۳ دی ۱۴۰۳
  • خانه
  • >
  • مصاحبه
  • >
  • نحوه باجگیری پ.ک.ک/پژاک از قاچاقچیان در خاطرات عضو جدا شده

نحوه باجگیری پ.ک.ک/پژاک از قاچاقچیان در خاطرات عضو جدا شده

  • ۶ دی ۱۴۰۲
  • ۱۷۱ بازدید
  • ۰

انجمن بی تاوان: روش‌های تأمین مالی گروه‌های تروریستی همواره شیوه‌هایی غیر اخلاقی و نامتعارف و خلاف قانون است. بسیاری از این گروه‌ها که ادعای حمایت‌های مردمی دارند، هیچگاه نتوانسته‌اند واقعاً حمایت‌های مردم را منبع درآمد خود کنند و همواره دریافت پول یا امکانات از مردم را به زور و به شیوه باج‌گیری انجام داده‌اند.

یکی از اعضای گروهک تروریستی پ.ک.ک و پژاک در خاطراتش در مورد کشیک‌های گروه در کوه‌ها و باج‌گیری از قاچاقچیان صحبت کرده است.

یاد گرفته بودیم که باید چه‌کار کنیم و چگونه مکان‌های تابستانی را آماده و استتار کنیم. یکی از مهم‌ترین اصول نظامی، همین استتار است. باید همه این کار را به طرز صحیح و سریع انجام دهند. این استتار اکثراً برای مخفی ماندن از دید بمب افکن جنگنده‌ها و هواپیماهای گشتی و شناسایی ترکیه بود.

 آن شب را دور آتش جمع شدیم و شروع به ترانه‌سرایی کردیم. جا و مکانمان هنوز آماده نشده بود و حداقل چند روزی طول می‌کشید تا آماده شود. به همین خاطر هر دسته و تیمی در مکانی که برای ساخت خانه تابستانی مشخص‌شده بود، مستقر شدند و شب را به‌روز رساندند.

شب خیلی سردی بود. تقریباً اواخر فروردین‌ماه اطرافمان پُر از برف و سرمایی عجیب و غریب بود. با بالا آمدن آفتاب و صرف صبحانه، هر تیم شروع به ساخت مکان خود می‌کرد. این مکان‌های تابستانی معمولاً یا چادر و یا کپَر بودند که از شاخ و برگ درختچه‌ها و یا با گَوَن اطراف و بالای آن را می‌پوشاندیم.

حول‌وحوش ساعت ۱۰ صبح بود که فرمانده کل، دستور داد دست نگه‌داریم، چرا؟ چون از بالا دستور رسیده که گروه ما برای مدتی به‌ عنوان گشتی در منطقه به شناسایی و رفت‌وآمد باشد و هر روز در جایی شب را صبح کند.

دستور خیلی جالبی بود. شاید تنها برای تعدادی از بچه‌ها که از تحرک و ثابت نبودن متنفر بودند؛ خوشایند نبود. از همان لحظه‌ اعلام دستور، دوباره وسایل را جمع کردیم و بعد از صرف نهار، راه افتادیم.

دیگر از ساخت‌وساز خبری نبود. در فصل بهار کوهستان‌های مرتفع و برف‌گیر که مملو از گیاهان خوراکی و گل‌های وحشی بود، گشتن و آب‌وهوا عوض کردن عجب لطفی داشت. بهار که می‌شد، برای پخت‌وپز تنها روغن و نمک با یک ماهیتابه یا قابلمه احتیاج بود.

هر روز نهار، گیاه خوراکی داشتیم. گیاه‌خواری در کوهستان‌ها و استشمام هوای پاک و نوشیدن آب سرد و تگری چشمه‌های مرتفع، تقریباً هرسال تکرار می‌شد و سه ماهی هم طول می‌کشید. همه چیز خوب به نظر می‌رسید، البته نه با این حالت نظامی که هر جا می‌رفتی می‌بایست لوله‌ تفنگت قبل از شما وارد می‌شد.

روزانه و یا هر چند روز یکبار مکان و موقعیتمان را تغییر می‌دادیم. از مناطق کوهستانی شمال شرق عراق و از کوه‌های مرتفع و برف‌گیر (هَلگورد، بَردَبوکه، بَردَنازه، بَربزنان، شکیف و …) و ارتفاعات خاکورک و خنیره دیدن می‌کردیم.

