به گزارش انجمن بی تاوان، در ۵ جولای ۱۹۹۳ ترکیه یکی از تاریک ترین روزهای تاریخ خود را می گذراند. از کشتار باشباغلار که یکی از بزرگترین کشتارهای غیرنظامیان تاریخ ترکیه بود، ۲۸ سال گذشت.
قتلعام ساعت ۲۰٫۰۰ شب ۵ جولای آغاز یافته و تا ۲۲٫۰۰ ادامه داشت. ورودی و خروجی های روستا مسدود شدند. به رغم اینکه ساعت ۰۱٫۰۰ بامداد به کلانتری باشپینار خبر داده شد، کسی به این خبر اهمیت نداد.
با زنگ زدن یکی از روستائیانی که به روستای همسایه پناه برده بود به پسر خود در استانبول در ساعت ۰۵٫۰۰ بامداد، پسر این فرد نیز به فرمانداری کمالیه خبر داده و بدین صورت دولت از این کشتار آگاه شد.
مدرسه، روستا، اتاق های روستا، خانه امام، اتاق های محله، محل اقامت معلمان که روستائیان با امکانات خود ساخته بودند، با صدها حیوان، ۵ خودرو و ۱۹۱ خانه با بمب ها آتش زده شدند.
مردها را گلوله باران کردند
اعضای پ.ک.ک که هنگام اذان وارد مسجد شده بودند، جماعت مسجد را به اجبار خارج کردند. پس از ۱٫۵ ساعت تبلیغات درباره گروه خودشان، همه مردها را گلوله باران کردند. اینجا ۲۹ نفر کشته شدند. سپس روستا را آتش زدند. ۲۱۴ خانه، مدرسه روستا، مسجد روستا و خانه مردم را آتش زدند. ۴ نفری که در این خانه ها مخفی شده بودند، کشته شدند.
پ.ک.ک قتل عام را به عهده گرفت
عبدالله اوجالان، سرکرده گروه تروریستی پ.ک.ک هنگام محاکمه در دادگاه اظهار داشت که این حمله توسط فردی به نام “دکتر باران” از اعضای پ.ک.ک صورت گرفته است.
فرماندار آن دوران عاملان حادثه را بازداشت کردند. ولی این افراد پس از این توسط دادگاه آزاد شدند.
یکی از مهمترین اطلاعات درباره این قتل عام پس از ۲۵ سال از رئیس انجمن روستا آمد. محمد علی دیک کایا، رئیس انجمن روستای باشباغلار اعلام کرد که روز ۵ جولای ۱۹۹۳ بالگرد آمریکا در آسمان باشباغلار می گشت.
یکى از شاهدین قتل عام مى گوید: مى خواستیم نماز مغرب بخوانیم که نوه ام آمد. گفت که پ.ک.ک روستا را محاصره کرده است. من هم در را بستم. وقتى که بستم مرا دیدند. آمدند و خواستند در را باز کنم ولى در را باز نکردم. آنها هم رفتند. ما نمازمان را خوانده و شروع کردیم به دعا کردن. از پنجره دیدم که در همسایه مان را شکستند و مرد خانه را بیرون آوردند. یک مردى را براى مواظبت از او کنارش گذاشتند. چند نفر آمدند و در ما را شکسته وارد خانه شدند. از ما پرسیدند که در خانه مردى است یا نه. وقتى که به آنها گفته شد مردى در خانه نیست، وارد خانه شدند. در آن هنگام پولى را که داشتم به آنها دادم شاید با گرفتن پول هیچ کارى نکرده و بروند. پول را گرفتند و با هول کردن من و عروسم و نوه ام با نوک اسلحه ما را بیرون بردند. وقتى که مى رفتیم به عقب نگاه کردم و دیدم که خانه را بمبگذارى مى کنند. پس از خارج شدن، خانه را آتش زدند. مرا در زمین مى کشیدند. هر چه مى گفتم مریض و پیر هستم فایده نداشت. مرا جایى که زنان را در آنجا جمع کرده بودند، بردند. اطرافمان بمب گذارى کردند. از یک طرف خانه ها و ماشین ها را سوزاندند. بیست و هشت نفر را بى رحمانه کشتند. چون تلفن نبود، نتوانستیم به کسى خبر دهیم.