عبدالله اوجالان در کتاب «قائد و شعب» بهصراحت تایید میکند، بخش قابلتوجهی از کردهای ساکن سوریه در اصل کردهای ترکیه بودهاند که در نتیجهی سرکوبهای سیاسی-نظامی دولت جمهوری ترکیه در دهههای ۱۹۲۰ و ۱۹۳۰ (بهویژه پس از قیام شیخ سعید ۱۹۲۵ و شورش آرارات ۱۹۳۰) به مناطق شمالی سوریه مهاجرت کردند و در استانهای حسکه، رقه و حلب اسکان یافتند و جمعیت کردی این کشور بیشتر محصول مهاجرت سیاسی و جابهجایی اجباری است تا یک حضور دیرینه و بومی در ساختار تاریخی سوریه.
اما این اعتراف دو لایه دارد:
➖ اعتراف تاریخی-اجتماعی: او واقعاً میپذیرد که کردهای سوریه عمدتاً از ترکیه آمدهاند.
➖استفادهی ایدئولوژیک: با وجود اعتراف به «وارداتی بودن» که گفتمان ناسیونالیسم کردی در سوریه را تضعیف میکند ،زیرا اگر کردها در سوریه ریشهی عمیق بومی نداشته باشند، ادعای «ملت-کرد در سوریه و روژآوا خواندن شمال سوریه» کمتر مشروعیت تاریخی دارد، در عوض، او پروژهی «کنفدرالیسم دمکراتیک» را بهعنوان راهحل جایگزین پیشنهاد میکند.
اگر چه این پارادوکس ، کردهای سوریه را از داشتن یک «هویت ملی تاریخی» مستقل محروم میکند اما در عین حال، به آنها یک «نقش انقلابی» در پروژهی کلانتر کنفدرالیسم دمکراتیک میدهد.
➖سطح گفتمانی (discursive level):
اوجالان با این اعتراف، در واقع گفتمان ناسیونالیسم کردی سنتی (که ریشهدار بودن و بومیبودن در سرزمین را اصل میگیرد) را به چالش کشید.او هویت کرد را نه در «سرزمین ثابت» بلکه در «مبارزه و سازمان سیاسی» تعریف میکند.
پارادوکس «مظلومیت» و «گسترش سرزمینی»
روایت رسمی جنبشهای کردی همواره بر مظلومیت تاریخی و تحت سرکوب بودن استوار است: سرکوب عثمانی، نسلکشی جمهوری ترکیه، ،تبعیض و نسلکشی در دولتهای عراق و سوریه،نسلکشی و تبعیض در ایران!!!
کردها در سوریه با اتکا به شرایط بحرانی (خلأ قدرت دولت مرکزی در دوران جنگ داخلی سوریه ) توانستند کنترل بیش از یکسوم خاک سوریه را به دست گیرند و این در حالی است که بر اساس دادههای تاریخی و حتی اعتراف اوجالان، اکثریت کردهای سوریه مهاجر هستند.
گزارشهای متعددی از جابهجایی اجباری عربها، ترکمنها و آشوریان در شمال سوریه به دست کردها وجود دارد که نشان میدهد جنبشهای کردی، علیرغم شعارهای عدالتخواهانه و دموکراتیک، در عمل عربها، ترکمانها و آشوریها را نیز از مناطق سنتی سکونت خود بیرون راندند و نسبت به سوریه ادعاهای سرزمینی مطرح و خواستار شکلگیری نظام کنفدرالیسم شدند.
نکتهی قابل تأمل آن است که کردها، علیرغم مواجهه با سرکوبهای مکرر دولتهای ترکیه، هرگز مشمول یک نسلکشی نظاممند به معنای دقیق و حقوقی واژه نشدهاند. رخدادهایی همچون سرکوب قیام درسیم (Dersim Rebellion, 1937–۱۹۳۸) را باید از منظر کشتار سیاسی-نظامی تحلیل کرد، نه نسلکشی. در مقابل، مقایسهی دادههای سفرنامههای اروپایی دو سدهی اخیر با وضعیت کنونی بهروشنی نشان میدهد که شهرهایی چون ماردین، دیاربکر ،اربیل و مناطق مجاور در اواخر دورهی عثمانی دارای جمعیت غالب ارمنی و آشوری بودند، حال آنکه امروز این مناطق تقریباً بهطور کامل کردنشیناند. چنین دگرگونیای محصول فرایندهای نسلکشی و اخراج ارامنه و آشوریان توسط کردهای عثمانی است.
از این رو، کاربرد واژهی «نسلکشی» درباره کردها در ادبیات سیاسی معاصر ، استراتژی مظلومنمایی است تا بازتاب دقیق واقعیتهای تاریخی.