اواخر بهار یا اوایل تابستان بود که جنگنده بمب‌افکن‌های ترکیه منطقه‌ خنیره را بمباران کردند. بمب‌ها به چادر و خیمه‌ روستائیان منطقه که دام‌های خود را برای چراندن به آن منطقه آورده بودند و این کار هرسالشان بود؛ اصابت کرد. چند نفری هم کشته و زخمی شدند.

چند روز بعد که از ارتفاعات هَلگورد می‌گذشتیم، در میانه‌ راه خیلی باریک که تنها یک نفر از آن رد می‌شد و عبور از میدان مین از نوع وان مارا (پنج شآخه‌ای) که تماماً در زمان جنگ ایران و عراق کاشته شده بودند، باید همگی پشت سر هم راه می‌رفتیم، یکی از رفقا که دختری به اسم «بریتان» بود از روی برف‌ها لیز خورد و حدود سیصد متر پایین‌تر متوقف شد.

وقتی خودمان را به او رساندیم، نیمه‌جان روی برف‌ها دراز کشیده بود و دست‌هایش از فرط اصطکاک با برف‌ها، کبود و سوخته شده بودند. فقط شانس آورده بود که از میدان مین گذشته بودیم، هرچند این‌همه برف روی مین‌ها احتمال انفجارشان را به حداقل می‌رساند، اما لازم بود احتیاط کنیم. تقریباً نیمی از برف‌های آن‌طرف از کوه که در مقابل تابش مستقیم آفتاب قرار داشت، ذوب‌شده بودند، اما طرف دیگر که در جهت تابش نور خورشید نبود، برف‌های قدیمی‌ای داشت که از سال‌های گذشته روی‌هم انباشته‌شده بودند.

از منطقه‌ صعب‌العبور کوهستانی و مین‌گذاری شده که گذشتیم، به دریاچه‌ کوچک و آبی که از ذوب شدن برف‌ها به وجود آمده بود، رسیدیم. از دور که نگاه می‌کردی گویی کف و اطراف آن را بارنگ آبی لاجوردی‌ نقاشی کرده‌اند.

نزدیک که شدیم جذابیت‌هایش بیشتر و بهتر نمایان شدند. دریاچه‌ای کوچک با عمق هفت هشت متر و مساحتی حدود پانصد مترمربع. آب آن‌قدر زلال و شفاف بود که انتهای دریاچه را به‌راحتی می‌دیدیم.

 این دریاچه‌ فصلی که از انباشت برف‌های ذوب‌شده به وجود آمده، در پایه‌ مرتفع‌ترین نقطه کوه واقع‌شده بود. جایی که تنها یک‌تخته سنگ بزرگ و سیاه که طرف دیگر آن پوشیده از برف و احتمالاً نیم ساعتی تا قله راه بود، قرار داشت.

کنار دریاچه اُتراق کردیم. من خواستم دست و صورتم را بشویم. اما آن‌قدر آب سرد بود که حتی جرئت دست شستن خالی را هم نکردم. حتی برای آشامیدن هم آب را در ظرف‌های پلاستیکی مخصوص می‌ریختیم و زیر آفتاب قرار می‌دادیم که حداقل کمی از سردی آن کاسته شود. ولی نور آفتاب در آنجا، قادر نبود بسان دیگر مناطق، تأثیرات گرمایی خود را بروز دهد. علی‌رغم قرار دادن آب برای مدت طولانی زیر تابش خورشید، اما تأثیر چندانی در گرم شدن آن احساس نمی‌شد.

این دریاچه‌ کوچک در قسمت شمالی کوه هَلگورد و مشرف‌به کله‌شین واقع بود. این منطقه نزدیک به هفتاد سال و شاید هم بیشتر، تبدیل به منطقه‌ نظامی شده و هرچند سال یا چند دهه، گروهی بنام حزب و یا اپوزسیون ایرانی و عراقی در آنجا مستقر بوده‌اند و در جنگ ایران و عراق هم یکی از مناطق جنگی بوده که تاکنون نیز در ارتفاعات مرزی، پایگاه‌های نیروهای ایرانی و عراقی را می‌توان مشاهده کرد.

در این مناطق اعضای گروه مستقر بودند. رفت‌وآمد روستائیان و قاچاقچیان ایرانی و عراقی به عنوان مانعی شناخته می‌شد و زیاد هم بود، اما همگی تحت کنترل پ‌ک‌ک انجام می‌شد.

