۴ آذر ۱۴۰۳

افشاگری تجاوز جنسی اوجالان از زبان قربانیان

  • ۴ آذر ۱۳۹۶
  • ۱۹۳۵ بازدید
  • ۰

بخش دوم افشاگری های دیل ارا از قربانیان تجاوز جنسی پ ک ک

خبرنگار :چند انسان را کشتید؟
دیل آرا :نمی دانم.ولی متاسفانه دستم به خود افراد زیادی آلوده شده است .
خبرنگار :در داخل گروهک هیچ محاکمه شدید؟
دیل آرا : بله سه بار .با شیوه مدیریت گروه مخالفت کردم.و مرا سه روز در انزوای اجتماعی قرار دادند و هیچ کس با من حق صحبت کردن نداشت ودر یکی از انزواها خیلی عذاب کشیدم ، سال۱۹۹۵ افرادی بودن که بدون اینکه در عملیاتی شرکت کنند به ما دستور میدادند این را ببر واین را انجام بده . و با این شرایط زندگی رانمی توانستم به سر ببرم.  کسی در منطقه زاگروس اسم من را در خط حمله نوشته بود و من نامه نوشتم و گفتم  خودکشی می کنم و تا اینکه بمیرم و به شورای رهبری در نامه گفتم شخصی ضعیفی نیستم ولی  هر روز جسد می بینم و زخمیهارا حمل می کنم ، و تنهاترین راه نجات از این زندگی نکبت بار خودکشی است .فرمانده تابور به دلیل این حرکت من دستور بازداشت مرا صادر کرد و فرمانده در میان جمع شروع به توهین بنده کرد ،بمنظور مجازات من  هیچ کس  حق حرف زدن با من را نداشت غذ ارا جداگانه می خوردم ..

خبرنگار :جدا شدن از گروه را آن زمان تصمیم گرفتی؟
دیل آرا :خودم را مانند هیچ وپوچ می دیدم مثل اینکه اهل این دنیا نیستم نه  خبری از پدر و نه مادرم داشتم  …

خبرنگار :چه زمان و چگونه فرار کردی؟
دیل آرا : از سال ۱۹۹۶به بعد در چنگ ها شرکت  نکردم به این دلیل که در در عملیات شمدینلی زخمی شده و یک سال بستری بودم  ، دکترهای پ ک ک شش بار مرا عملیات جراحی کردند و در قندیل در بخش رادیو کار کردم .در سال ۱۹۹۹در دی ماه سخنرانی اجویت را گوش دادم ودر آن زمان من آموزش می دادم و صدای رادیو را بلند کردم و جدیت مسئله را فهمیدم و گفتم دیگر این کار تمام شد و بعدا راحت شدیم و از ان به بعد در داخل سیستم گروهک بحثهایی راجع به عدم رفتار صحیح به زنان وانفاذها و فاعل المجهولها شروع شد و فکر فرار در ذهنم شروع شد ما چهار نفر دو نفر زن ودو نفر مرد تصمیم فرار را گرفتیم (با یکی از این پسرها ازدواج کرده)ودر سال ۲۰۰۱در اوایل بهارشب هنگام به طرف ایران فرار کردیم

خبرنگار : به زندگی ساده روزانه عادت کردید یا اینکه برای شما سخت است؟
دیل آرا :در حال حاضر نمیتوانم تنها به خرید بروم و اگر کسی همراهم نباشد بیرون نمیروم .و از شلوغی وازدحام شهر سرم گیچ میشوم  همیشه با ترس و استرس زندگی میکنم چون میدانم پ ک ک بدنبال انتقاجویی از من است.

خبرنگار :اگر شما را بیابند آیا می کشنت؟
دیل آرا :البته ،نباید شک کنی چرا که جان انسان ها برای آنان ارزشی ندارد .

خبرنگار :وشماکتاب مینویسید و ماهیت پ ک ک را فاش می کنید
دیل آرا :بله به خاطر نوشتن این کتاب زندگیم در خطر است چند بار با آنها روبرو شدم اما از نوشتن کتاب بی خبر بودند و در اینجا افرادی بودند که توسط آنها کشته شدند دو نفر از کردهای سوریه وایران از گروهک فرار کرده بودند و هفت ماه قبل به خانه های آنها حمله کردند و باگلوله آنها را کشتند و بعدا رفتند و در سال گدشته عضو کمیته مرکزی پ ک ک بنام سیپان روژهلات (ایرانی) را نیز  کشتند .

