یکی از مسائلی که در چند سال اخیر نظر بیشتر تحلیلگران سیاسی را به خود جلب کرده است اینست که چرا گروه تروریستی پ.ک.ک تا این حد تغییر استراتژی داده ویا ساختار سازمانی خود را عوض میکند.
یکی از اساسی ترین تحلیل ها اینست که این سازمان جهت همسان سازی خود با سیاست جهانی و تحولات منطقه درصدد ایجاد تحول در سازمان بوده تا بتواند در صحنه سیاسی به شکلی فعال تر ظاهر شود. تحلیل های بسیار دیگری نیز در این مورد وجود دارد اما امروز من میخواهم این تحولات را با اساسی ترین جنبه ایدئولوژیکی این سازمان یعنی یوتوپیاگرایی آن مرتبط سازم.
یوتوپیاگرایی و آرمانگرایی یکی از جنبه های اساسی ایدئولوژی های چپ به ویژه مارکسیستها می باشد. ایجاد دنیایی خیالی،ماورای دنیای واقعی موجود و استفاده از روشهای تبلیغاتی احساسی جهت ایجاد حاکمیت و هژمونی ایدئولوژیک بر فرد یکی از تاکتیکهای اساسی جنبشهای چپ جهت جذب نیرو و نفی دنیای حقیقی فرد است. زیرا فردی که در گیرودار با دنیای واقعی است و یا در چهارچوب فردی خود در صدد دستیابی به اهداف فردی و اجتماعی خود می باشد هرگز به شکل یک برده مهره وار در ساختار هیرارشیک و سلسله مراتبی حزبی مارکسیست لنینیستی در نخواهد آمد.
در واقع آنچه که یوتوپیاگرایی زشتی هایش را مخفی می کند و آن را به صورت زیبایی وامید به فرد معرفی می کند, اینست که فرد باید زیر پا له شود تا جامعه مطلوب دوردست پرچمش به اهتزاز در آورده شود. آن چه را که یوتوپیاگرایی این نوع ایدئولوژی به عنوان جامعه آزاد معرفی می کند نمی تواند رنگ و بویی از آزادی داشته باشد زیرا که مدل و ساختار سازمانی این احزاب شدیدا جنبه های احساسی،فکری و منطقی فرد به عنوان نماد اساسی از جامعه را نفی می کند زیرا که مبادا منافع حزبی در خطر بیفتد و یا تنوع فکری, حاکمیت ایدئولوژی رسمی سازمان را زیر سوال ببرد. شیوه سیستماتیک و نظام مند تزریق ایدئولوژیک و ساختار ایدئولوژیک تک منطقی، باعث ایجاد کاراکتری شخصیتی می شود که جز دنیای تک بعدی خود همرا با یوتوپیای دوردست غیر قابل دسترسی چیز دیگری از خود ندارد و این کاراکتر هنگامی که با نظامی گری درهم می آمیزد خشن می شود و در این خشونت است که یوتوپیا گرایی را برتر از هر چیز قرار می دهد حتی از خود انسان و آزادیش. و خطرناکتر از آن اینست که به او قبولانده اند که جز از راه این ساختار و این فرقه رسیدن به دنیای مطلوب غیر ممکن است. بنابراین او هر انچه را که به اوبگویند بر ضد منافع سازمانش و یا ایدئولوژیش عمل می کند، باید از سر راه بردارد, با آن مبارزه کند و این چنین است که ایدئولوژی، حزب و یوتوپیا یکی می شوند تا فرد هر آنچه را که گروهی مضر می دانند نابود کند و هر آنجه را که آنان مفید می دانند بپذیرد و آنچنان تلقی کند که آن را برای رسیدن به هدف خود انجام میدهد.
و حقیقتا تاهنگامی که معادله این نوع فرد و یوتوپیا پابرجاست, منافع حزب و گروه حاکم معدودش نیز پابرجاست.
اما خطر هنگامی احساس می شود که یوتوپیا درهم بشکند و آنچه را که تاکنون فرد برای آن زنده بود، وجود نداشته باشد و یا برملا شود که امری واهی است و یا خیالی. در اینجاست که فرد به خود می اید و دیگر ان برده مطیع نیست که همه چیزش برای سازمان باشد و همه چیز فرقه برای سران آن.
یکی از رازهای تحول استراتژیک از یک دولت و کردستان بزرگ به ایجاد جامعه ای دمکراتیک، چه از نوع فدرالیستی چه از نوع کنفدرالیستی آن در همین جا نهفته است.
بدلیل یوتوپیک وخیالی بودن کردستان بزر، تاکتیکهای نظامی و راهکارهای دیپلماتیک که از سوی سران گروه تروریستی پ.ک.ک در دهه های هشتاد و نود میلادی مورد استفاده قرار گرفتند،همگی به بنبست برخوردند. استراتژی غیر اصولی تنها می توانست جوابگوی حاکمیت ایدئولوژیک درون حزبی باشد نه سیاست جهانی و منطقه ای. و هنگامی که این راهبرد در صحنه جهانی ومنطقه ای تمامی راهها را به بنبست کشاند باید تغییر می کرد.
اما چطور می توان از فردی که تمام زندگیش را برای هدفی فدا کرده است توقع داشت که آن را به آسانی رها کند و این برای سران فرقه یک چالش اساسی درونی بود. بنابراین استراتژی جدید و یوتوپیای جدید با نام ایجاد جامعه ای دمکراتیک مطرح شدند و بهترین راه برای توجیه این امر شعار تحول بود.
من در اینجا می پرسم اگر مکانیسم بهره برداری از یوتوپیا گرایی آن چنان نیست که من توضیح دادم و استراتژی ها واقعا تغییر کرده اند، چرا ساختار ایدئولوژیک و تاکتیک تغییر نمی کند؟ ایا تنها این شعارها نیست که تغییر کرده اند و بقیه هر انچه ما از یک ساختار مارکسیست _لنینیستی یوتوپیاگرا میشناسیم پابرجاست؟؟؟؟؟؟؟
به قلم ا.سلمان زاده از اعضای سابق پژاک