۳ دی ۱۴۰۳

ربایش ۴ کودک کُرد توسط تروریست‌های پژاک

  • ۷ بهمن ۱۳۹۹
  • ۷۰۱ بازدید
  • ۰

به گزارش انجمن بی تاوان، گروه‌های تروریستی در جوار مرزهای غربی ایران غیر از تولید ناامنی و ضربه به حوزه‌های اقتصادی و ایجاد مانع برای سرمایه‌گذاری، سال‌هاست که معضل دیگری را بر مرزنشینان ایران تحمیل کرده‌اند. این گروه‌ها برای تأمین نیروی انسانی خود به سراغ کودکان خانواده‌های مرزنشین رفته و باروش‌های مختلف از جمله وعده‌های دروغ و فریب، تهدید و ارعاب یا توسل به زور کودکان را با خود به مقرهای گروه می‌برند. دختران و پسران زیر ۱۸ سال که در تعریف یونیسف کودک محسوب می‌شوند، بی‌آنکه اطلاع کافی از شرایط سخت زندگی در مقرهای گروه و محدودیت‌های ظالمانه آن داشته باشند، به امید وعده‌های دروغ زندگی بهتر پا به کوهستان قندیل گذاشته و در راهی بی بازگشت وارد می‌شوند.

سید یاسین بارخدا
سید یاسین بارخدا یکی از همین کودکان است که در سن ۱۷ سالگی توسط پژاک ربوده شده و ۶ سال است که خانواده‌اش هیچ اطلاعی از وی ندارند. یاسین در زمانی که توسط پژاک ربوده شد در کلاس نهم تحصیل می‌کرد. یاسین پدرش را به دلیل بیماری قلبی از دست داده و به همراه پدربزرگش زندگی می‌کرده است. شاید اگر پدر یاسین زنده بود می‌توانست از یاسین حفاظت کند و مانع ربایش او توسط پژاک شود.

خدیجه مادر یاسین علیرغم مشکلات اقتصادی برای نجات تنها پسرش به کوهستان قندیل رفته است، اما حتی نتوانسته پسرش را ببیند. خدیجه می‌گوید در قندیل ابتدا منکر حضور فرزندش شده‌اند، اما در نهایت در برابر اصرار او اینطور جواب داده‌اند که پسرت در جایی دور در حال آموزش است. آنها رفتار بسیار بدی با خدیجه داشته‌اند و حتی به او گفته‌اند که حق ملاقات با فرزندت را نداری. خدیجه می‌گوید در مقابل اصرارهایش برای یکبار ملاقات با پسرش تهدید هم شده است.

خدیجه وقتی از یاسین صحبت می‌کند می‌گوید که پسر باهوشی بود و در مدرسه نمرات خوبی داشته است. او می‌گوید یاسین دوست داشته جراح قلب شود و از این طریق مانع آن شود که دیگر کسی مثل پدر او از ناراحتی قلبی جانش را از دست بدهد.

خدیجه تقربیاً امیدی به بازگشت فرزندش ندارد، زیرا در طول این سال‌ها مادران بسیاری مثل خودش را دیده که علیرغم تلاش‌های مستمر هیچگاه موفق به دیدار فرزندانشان نشدند و در انتها نیز فقطخبر مرگ کودکشان را دریافت کرده‌اند؛ نه حتی جنازه آنها را.

در طول سال‌های گذشته مادرانی همچون خدیجه علیرغم مشکلات مالی بارها مسیرهای صعب‌العبور کوهستان قندیل را تا مقابل درب ورودی مقرهای پژاک و پ.ک.ک طی کرده‌اند، اما هیچ گاه موفق به دیدار فرزندانشان نشدند. بسیاری از این کودکان توسط فرماندهان پ.ک.ک و پژاک برای جنگ به سوریه و ترکیه اعزام می‌شوند و به دلایلی همچون ناآشنایی با فنون نظامی‌ کشته می‌شوند. گویا این کودکان باید بمیرند تا پ.ک.ک و پژاک بتوانند حضور خود در این جنگ‌ها را اثبات نمایند.

ابوبکر محمدی
ابوبکر فرزند احمد محمدی نوجوان ۱۹ ساله‌ای است که از پشت میز دانشگاه با فریب پژاک به مقرهای این گروه رفته است. از آنجا که ابوبکر تا قبل از رفتن هیچگاه صحبتی در مورد این گروه‌ها نکرده، تا مدت‌ها پدر و مادر او حتی نمی‌دانستند که ابوبکر چرا به خانه باز نگشته است! اما از آنجا که دو نفر دیگر هم همراه وی به مقرهای پژاک رفته‌اند، ارتباط پدر ابوبکر با والدین دو نوجوان دیگر نشان داد که پسرش هم به مقر پژاک در قندیل رفته است.

پدر ابوبکر هم مثل دیگر والدین و به دنبال پدر و مادر آن دو نوجوان به قندیل مراجعه کرده است که با برخورد نامناسب سران گروه مواجه شده است. پژاک در برخورد با پدر ابوبکر هم ابتدا منکر حضور ابوبکر در گروه شده است، اما بعد از اصرار پدر ابوبکر گفته است که او در یکی از مقرهای گروه در حال آموزش است و امکان ملاقات با وی وجود ندارد.

پدر ابوبکر می‌گوید هر سه ماه یکبار به اصرار مادر ابوبکر مجبور به رفتن به قندیل شده است و تاکنون غیر از بی احترامی ‌از سوی پژاک هیچ واکنش دیگری دریافت نکرده است. پدر ابوبکر می‌گوید پسر من دانشجوی مهندسی کامپیوتر است و با این کسانی که در کوه و به تعبیر او مثل حیوانات زندگی می‌کنند، فرق دارد.
سرانجام دو نوجوان همراه ابوبکر موفق به فرار از پژاک شدند، اما ابوبکر همچنان در گروه گرفتار است، بدون اینکه بداند که مادرش آخرین روزهای زندگی‌اش را در فکر دیدار دوباره فرزندش به پایان رسانده است.

حالا پدر ابوبکر تقریباً امیدش را برای بازگشت او از دست داده و می‌گوید آرزو دارد که فقط یکبار دیگر ابوبکر را ببیند و خبر فوت مادرش را به او بدهد، اما او ترس آن را دارد که یک روز خبر مرگ پسرش را هم بشنود. خبر مرگی که معمولاً به تحویل جنازه ختم نمی‌شود!

دانش پرویزی
دانش پرویزی فرزند اسد کودک دیگری از شهرستان کامیاران است که در زمان ربایش توسط پژاک تنها ۱۶ سال داشته است. پدرش می‌گوید برخی مناطق مرزی و مناطق شاهو و اورامان به محل جولان این گروه تروریستی تبدیل شده است. آقای پرویزی می‌گوید اعضای این گروهک در مواقعی دزدانه به مناطق پایین‌تر از کوه‌ها می‌آیند و از کشاورزان، صاحبان صنایع و هر کسی که در آن مناطق در حال فعالیت اقتصادی است با تهدید به مرگ باج می‌گیرند.

اسد می‌گوید که پسرش در حال تحصیل و اتفاقاً شاگرد زرنگی بوده و دوست داشته که یک‌روز پرستار شود. اما پژاک دانش پرویزی را فریب داده و آرزوهای او و خانواده‌شان را با تفنگی بر پشت دانش به همراه زندگی در کوه‌های قندیل عوض کرده است.

اسد یکبار به همراه همسرش به مقرهای پژاک رفته و نه تنها مورد بی‌احترامی ‌قرار گرفته، حتی دو زن از اعضای پژاک همسرش را کتک زده‌اند. اسد می‌گوید که ادعای حمایت از مردم کُرد در پژاک به هیچ وجه واقعیت ندارد، زیرا تابه‌حال هر چه از این گروه تروریستی عاید کُردها شده است، ناامنی، زورگیری و ربایش و کشتن فرزندانشان بوده است.

زانیار نوری
زانیار نوری ۱۷ ساله کودک دیگری است که از شهرستان سقز به دام این گروه تروریستی افتاده است. محمد‌امین نوری پدر زانیار هم مثل هر پدر دیگری برای بازگرداندن فرزندش بارها تلاش کرده است. او اکنون چندین سال است که در مکانی نامعلوم در یکی از پایگاه‌های پژاک حضور دارد و مانند همه کودکان دیگر که به همین طریق برای پیوستن به پ.ک.ک و پژاک فریب می‌خورند، نه امکان بازگشت دارد و نه امکان ملاقات با خانواده اش را.

پدر زانیار هم مانند دیگر والدینی که کودکانشان اسیر این گروه هستند با سختی و صرف هزینه‌های بالا به مقرهای پژاک در کوهستان قندیل مراجعه کرده است و همچون دیگر والدین نه تنها به او فرصت یک دقیقه ملاقات را نداده‌اند، بلکه حتی اطلاعات درستی در مورد وضعیت و محل استقرار فرزندش را نیز به او ندادند.

پدر زانیار می‌گوید در ملاقات با سرکرده‌های این گروه با افرادی دیدار کرده که پیش از این آنها را می‌شناخته و از سوابق و شرارت‌های آنها خبر داشته است. «خال امین پور» یکی از همین افراد است که به گفته پدر زانیار سابقه شرارت، دزدی، فروش مواد مخدر، باج‌گیری و بی‌اخلاقی را در سنندج داشته و اکنون بعد از ارتکاب جرائم متعدد از کشور متواری شده و به پژاک پیوسته است.

پدر زانیار هم مانند دیگر والدین بعد از درخواست ملاقات با فرزندش به قصد بازگرداندن او با واکنش‌های توهین‌آمیز اعضای گروه روبه‌رو شده است. پدر زانیار می‌گوید که یکی از سرکرده‌های پژاک وی را با مشت و لگد کتک زده است و این سرنوشت همه والدینی است که برای ملاقات و بازگرداندن فرزندانشان تلاش می‌کنند.

یاسین، ابوبکر، دانش و زانیار فقط ۴ نمونه از کودکانی هستند که آینده و زندگی آنها به دست پژاک در حال نابودی است. این کودکان اکنون در کوه‌های قندیل در شرایطی طاقت‌فرسا زندگی می‌کنند و حتماً هر روز دلتنگ دیدار پدر و مادر و در اندیشه آینده‌شان هستند. آینده روشنی که در مدرسه و دانشگاه پیش رو داشته‌اند و اکنون پژاک آن آینده را با پنهان شدن در دل کوه‌ها و در معرض گلوله و خطر قرار دادن کودکانِ ایرانی، عوض کرده است.

کودکان و نوجوانانی که اکنون در شرایط طاقت‌فرسای این گروه به سر می‌برند سال‌هاست که هیچ امیدی به بازگشت به خانه ندارند. اما در این بین برخی که جسورتر و شجاع‌ترند، به امید دیدار دوباره خانواده ریسک بالای فرار از مقرهای پژاک را می‌پذیرند که البته در این بین نیز افراد کمی، ‌شانس فرار پیدا می‌کنند. متواریان از قندیل اگر به دام نگهبانان یا عوامل گروه بیافتند، در صورتی که هدف گلوله قرار نگیرند باید مدت‌های طولانی را در سخت‌ترین شرایط در زندان‌های گروه محبوس بمانند. در غیر این صورت مسیر صعب‌العبور کوهستان نیز از جمله موانع رسیدن به ایران است.

به نظر می‌رسد اکنون مهمترین راه برای نجات این کودکان و دیگر افرادی که در معرض پیوستن به گروه هستند، ورود سازمان‌های بین‌المللی یا اقدامِ ‌کشورهای متضرر در برابر فعالیت و رفت‌و‌آمد آزادانه این تروریست‌ها است.

قبلی «
بعدی »

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *