۵ آذر ۱۴۰۳

ومکروا مکرالله والله خیرالماکرین

  • ۱۰ تیر ۱۳۹۳
  • ۲۶۱ بازدید
  • ۰

انجمن بی تاوان آذربایجان غربی گوشه ی از خاطرات برادر پاسدار حسن علیشاهی را که در حین انجام وظیفه در پاسگاه شمال غرب کشور اتفاق افتاده ،به حضورتان خوانندگان محترم وب سایت ارائه می گردد.

توی منطقه بکر شمال غرب یه سرباز و چندتا درجه دار توی پاسگاه مشغول انجام  وظیفه بودند که چند نفر از گروهک پژاک به فرماندهی خانمی به نام مریم که  مشهور به مریم تیربارچی بود به این پاسگاه حمله می کنن و پاسگاه را محاصره  می کنن سرباز وظیفه ی طفلک از ترس فرار می کنه توی دستشویی مخفی میشه و  باقی اعضا اسیر میشن.
این سرباز که از ترس اینکه الآنه که شهید بشه در حین فرار  دستش میره روی ماشه کلاشی که دستش بود. از شانس روی رگبار بوده چندتا از این گلوله ها به مغز سر مریم تیر بارچی  میخوره و به درک واصل میشه بقیه هم که فکر می کردند بهشون کمین زدند پا به  فرار میذارن به لطف الهی بچه های پاسگاه همه نجات پیدا می کنن و این سرباز  هم که تازه سربازی را شروع کرده بود کارت پایان خدمتش را میگره و میره خونه  .

ومکروا مکرالله والله خیرالماکرین ….
چقدر خدا قدرتش را زیبا به رخ میکشه و اینکه می خواد بگه اگه من نخوام کاری انجام نمیشه و هرکسی مکری بکنه من مکرش را به خودش برمیگردونم و بهترین مکر کننده ها من خدام …

قبلی «
بعدی »

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

تازه‌ترین عناوین