خبرنگار :شما چه کار خواهید کرد؟
دیل ارا : نمیدانم .من از کسی در خواست محافظ نکرده ام و وضعیت عراق مشخص است و آنها هم مشکلات امنیتی دارند .

خبرنگار :برای نوشته هایت تا بحال کسی به شما فشار آورده است ؟
دیل ارا :بله .اما همسرم همیشه از من حمایت می کند در این کار مردن هست و همسرم میگوید که”شما برای دوستانی که فاعل مجهوم و انفاذ و در معرض تجاوز قرا گرفته اند بنویس برای اینکه بتوانم نسبت به آنها از لحاظ وجدانی و احساس راحتی کنم و اگر بنویسم از لحاظ روانی و درونی راحت میشوم .

خبرنگار :افرای مثل شما که فرارکرده اند اینجا زیاد است ؟شرایط زندگی آنها چگونه است؟
دبل ارا :خیلی ها هستند چهار سال پیش سیصد نفر فرار کردند و به عراق آمدند و اکثریت از قندیل فرار کرده بودند و مردان در اکثریت هستند زنان ترسو هستند و به همین سبب زنان همره مردان فرار میکنند و تعدادی از آنها در اینجا ازدواج کرده اند و تعدادی از فراریان در مرز عراق و ترکیه توسط قاچاقچیان انسان کشته شدند و اکثریتشان نان خوردن هم نداشتند .

خبرنگار : چرا این کتاب را نوشتی؟
دیل ارا :زمانی که فرار کردم از سرزمین پوشیده از مین گدشتم و دوستانی که سالها با هم در یک قاب(کاسه)با هم غذا خوردیم ودر یک سنگر بودیم مرگم را از طرف آنها به چشم گرفتم .
چیزهای را که زندگی کرده بودم و عذابهای را که دیده بودم کنار گذاشتم و تنها برای خودم یک زندگی ساده انتخاب کردم .اما بنام وجدانم برای دوستانی که قبل از انفاذشان دیوانه شدند و در آخرین لحظه مرگشان بی چارگی از چشمانشان دیده میشد.

باید بدهی خودرا نسبت به آنها ادا کنم و برای زنانی که از طرف آپو و فرماندهانش مجبور به تجاوز شدند و به همین علت شروع به نوشتن کردم به علت اینکه با سیستم غدار و غیر انسانی پ ک ک مخالفت کردند همان روز محاکمه میشدند و روز بعد در جلو چشمان ما گلوله باران میشد و با دو مشت خاک روی جسدشانرا می پوشاندند و تا اینکه صبح میشد نگاه میکردیم که جنازهیشان از طرف روباها و گرگها تکه تکه شده بودند و خورده بودند . با کشته شدن هریک از رفیقهایم روحم نیز کشته می شد من رویدادهای پشت کوههارا می نویسم میگویند که چهل هزار نفرکشته شده است و نگاه کنید که از کادرهای قدیمی کسی نمانده است و کشته های داخل به اندازای است که کسی نمی تواند تخمین بزند .

خبرنگار :بعداز دیالوگ وصیتی که دیل آرا کرد.
دیل ارا میدانم که منرا خواهند کشت. میدانم که بعدازنوشتن این کتاب مرا خواهند کشت اما من چیزی برای باختن ندارم .زمانی که انسان از مردن فراتر برود چیزی را برای از دست دادن ندارد ومن چندین بار از مرگ گذشتم و به همین علت نمی ترسم ودر پ ک ک به خاطر نارحتی ها و عاجز شدنم از بعضی مسئله ها انتحاررا خیلی فکر کردم ام جسارت نکردم در پک ک انتهارها هم به اندازه انفاذها زیاد است و مخصوصا زنان زیاد انتحار میکنند.و به شما یک وصیت دارم اگر بعد از این گفتگو برایم چیزی پیش امد حتما بنویس و برای آنها نگذار.یکی من و آنها(منظور پ ک ک)میدانند که چه قدر قاتل هستند .و برای آپو از هیچ جنایتی دریغ نمیکنند و من در انفاذ دوستانم هیچ شرکت نکردم و به دوستانم هیچ گلوله نزدم و به همین علت از لحاظ وجدانی راحت هستم و این هم آشکار شود .
اگر از خابور رد شوم زمین را می بوسم.می خواهم به روستایم بر گردم و پانزده سال است که مادرم و خواهران و برادرانم را که ندیده ام و پدرم را سال گذشته در مرز دیدم واز دور راههای مملکتم را استنشاق کردم و گریه کردم و برای اولین بار راههای که را به ترکیه میر فتند دیدم ندا یی در درونم میگفت برو اگر در سر این راه مردن هم باشد برو ودر مملکتت زندگی کن من دشن تر کها نیستم و برای کشور فکر تجزیه کردن ندارم و اگر وضعیتم مشخص شود و منرا روانه زندان نکنند میآیم واز عضو بودن گروهک متهم هستم و به بانگ دیروز اعتماد نکردم اگر قانون عف تصویب شود و از مرز خابور گذشتم زمین را می بوسم ودر ترکیه خطای انجام نداده ام ودر انجا کسی را نکشته ام و می دانم که یک روز بر می گردم.
اوین که اهل شرناخ بود به علت تجاوزی که به او شده بود دیوانه وار به طرف صخره ها میرفت
اوین خیلی زیبا بود از یک خانواده فقیر در روستای بدنیا امده بود وچشمهایش مانند آبی آسمانها بود ودر نصف شب که نگبان بود از طرف یک فرمانده با زور به او تجاوز شد و تعادل عقل خود را از دست داد و خیلی مداوا شد حتی شوک الکتریکی هم کردند دختر بدبخت دیوانه وا ر به طرف صخرهها میرفت همه می دانند که تجاوز گر اهل عراق به اسم (کردو) بود و سر انجام اوین فرار کرد و در حین فرار به ماین برخورد و دو پایش را از دست داد اهالی روستا او را دیده بودند و به خانواده اش تحویل دادند و زندگی اوین در داخل سازمان یکی از قصه های ترادژیک زنان است .

خبرنگار :در پ ک ک نسبت به همدیگر آنقدر دشمن بودیم که احتیاج به دشمنی دیگر نبود
در سیستمی که اوجالان آنرا بنا کرده بود نسبت به همدیگر آنقدر دشمن بودیم که احتیاج به دشمنی دیگر نبود برای اینکه از لحاظ روانی همدیگر را نابود کنیم حدودی برای حقارتها نبود ودر بین زنان غیبت و حقارت بی حد بود واز انسانها استفاده می کردند و این نوشته هایم قصه های هر انسان است .
خبرنگار : آیا اوجالان به شما تجاوز جنسی کر د ؟

بله ،به خانه اوجالان در شام خانه باز سازی فکری میگویند و در خانه باز سازی فکری دختران باکره و زیبا را انتخاب میکنند، اوجالان  از دختران وحشی و زیبای صحرا خوشش می آمد اما  به دختران زرد رنگ (گندمی)علاقه مندتر بود من را هم به خانه باز سازی فکری فرا خواندند یک روز اوجالان من را برای ماساژ کردن صدا کرد رفتم و با آب ولرم پاهایش را شستم مانند آغاهای قدیمی در روستاها .
و شروع به آزار و اذیت من کرد و خودش را بر پشت دراز کرد و گفت حالا کل بدنم را ماساژ کن فهمیدم که چه خواهد شد زیرا دیدم که شهوتش بیدار شد گفت خودترا لخت کن خودم را لخت کردم گفت لباسهای زیر را هم در بیاور و بلند شد و مرا با فشار در آغوش گرفت ترسیدم و برای دفاع خود را تکان دادم سه مشت به سر و صورتم زد و به من ناسزا گفت . کفت :ضعیف .زن فحاش. رسوا . شمارا ازاد میکنم و از زنجیرهایی که برای خودتان تابو کرداید نجاتتان میدهم .و زمانی که دید من می لرزم گفت برو و شماهم مثل فاطمه(کثیره زن اول )هستی. و با صدای بلند می خواهی مرا نابود کنی و شماها مانندبرده می مانید . اما این اولین امتحان بود .
ودر بیرون زنانی با تجربه که منتظر من بودند منرا برای اینکه از لحاظ روانی آماده کنند به اتاق دیگری بردند .گریه کردم ودر بین شان یکی مانند (والیده) که در حرمسرای عثمانی بود مرا سرزنش کرد و گفت رهبر مارا به طرف آزادی هدایت می کندو گفت :مگر نمی خواهی که آزاد شوی؟و به رهبر مانند یک مرد نگاه نکن و آن رهبر مانند یک پیغمبر زنجیرهای بردگی مارا نابود می کند . آپو بعداز شام دوباره مرا صدا زد . به چه کسی دردم را می فهماندم ؟در آن لحظه به مردن آینقدر نزدیک نشده بودم . بکارت منرا خراب کرد .و بعداز آن دو بار با من همبستر شد . ومن برای انتقامم از اوجالان با فرماندهانش همبستر میشدم . وقتی منرا به کوه فرستاد گفت :مبادا اینکه از روابط شما با دیگر پسرها چیزی بشنوم و گفت:زنانی که من آنهارا آماده کرده ام نباید با هیچ فردی دیگر هم بستر شوند و تا آخر باید به من پایبند باشند علت انفاذ نکردنم این بود که من در خانه اوجالان مانده بودم ودر آنجا رتبه(درجه)را گرفته بودم و همین سبب با من کاری نکردند .

دیل ارا خاطری دیگری از یک زن که اوجالان به وی تجاوز کرده بود چنین می گوید :
من هم در خانه باز سازی فکری اوجالان که در شام بود رفته بودم من در برابر او مقاومت نکردم و هیچ مخالفتی حتی در ذهنم عبور نکرد زمانی آپو با من بود وعدههایی به من داد و من فکر می کردم که تنها زنی هستم که لیا قت با اورا دارم گویا خیلی ساده لوح بودم و سالها این طوری فکر کردم . خبر فرستاده بودند که رهبر دوباره مرا به خانه اش که در سوریه بود خواسته بود و خودم را آماده کردم و با هیچان بودم و به راه نگاه کردم ودر بین راه زنان به ما ملحق شدند همگی جوان و زیبا بودند ودر بین راه چیزهای با همدیگر بیان میکردند وباور نکردم خیلی وحشت زده شدم و در بین راه برای خوردن آب تقاضای استراحت کردم ودر این حین فرار کردم و زمانی که به کوه برگشتم به من چیزی نگفتند زیرا من یک فرمانده ای که نائل شرف همبستر شدن با اوجالان را بودم .
دیل ارا در ادامه می گوید:
روژین که اهل ماردین بود ابتدا حامله ماند و بعدا اعدام کردند
روژین یک دستش نبود و بعدا از طرف یکی از فرماندهان بالا مقام حامله ماند و بعدا اعدامش کردند و تجاوز گر در حال حاضر پیش عثمان اوجالان است و آخرین خواسته اش این بود که فرزنش را به دنیا بیاورد .
در منطقه( زله) روناهی که هفت ماه حامله بود انفاذ کردند و عثمان اوجالان و جمیل بایک از این موضوع به خوبی با خبر هستند زیرا آنها تصمیم نهایی را دادند و از سال ۱۹۹۱به بعد رفیق من بود اهل سوریه درشهر قامیشلو بود و از او پرسیدند آخرین خواسته ات چیست ؟ گفت:زندگی فرزندم را ببخشید و بعد از به دنیا آوردن فرزندم من را بکشید و گناهش این بود که با یک پسر رابطه داشت به پدر فرزند چیزی نگفتند و روناهی شکمش را با پشتین (شوتک)می بست اما بعدا این که شکمش بزرگ شد دیگر نتوانست انرا پنهان کند و آشکار شد و تیم انفاذ آخرین خواسته روناهی را به جمیل بایک گفتند :جمیل بایک گفت نه اعدامش کنید و فرزندی که در شکمش بود همراه مادرش را کشتند .