چند ساعت دیگر پیاده در ارتفاعات کله‌شین به‌طرف شمال راه رفتیم تا به مکان استقرار نیروها رسیدیم. همه‌جا پوشیده از برف بود و بعضی قسمت‌ها که در سینه‌ کوه و در مقابل تابش مستقیم آفتاب بود ذوب‌شده بودند و زمین خیس و گِلی بود. جاهای دیگر هم تا حدی از ارتفاع و سطح برف‌ها کاسته شده بود، اما هنوز زمین عریان را نمی‌شد دید. این مکان در واقع  محل دادوستد قاچاقچی‌های کرد ایرانی و عراقی است.

جایی که صدها کارتن انواع مشروبات الکلی و سیگار روی‌ هم انباشته‌ شده و آماده‌ بارگیری است. از ایران هم بیشتر بنزین و مواد سوختی به عراق قاچاق می‌شود. کار اعضای گروه در این منطقه هم گرفتن باج و به اصطلاح خودشان گمرک اجناس بود. برای هر قلم کالا نرخ آن مشخص‌شده بود. سالانه این نرخ باجگیری تغییر می‌کرد و به کمیت و کیفیت اجناس هم‌ بستگی داشت.

گروه ما زیاد آنجا توقف نکرد. تنها در آن هوای سرد و خشن، یک لیوان چای گرم و لب‌سوز نوش جان کردیم. بیشتر از چای چیزی گیر نمی‌آمد. در بعضی مکان‌ها مثل لجستیک و بخش تدارکات، بیمارستان‌ها و مهمانسراها، نوشیدنی‌هایی از نوع نسکافه، شیر، قهوه و پودر میوه‌جات یافت می‌شد، ولی این اقلام اجناس را هیچ‌وقت در یک گروهک نظامی نمی‌توان یافت.

 حالا ما به این هم راضی بودیم. در بلندترین ارتفاعات و بر روی ده‌ها متر برف انباشته‌ شده، یک لیوان چای گرم واقعاً لذت‌بخش بود و حسابی می‌چسبید. هنوز یک جرعه از چای که در واقع همان چای شیرین بود، میل نشده بود که پاکت‌های سیگار از جیب‌ها بیرون کشیده شدند. سیگارها که همه از یک نوع بود، روشن شدند. دو سه پُک سیگار و یک جرعه چای گرم لیوانی و … .

سیگار کشیدن اعضای گروه برای هرکسی جای سؤال بود. نزدیک به نود و هفت درصد سیگاری هستند. به‌ ندرت می‌توان نفری را پیدا کرد که سیگاری نباشد. این افراد همه که در بدو ورود به سازمان و یا قبلاً سیگاری نبوده‌اند. اکثر قریب به‌ اتفاق این سیگاری‌ها، در آن محیط یاد گرفته‌اند. این پدیده بیشتر در میان دختر خانم‌ها رواج داشت. سیگار کشیدن، کنار گذاشتن روسری، مثل مردها رفتار کردن و … از جمله پارامترهایی بودند که اکثر دخترخانم‌ها برای خود به‌ عنوان ملاک آزادی می‌دانستند. من هم بخشی از جامعه‌ دودی محسوب می‌شدم. البته قبل از پیوستن به گروه هم سیگاری بودم، خیلی به‌ندرت و به قول سیگاری‌های (نخی) می‌کشیدم، اما محیط آنجا پاکتی‌ام کرد.

روزی از یک رفیق دختر هجده ساله که جثه‌ کوچکی داشت و هنوز یک سال از آمدنش هم نگذشته بود پرسیدم، رفیق ببخشید خیلی وقت است که شما هم سیگاری هستید؟ گفت: آره، اما حقیقت خلاف این بود. چراکه اکثراً آنجا یاد می‌گرفتند. بعداً که از رفقای هم‌گروهی‌اش سؤال کردم گفتند: «نه بابا چند ماهی است که شروع کرده، ما هرچه به او گفتیم به خرجش نرفت‌ و می‌گفت: من آزادم و خودم می‌دانم چه‌کار باید بکنم و یا نکنم، به کسی هم ربطی ندارد. خُب دیگر چه‌کارش می‌شود کرد؟»

معمولاً آن دسته از افراد که در زندگی قبلی و خانوادگی‌شان محدودیت و ممنوعیت‌های زیادی داشته‌اند، بیشتر جذب چنین مقوله‌هایی می‌شدند و در واقع  به نحوی انتقام‌گیری از گذشته محسوب می‌شد. ولی به چه قیمت؟ به قیمت نابودی خود انسان؟

قبلی «
بعدی »

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *