انجمن بی تاوان :
اعترافات دختری بنام زیلان سیرت
از آپویی که با زور به او تجاوز کرده بود انتقامش را با همبستر شدن با فرماندهانش را گرفت
به خانه اوجالان در شام که به “خانه باز سازی فکری”معروف است رفته بودم در خانه باز سازی فکری دختران باکره و زیبا راانتخاب میکنندعبدالاه اوجالان از دختران وحشی و زیبای صحرا خوشش می آمد اما به به دختران زرد رنگ (گندمی)علاقه مندتر بود منرا هم به خانه باز سازی فکری فرا خواندند یک روز آپو منرا برای ماساژ کردن صدا کرد رفتم و با آب ولرم پاهایش را شستم مانند آغاهای قدیمی در روستاها .
و شروع به آزار و اذیت من کرد و خودش را بر پشت دراز کرد و گفت: حالا کل بدنم را ماساژ کن فهمیدم که چه خواهد شد زیرا دیدم که شهوتش بیدار شده گفت: خودت را لخت کن خودم را لخت کردم گفت: لباسهای زیر را هم در بیاور و بلند شد و مرا با فشار در آغوش گرفت ترسیدم و برای دفاع خودم را تکان دادم سه مشت به سر و صورتم زد و به من ناسزا گفت . کفت :زن ضعیف .زن فحاش. رسوا . من شمارا ازاد میکنم و از زنجیرهایی که برای خودتان تابو کرداید نجاتتان میدهم .و زمانی که دید من می لرزم گفت برو و شماهم مثل فاطمه(کثیره زن اول اوجالان)هستی. و با صدای بلندگفت: می خواهی مرا نابود کنی و شماها مانندبرده می مانید . اما این اولین امتحان بود .
ودر بیرون زنانی با تجربه که منتظر من بودند منرا برای اینکه از لحاظ روانی آماده کنند به اتاق دیگری بردند .گریه کردم ودر بین شان یکی مانند (والیده-زنی مشهور که در حرمسرای زمان عثمانی مشهور است ) که در حرمسرای عثمانی بود مرا سرزنش کرد و گفت رهبر ما را به طرف آزادی هدایت می کندو گفت :مگر نمی خواهی که آزاد شوی؟و به رهبر مانند یک مرد نگاه نکن و آن رهبر مانند یک پیغمبر زنجیرهای بردگی مارا نابود می کند . آپو بعداز شام دوباره مرا صدا زد . به چه کسی دردم را بفهمانم ؟تا آن لحظه به مردن آینقدر نزدیک نشده بودم . بکارت منرا خراب کرد .و بعداز آن دو بار با من همبستر شد . ومن برای انتقامم از اوجالان، با فرماندهانش همبستر میشدم . وقتی منرا به کوه فرستاد گفت :مبادا اینکه از روابط شما با دیگر پسرها چیزی بشنوم و گفت:زنانی که من آنهارا آماده کرده ام نباید با هیچ فردی دیگر هم بستر شوند و تا آخر باید به من پایبند باشند علت انفاذ(نوعی اعدام) نکردنم این بود که من در خانه اوجالان مانده بودم ودر آنجا رتبه(درجه)را گرفته بودم و همین سبب با من کاری نکردند .
اعتراف دختری بنام گلان شرناغ
مگر، اینکه من زن مخصوصش نبوده ام
من هم در خانه باز سازی فکری اوجالان که در شام بود رفته بودم من در برابر او مقاومت نکردم و هیچ مخالفتی حتی در ذهنم عبور نکرد زمانی که آپو با من بود وعده هایی به من داد و من فکر می کردم که تنها زنی هستم که لیا قت با او را دارم گویا خیلی ساده لوح بودم و سالها این طوری فکر میکردم . خبر فرستاده بودند که رهبر دوباره مرا به خانه اش که در سوریه بود خواسته بود و خودم را آماده کردم و با هیچان بودم و به راه نگاه کردم ودر بین راه زنان به ما ملحق شدند همگی جوان و زیبا بودند ودر بین راه چیزهای با همدیگر بیان میکردند وباور نکردم خیلی وحشت زده شدم و در بین راه برای خوردن آب تقاضای استراحت کردم ودر این حین فرار کردم و زمانی که به کوه برگشتم به من چیزی نگفتند زیرا من یک فرمانده ای که نائل شرف همبستر شدن با اوجالان را بودم .