دیل ارا در ادامه ی تجاوزات جنسی به زنان گروه می گوید:

هیویدان که اهل ماردین بود او را مجبور به کندن قبرش کردند
هیویدان دختر یک محافظ روستا(جاش در ادبیات پ ک ک)بود خیلی کوچک بود واز عشیره “باهاآغا” بود . و او را با قانون “سربازی مجبوری”که توسط اوجالان تصویب شده بود که فرزندان جاشها را با زور ملحق کنند و در سال ۱۹۹۷ شانزده سالش بود برنامه ای برای فرار طرح ریزی کرد اما آشکار شد و دستگیرش کردند ومحاکمه کردند چیزی که منرا خیلی متا ثر کرد قبل از انفاذ ش بود به دستش بیل و کلنگ دادند تا اینکه قبرش را بکند در هوای گرم ماه ژوئیه وقتی قبرش را میکند آوازی که مخواند طنینش در کوها انعکاس میکرد ودر آخرین لحظه چیزی که از او سوال کردند آیا عف می خواهی ؟گفت :لعنت بر آپو .او یک دختر روستایی بود و گفت گناهم بر کردستان خواهد ماند و دختری بنام رنگین که اهل سیرت بود و یکی از پاهایش پروتز بود بدون چشم برهمزدن به او شلیک کرد اما هیویدان نمی مرد و بعد با سنگ سرش را له کردند و کشتند .
ایلم خودکشی کرد
ایلم را هیچ از یاد نمی برم رفیق صمیمی من بود اهل سیرت واز عشیره “بایکان”بود خیلی خوشکل بود موهایش زرد رنگ بود با شوغیهایش مرا می خنداندو به پسری که عاشق بود روابطشان آشکار شد و ما در کوههای زاگروس بودیم و بهار بود ودر حین نگاه کردن به همدیگر دوستان به آنها شک کردند و پسر خود را دور کرد و ایلم به طرف یک صخره که در آب آواشین (اب آبی در منطقه زاگروس)بود رفت و منتظر ماند اگر می خواست فرار کند و به کسی دردش را بگوید کسی نبود که .و ما برای اینکه او را پیدا کنیم به راه افتادیم مردها جلو می رفند و دستانشان به حالت آماده باش بر روی ماشه تفنگ بودند ایلم دست و صورتش را می شست و بلند شد و به طرف ما آمد و در دستش نارنجک بود و تک تک به چهرهای ما نگاه کرد و به چهره مردی عاشقش شده بود خیلی نگاه کرد و بعدا گفت کسی به من نزدیک نشود به کسی ضرر نمی دهم زیرا او میدانست که انجام این کار چه هست و ضامن نارنچک را کشید و منفجر شد و او به هوا پرت شد و تکه های بدنش به آب آوشین پرت شدند و آب آنها را همانند خیالهایش و سریت،هایش همراه خود برد و بعد از جلسه گفتند که گویا ایلم خوصیات زنانگی اش را برای تحریک مردان بکار مبرد و می خواست مردان را به را بطرف خیانت سوق دهد و مردی که ایلم عاشقش بود گفت:ایلم منرا تحریک می کرد و می خواست منرا گمراه کند و او یک شیطان بود و بعد هرکس اورا تشویق کردند و علیه آپو شعار سر دادند و من هم از ترس شعار دادم زیرا اگر شعار نمی دادم سر نوشت این را میدانستم و پسر پس از خود انتقادی تشویق شد و به دستش یک اسلحه خوب دادند و فرمانده شد و وایلم برای من یک زخم درونی است.
هیچ ندیدم افرادی که به دختران تجاوز کرده اند به سزای شان برسند ؟
و زنانی که مجبور به تجاوز شدند همیشه مجبور به سکوت شدند و افرادی عضو کمیته مرکزی بودند از قدرتشان برای بدست آوردن هر زنی که دلشان می خواست همبستر می شدند و زنان هیچ شکایت نمی کردند و اگر زنی می خواست در باره حقیقتها نامه برای اوجالان بنویسد زیرا آن نامه تنها از طریق کمیته تجاوز گر به سوریه میرفت کسی نامه نمی نوشت و فرماندهان هیچ وقت تجاوزگریهایش رابه بالا راپر نخواهد کرد.

قبلی «
بعدی »

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *