فرمانده گردان پیشمرگان کرد مسلمان بود، چند روز بیشتر از ازدواجش نگذشته بود که برای دریافت حقوق نیروهای تحتامرش به ماموریت رفت، ۱۷ مهرماه ۵۸ بود که از کرمانشاه به سنندج آمد.
شبی در منزل یکی از اقوامش مهمان بود که گروهکهای ضدانقلاب او را شناسایی کرده بودند. خانه میزبان توسط ۲۸ نفر از اعضای گروهک ضدانقلاب کومله محاصره میشود و تهدید آتشزدن منزل سبب شد تا ملامصطفی برای جلوگیری از آسیب دیدن افراد آن منزل، خود را تسلیم کند.
هرچند عمق کینه ضدانقلاب نسبت به خود را میدانست و مطمئن بود رفتنش بیبازگشت خواهد بود اما برای حفظ جان دیگران شجاعانه تسلیم شد.
افراد کومله وی را همراه با مدارک و اسلحهاش اسیر کردند و هشت شبانه روز او را زیر شکنجه و سختترین فشارها گذاشتند. ضدانقلاب از بیم مردم و یارانش دائم از نقطهای به نقطهای دیگر نقل مکان میکردند.
۲۶ مهرماه ۵۸، مردم جسد سوخته و شکنجه شدهاش را نزدیک پل سُنته در مسیر سقز – دیواندره یافتند و پیکر این شهید بزرگوار را به زادگاهش «دزلی» بازگردانده و به خاک سپردند.
شهادت بخاطر همکاری با نیروهای انقلاب
ملا سیدطه مشایخی هفتم مرداد ماه ۱۳۲۱ در روستای دادانه سنندج چشم به جهان گشود. اولین معلم او ملاعلی نحوی بود که خواند و نوشتن و قرائت قرآن را به او آموخت و از همان زمان بود که آیات و سورههای متعددی از قرآن کریم به خاطر سپرد.
این شهید بزرگوار از همان کودکی با قرآن کریم مانوس بود، هرگاه هم مشکلی پیش میآمد به قرآن رجوع میکرد. مردم برای حل مشکلاتشان نزد او میآمدند. ملا نیز برای گرهگشایی از کار آنان به قرآن کریم و سنت نبوی مراجعه میکرد.
به جوانان و نوجوانان و سایر علاقهمندان قرآن و احکام اسلامی میآموخت و غیر از آن سیره عملی و خودش نیز الگویی مناسب برای آموختن احکام و ارزشهای اسلامی بود.
شجاعت و تسلیمناپذیری او در برابر زور و ستم تجسم دستورهای قرآن کریم برای صبر و مقاومت بود. راستی و صدق گفتارش موجب اعتماد و اطمینان مردم شده بود و اعتقاد او به جمهوری اسلامی را یکی از نشانههای درستی و برحق بودن حکومت اسلامی میدانستند و در برابر نیرنگهای افراد ضدانقلاب مقاومت میکردند و فریب دامهای آنان را نمیخوردند.
سیدطه پس از کسب مقدمات برای بهرهمندی از علوم دینی، ابتدا نزد سیدرئوف حسینی رفت، پس از آن محضر ملااسماعیل بیانی را درک کرد و موفق شد جواز افتاء در مذهب امام شافعی را دریافت کند.
۲۰ ساله که شد، پدرش به رحمت خدا پیوست و مسئولیت تامین معیشت خانواده بر دوش سیدطه افتاد.
سیدطه امام جمعه و جماعت روستای دادانه از توابع سنندج بود و از طریق کشاورزی معیشت خانواده را تامین میکرد به جوانان قرآن و احکام اسلام میآموخت و آنان را به ناپاکی و فساد رژیم شاه آشنا میکرد و از ظلمپذیری و سکوت بر حذر میداشت.
برخی از اشراف و ثروتمندان به افشاگریهای وی پی بردند و کمر به نابودیاش بستند ولی به دلیل حمایت مردم از وی ناچار به عقبنشینی شدند.
بعد از پیروزی انقلاب اسلام به عضویت مرکز بزرگ اسلامی غرب کشور درآمد و به نشر عقاید اسلامی پرداخت. هویت شوم گروهکهای مختلف را برای مردم آشکار میکرد و مردم را از افتادن به دام و دامن آن ملحدان بر حذر میداشت.
تهدیدهای این گروهکها نتوانست سیدطه را از مبارزه منصرف کند، چند بار او را به اسارت بردند اما با فشار و تهدید و شکنجه نیز نتوانستند او را وادار به تسلیم کنند و هر بار با اصرار مردم مجبور میشدند او را آزاد کنند.
سیدطه به دلیل همکاری با نیروهای انقلاب اسلامی و روشنگری اذهان مردم در شناساندن ریشههای ناپاک گروهکها و افراد ضدانقلاب، این از خدا بیخبران در شب ۲۴ مهرماه ۶۶ با شلیک چند گلوله توسط اعضای ضدانقلاب در خانهاش به شهادت رسید و مردم روستا با حزن بسیار پیکر یار و یاور خویش را در مزار روستای دادانه به خاک سپردند.
کلام آخر..
سراسر زندگی روحانیون و علمای دین آمیخته و متاثر از مفاهیم قرآنی بوده است. جان خود را نیز برای گسترش قرآن و اعتلای دین حق ایثار کردهاند، پس از قرآن، تدبر و تامل در حدیث و سیره نبوی از این شهیدان بزرگوار رنگ و چهرهای دیگر ساخته است.