اعترافات دختری بنام روکن اهل ماردین
زنها را به زنان گلوله می بستند
در سرشت طبیعی انسان هر چه قدر رفتارهای ضد و نقیض رخ دهد در پ ک ک زن بودن آنقدر سخت است که به سبب یک خنده طبیعی و به سبب نگاه کردن به یک مرد و یا به سبب یک گفتار و رفتار، زنان را زیر تهمت قرار میدادند و ما همیشه خودمان را کنترل می کردیم و با دوستانی که سالها با او کار کردید اگر صمیمی باشید مارا به اتهام “طرفدار مرد”متهم می کردند و سزایش تا مردن پیش می رفت و زمانی که زنها را انفاذ می کردند مردان تشویق می شدند مانند سیستم طالبان در افغانستان .و زمانی که اگرعشق دو طرفه روئ میداد طرف مونث همیشه گناهکاربود و بعد از محاکمهنظامی یک مانگا(به گروه یا دسته ۱۵نفریگفتهمی شود )از زنان را تشکیل می دادند و کسی را که به اعدام محکوم میشد دستهایش را از پشت می بستند و لحظه ای قبل از انفاذش چشمانش را نیز می بستند و زنها را زنان گلوله باران می کردند و زنانی که از کمیته مرکزی و قرارگاهها می آمدند ومعمولا همگی به جنسشان خیانت کرده بودند و همگی در خانه اوجالان مانده بودند و برای هر کس آشکار بود و دخترانی را که از کودکی ملحق کرده بودند و سالها جنگیده بودند و به بهانه ای اعدام می کردند و تنها اینکه عاشق شده اند و مهر خیانت به او میزدند و بعدا آنها را می کشتند .
روژین که اهل ماردین بود ابتدا حامله ماند و بعدا اعدام کردند.
روژین یک دستش نبود و بعدا از طرف یکی از فرماندهان بالا مقام حامله ماند و بعدا اعدامش کردند و تجاوز گر در مدتی پیش عثمان اوجالان بود و آخرین خواسته اش این بود که فرزنش را به دنیا بیاورد .
در منطقه( زله) روناهی که هفت ماه حامله بودرا اعدام کردند و عثمان اوجالان و جمیل بایک از این موضوع به خوبی با خبر هستند زیرا آنها تصمیم نهایی را دادند و از سال ۱۹۹۱به بعد رفیق من بود اهل سوریه درشهر قامیشلو بود و از او پرسیدند آخرین خواسته ات چیست ؟ گفت:زندگی فرزندم را ببخشید و بعداز به دنیا آوردن فرزندم منرا بکشید و گناهش این بود که با یک پسر رابطه داشت به پدر فرزند چیزی نگفتند و روناهی شکمش را با پشتین (شوتک)می بست اما بعدا این که شکمش بزرگ شد دیگر نتوانست انرا پنهان کند و آشکار شد و تیماعدام آخرین خواسته روناهی را به جمیل بایک گفتند :جمیل بایک گفت نه اعدامش کنید و فرزندی که در شکمش بود همراه مادرش را کشتند .
هیویدان که اهل ماردین بود او را مجبور به کندن قبرش کردند
هیویدان دختر یک محافظ روستا(جاش در ادبیات پ ک ک)بود خیلی کوچک بود واز عشیره “باهاآغا” بود . واو را با قانون “سربازی اجباری “که توسط اوجالان در سال ۱۹۹۰میلادی تصویب شده بود که فرزندان جاشها را با زور ملحق کنند و در سال ۱۹۹۷ شانزده سالش بود هیویدان برنامه ای برای فرار طرح ریزی کرد اما آشکار شد و دستگیرش کردند ومحاکمه کردند چیزی که منرا خیلی متا ثر کرد قبل از ااعدامش بود به دستش بیل و کلنگ دادند تا اینکه قبرش را بکند در هوای گرم ماه ژوئیه وقتی قبرش را میکند آوازی که مخواند طنینش در کوها انعکاس میکرد ودر آخرین لحظه چیزی که از او سوال کردند آیا عف می خواهی ؟گفت :لعنت بر آپو .او یک دختر روستایی بود و گفت گناهم بر کردستان خواهد ماند و دختری بنام رنگین که اهل سیرت بود یکی از پاهایش پروتز بود بدون چشم برهمزدن به او شلیک کرد اما هیویدان نمی مرد و بعد با سنگ سرش را له کردند و کشتند .
بعد گفتند ایلم خودکشی کرد.