✍️ محمد صدر
انجمن بی تاوان : ایجاد تغییر در جایگاه فیزیکی اجتماعی زن یا تغیر نقش اجتماعی آن و یا سیاسی کردن مسئله آزادی زن جهت بهره برداری سیاسی از آن و حتی ایجاد ایدئولوژی خاص برای زنان هیچکدام به معنی تأمین آزادی زنان نمی باشد. مسئله آزادی زن در شکاف بین زن و جامعه اش نهفته است که تنها با مسئله رابطه قشری آن با قدرت قابل بیان نیست. مسئله اصلی در ایدئولوژی پ.ک.ک این است که سعی دارد فاصله اجتماعی وشکاف موجود برای زنان را با بیان تاریخی از نبود قدرت برای زنان و رابطه بردگی اش با این مسئله توجیه کند و بر این اساس تعریف جدیدی از آمیزش زن با قدرت ارائه دهد و این آمیزش را جایگاه جدید زن در جامعه کردستان معرفی کند. این نوع نگرش تمام جنبه های دیگر اجتماعی زن را به کناری می گذارد ، زن را تنها محصور به قدرت و تک بعدی می کند و در این تک بعدی بودن است که زن گروهکی میشود و همین گروهکی شدن است که هرچه از او و آزادی او باقی است را به باد فنا می دهد. زنی که در جامعه سنتی ابزار مرد بود دیگر ابزار مرد نیست بلکه ابزار گروه است و فریبی فراتر ازآن دارای گروه است. این مدل زن آیا جز جایگاهش در سلسله مراتب قدرت سازمانی و جز ظاهر مسلحش آیا چهره دیگری هم دارد؟ به نظر من همینجا که سعی می شود هویت زن تعریف شود، این هویت تحریف میشود تا او را بخوبی برده گروهک سازد و حس آزادیش با عطش قدرت معاوضه شود. به همین دلیل است که زن گروهکی آزاد نمی شود تک بعدی میشود و با همین گرایش هویت است که هویت خود را از دست می دهد و به ابزاری مطیع فراتر از یک برده تبدیل می شود. و این تک بعدی بودن و دگماتیسم فکریش آنچنان حاکم میشود که حقیقت زندگی ونقش خود را فراموش می کند و اگر اندکی به خود نیز بیاید دلیل رنجش حاکمیت مرد بیان میشود و یا ضعف تاریخی جنسش در دستیابی به قدرت. و متأسفانه کسی در این دنیای بردگی فکری به کسی آزادی هدیه نمیدهد!!!!
اوتوپیا گرایی
یکی از مسائلی که در چند سال اخیر نظر بیشتر تحلیلگران سیاسی را به خود جلب کرده اینست که چرا پ.ک.ک تا این حد تغییر استراتژی داده ویا ساختار سازمانی خود را عوض میکند.
یکی از اساسی ترین تحلیلها اینست که این گروه جهت همسان سازی خود با سیاست جهانی و تحولات منطقه درصدد ایجاد تحول در این گروه بوده تا بتواند در صحنه سیاسی به شکلی فعالتر ظاهر شود. تحلیلات بسیار دیگری نیز در این مورد وجود دارد اما امروز من میخواهم این تحولات را با اساسی ترین جنبه ایدئولوژیکی این گروه یعنی اوتوپیاگرایی آن مرتبط سازم.
اوتوپیاگرایی و آرمانگرایی یکی از جنبه های اساسی ایدئولوژیهای چپ به ویژه مارکسیستها میباشد. ایجاد دنیایی خیالی، ماورای دنیای واقعی موجود واستفاده از روشهای تبلیغاتی احساسی جهت ایجاد حاکمیت و هژمونی ایدئولوژیک بر فرد یکی از تاکتیکهای اساسی جنبشهای چپ جهت جذب نیرو و نفی دنیای حقیقی فرد است. زیرا فردی که در گیرودار با دنیای واقعی است و یا در چهارچوب فردی خود در صدد دستیابی به اهداف فردی و اجتماعی خود میباشد هرگز به شکل یک برده مهره وار در ساختار هیرارشیک و سلسله مراتبی سازمانی مارکسیست لنینیستی در نخواهد آمد.
در واقع آنچه که اوتوپیاگرایی زشتیهایش را مخفی میکند و آنرا به صورت زیبایی وامید به فرد معرفی میکند، اینست که فرد باید زیر پا له شود تا جامعه مطلوب دوردست پرچمش به اهتزاز در آورده شود.آان چه را که اوتوپیاگرایی این نوع ایدئولوژی به عنوان جامعه آزاد معرفی می کند نمی تواند رنگ و بویی از آزادی داشته باشد زیرا که مدل و ساختار سازمانی این احزاب شدیداً جنبه های احساسی، فکری و منطقی فرد به عنوان نماد اساسی از جامعه را نفی می کند زیرا که مبادا منافع سازمانی در خطر بیفتد و یا تنوع فکری ، حاکمیت ایدئولوژی رسمی گروه را زیر سوال ببرد.
شیوه سیستماتیک و نظام مند تزریق ایدئولوژیک و ساختار ایدئولوژیک تک منطقی، باعث ایجاد کاراکتری شخصیتی میشود که جز دنیای تک بعدی خود همرا با اوتوپیای دوردست غیر قابل دسترسی چیز دیگری از خود ندارد و این کاراکتر هنگامی که با نظامی گری درهم میآامیزد خشن میشود و در این خشونت است که اوتوپیا گرایی را برتر از هر چیز قرار میدهد حتی از خود انسان و آزادیش. و خطرناکتر ازاان اینست که به او قبولانده اند که جز از راه این ساختار و این گروه رسیدن به دنیای مطلوب غیر ممکن است. بنابر این او هر انچه را که به اوبگویند بر ضد منافع گروهش و یا ایدئولوژیش عمل میکند، باید از سر راه بردارد، با آن مبارزه کند و این چنین است که ایدئولوژی ، گروه و اوتوپیا یکی میشوند تا فرد هر آنچه را که گروهی مضر میدانند نابود کند و هر آنجه را که آنان مفید میدانند بپذیرد و آنچنان تلقی کند که آن را برای رسیدن به هدف خود انجام میدهد.و حقیقتا تاهنگامی که معادله این نوع فرد و اوتوپیا پابرجاست، منافع سازمان و گروه حاکم معدودش نیز پابرجاست.
اما خطر هنگامی احساس میشود که اوتوپیا درهم بشکند و آنچه را که تاکنون فرد برای آن زنده بود، وجود نداشته باشد و یا برملا شود که امری واهی است و یا خیالی. در اینجاست که فرد به خود می آید و دیگران برده مطیع نیست که همه چیزش برای گروه باشد و همه چیز گروهگروه برای سران آن.
ادامه دارد…