انجمن بی تاوان : درههای عمیق کوهستانهای قندیل و سفیدپوشی ارتفاعات و از همه مهمتر سرمای خشک آن، ذهنهای پریشان و خفته را به سمت و سویی جدید سوق میدهد. زندگی در چنین اوضاع و درههای عمیق کوهستانهای قندیل و سفیدپوشی ارتفاعات و از همه مهمتر سرمای خشک آن، ذهنهای پریشان و خفته را به سمت و سویی جدید سوق میدهد. زندگی در چنین اوضاع و احوالی آنهم در قالبهای خشک فرقهیی و به اصطلاح ایدئولوژیک پژاک که بسان زندانی بدون سقف برای اعضای آن میمانند؛ برخی از آنها قلم سرخی به دست میگیرند و در مورد کشتههای پژاک که به نوعی شناختی از آنها دارند؛ مینویسند تا به قول خودشان ریشههای ایدئولوژی را قویتر کنند و راه را برای فریب کودکان و نوجوانان خام هموار کنند.برای گذار از این بحران و بنبست، بعضاً پکک آنها را با ترفندهای مختص به خود، وادار میکند تا حرکتی انجام بدهد و عرض اندامی بکند. لذا بعضاً مطالب و اخباری از این فرقه در سایت پکک که مرکز آن در کشور آلمان است؛ منتشر میشود. اما نوشتههایی که در این فصل سرما بر روی خروجی این سایت درخصوص پژاک قرار میگیرد، معمولاً خاطراتی مشکی از اعضای کشته شدهی این اعضا با قلمی سرخ است که به خودی خود بیان از فضای خفقان و استبدادی در این فرقه دارد.این تغییر در نوشتهها هرچند بدون برنامه و از روی عادت صورت میگیرد، اما کاملاً با نوشتههای فصل گرما متفاوت است، چون با سفیدپوش شدن کوهستانها و شروع فصل سرما، تمامی اعضای پژاک در مکانهای صعبالعبور و بعضاً درههای کوهستان قندیل ساکن می شوند و تا ذوب شدن برفها هم، قادر به انجام هیچگونه عمل و تحرکی نیستند. لذا تعدادی انگشت شمار از آنها که به قول پژاکیها قلم به دست هستند؛ با نوشتن خاطراتی از کشتهها، تاحدودی فضای رعب و وحشت را ترسیم میکنند و از سوی دیگر از بیکاری این افراد جلوگیری میشود تا به دیگر موضوعات و یا چالشها و تضادهای موجود در خط مشی این فرقه، فکر نکنند. بقیه هم طبق معمول در کلاسهای درس که به تشریح اصول و ضوابط فرقهیی میپردازند، شرکت میکنند. این کلاسها هم به دلیل تکراری بودن، اعضا را تحت فشار روانی قرار میدهد و چون کسی هم حق مشارکت نکردن در این کلاسها را ندارد، به ناچار باید روزانه روی تختهسنگهای خشک و سرد که بعنوان صندلی استفاده میشود؛ بنیشند و به چیزی گوش کند که به هیچ وجه با روحیه و روان وی سازگار نیست.پژاکیها چه بخواهند و چه نخواهند، بایدآنچه را که به آن فکر میکنند و یا به ذهنشان خطور میکند و یا هر عملی که انجام میدهند و خلاصه هر حرفی که میزنند، تماماً در چارچوب اصول و خط مشی این فرقه باشد، در غیر اینصورت باید فاتحهی فرد مذکور خوانده شود. نوشتن این خاطرات هم خود به نوعی فعالیت در راستای ریشهیی کردن اصول ایدئولوژیک صورت میگیرد. لازم به ذکر است با روشن شدن هوا، فعالیت تکراری اعضای این فرقه در اردوگاهها شروع میشود و با غروب آفتاب پایان میپذیرد. البته این تنها بخشی از مشغول کردن است و بخش دیگر آن به بعد از صرف شام برمیگردد که هر مجموعه باید یکی دو ساعت از اوقات فراغت خود در شب را به بحث در مورد موضوعاتی بگذرانند که سرکردگان مجموعه برای آنها مشخص میکنند. به عبارتی دیگر، کوچکترین فرصتی برای کسی باقی نخواهد ماند که به موضوعات حاشیه فکر کند و یا از روزنهیی جدید دنیا و واقعیتها را نظاره کند.مزید بر این اعمال، نگهبانی شبانه، رفتن به مأموریت، دیدهبانی، مواظبت از قاطرها، آشپزی کردن و … هم بخش دیگری از وظایف هر عضو پژاک است که باید در نوبت خود به انجام آنها بپردازد. باز هم مزید بر اینها باید به فضای پلیسی و خالی از صمیمیت هم اشاره کرد که از مهمترین تاکتیکهای موجود برای برقراری نظم و جلوگیری از هرگونه اغتشاش داخلی محسوب میشود.حال شما میتوانید برای چند لحظه خود را در محیط و شرایط ذکر شده تصور کنید، چکار خواهید کرد؟ آیا قادر خواهید بود تنها برای یک روز هم در چنین شرایطی زندگی کنید؟اما نکته اینجاست که اکثر اعضای پژاک هم از این وضعیت هراسان و ناراضیند. اما تکلیف چیست؟ در محیطی که هیچ کس حق اظهارنظر متفاوت جز خط مشی فرقهیی و کار اجباری در اردوگاه و از همه مهمتر نبودن حق استعفا ندارد، شخصیت، روحیه و روان افراد چگونه خواهد شد؟ این افراد تنها یک راه دارند و آنهم فرار است که متأسفانه هرکسی از عهدهی آن برنمیآید. سرکردگان که خود میدانند چگونه محیط و شرایطی را فراهم کردهاند؛ لذا حساب آنرا را نیز کردهاند که اردوگاهها را در مکانهایی برپا کنند که فاصلهی زیادی با روستاها و یا شهرها داشته باشند تا در صورت امکان و با تعقیب فرد فراری، قادر به کشتن وی قبل از رسیدن به روستا و یا شهر، باشند.سخن آخر هم اینکه در فصل زمستان، آمار فراریهای پژاک و پکک خیلی کاهش مییابد و دلیل آنهم، شرایط سخت و دشوار آب و هوایی و صعبالعبور بودن مناطق کوهستانی است که بعضاً آنهایی هم که در زمستان فرار کردهاند؛ یا زیر بهمن مدفون شدهاند و یا از سرما تلف شدهاند. در پایان هم یک سؤال دیگر، آیا این شرایط شما را به یاد کار در اردوگاههای کار اجباری در جنگ جهانی دوم نمیاندازد؟