۳ دی ۱۴۰۳
  • خانه
  • >
  • یادداشت روز
  • >
  • روند تحمیل روانی، بازسازی فکری، و شست و شوی مغزی در فرقه پ.ک.ک و پژاک

روند تحمیل روانی، بازسازی فکری، و شست و شوی مغزی در فرقه پ.ک.ک و پژاک

  • ۳۰ فروردین ۱۴۰۰
  • ۵۴۱ بازدید
  • ۰

رهبران فرقه ها و گروه هایی که از روند بازسازی فکری استفاده مینمایند با جذب و تحت کنترل در آوردن افراد موجب آسیب رساندن به آنان میشوند. برخی اوقات این عمل، مجاب سازی تحمیلی یا نفوذ فوق العاده ذهنی نیز خوانده میشود تا از مجاب سازی های روزمره توسط دوستان، خانواده، و سایر نفوذ های معمولی در
زندگی ما، که شامل رسانه ها و تبلیغات هم میشود، تفکیک گردد. کلید موفقیت رهبران فرقه ها، برای مورد سوء استفاده و تحت کنترل قرار دادن افراد، در ناآگاه نگاه داشتن آنان نهفته است؛ و این که سوژه همواره به طور خاص نسبت به سیر تغییراتی که در خدمت تأمین منافع دیگری و به ضرر خود او در جریان است غافل نگاه داشته شود. نتیجه معمول روند بازسازی فکری آن است که یک شخص یا گروه صاحب کنترلی تقریبا نامحدود بر روی سوژه مربوطه برای دوره های متفاوت زمانی
میگردد.وقتی گروه های فرقه ای آشکارا از این سطح از نفوذ غیر متعارف استفاده می نمایند، ناظران بی اطلاع اغلب از درک نحوه کارکرد درونی گروه باز میمانند. آنها متعجب میشوند که چگونه یک فرد منطقی اساسا میتواند در چنین موضوعی درگیر شود. در سال های اخیر، به دلیل معطوف شدن توجه رسانه ها به اعمال گروههای
خاصی، جهان به نوعی نسبت به پدیده بازسازی فکری آگاه تر شده است، ولی اغلب مردم هنوز نمیدانند که چگونه با چنین وضعیتی از نفوذ فوق العاده بر روی افراد مقابله نمایند. واژه های متعددی برای توضیح این روند، شامل شست و شوی مغزی، بازسازی فکری، مجاب سازی تحمیلی، کنترل ذهنی، برنامه های هماهنگ شده نفوذ تحمیلی، کنترل رفتاری، و مجاب سازی استثماری بکار گرفته شده است.

مجاب سازی کادر بندی شده

مردم مکررا میپرسند که چگونه یک رهبر فرقه قادر است پیروان خود را مجبور به انجام کارهایی نظیر دادن زن خود به یک رهبر عقیدتی، ترک تحصیل از دانشگاه برای پیروی از یک فرد دیگر، دادن چندین میلیون دلار به یک منجی خود انتصابی، یا عمل به قانون ممنوعیت رفتار جنسی در حالیکه از یک رهبر بی بند و بار پیروی میکند مینماید. به دلیل تناقض عظیم بین رفتار های یک فرد قبل از به عضویت در آمدن در فرقه و عملکردی که در درون فرقه از وی بروز میکند، خانواده، دوستان، و مردم متعجب میمانند که چگونه چنین تغییری در برخورد و رفتار یک نفر ممکن است بوجود آورده شود. اینکه چگونه رهبران فرقه ها و سایر کنترل کنندگان زرنگ میتوانند مردم را به انجام خواسته هایشان وادار نمایند از نظر خیلی از مردم پوشیده و مرموز به نظر میرسد، ولی ابدا هیچ چیز غامضی در آن یافت نمیشود. اینها تنها کلمات و فشارهای گروهی است، که در فرمهای مختلف کادر بندی شده اند. سوء استفاده چی های مدرن از روش هایی برای مجاب کردن استفاده میکنند که از زمان غار نشینان هم معمول بوده است؛ ولی هنرمندان ماهر شیادی امروزه به روش هایی دست یافته اند که این تکنیک ها را در یک کادر معین با هم طوری ترکیب میکنند که بشکل ویژه ای موفق عمل مینمایند. در نتیجه، بازسازی فکری، به عنوان یک فرم از نفوذ و مجاب سازی، در منتها الیه طیفی قرار میگیرد که شامل تعلیم و تربیت، بصورتی که در تبلیغات و آگهی ها و آموزش ها نوعا می بینیم، نیز میشود. یک نظریه اشتباه وجود دارد که گویا بازسازی فکری صرفا در محل های محصور و زندان و تحت فشار و تهدید به شکنجه فیزیکی یا مرگ صورت میگیرد. در تمامی تحقیقات بعمل آمده مشخص گردیده است که زندانی کردن و خشونت نه تنها ضروری نیست بلکه متقابلا، وقتی اعمال نفوذ برای تغییر رفتار و برخورد
افراد بکار گرفته میشود، به عکس خود تبدیل میگردد. اگر یک نفر واقعا میخواهد دیگری را تحت تأثیر قرار دهد، برنامه های متعدد هماهنگ شده با زبان خوش خیلی کم هزینه تر، بدون نمود بالا، و بسیار مؤثر تر خواهد بود. این ضرب المثل قدیمی که “عسل بیشتر از سرکه مگس جمع میکند” واقعیت امروزه را در این خصوص بیان میدارد.

تهاجم به خویشتن

بهرحال، باید یک تفاوت مهم بین صور بازسازی فکری اعمال شده در دهه های چهل و پنجاه میلادی با صوری که در تعدادی از گروه های معاصر عمل میشود قائل شد، که شامل فرقه ها، گروه های بزرگ، برنامه های تعلیم و اطلاع رسانی، و سایر گروه های مربوطه میشود. این کوشش های دوران اخیر بر روی تکنیک های اعمال نفوذ قدیمی بنا شده تا برنامه های شگفت انگیز و موفق مجاب سازی و تغییر دادن را کامل نماید. آنچه جدید و ظالمانه است آن است که این برنامه ها بوسیله تهاجم به وجوه ضروری “حس خویشتن فرد(= فردیت)”، بر خلاف برنامه های مغزشویی اولیه که ابتدا اعتقادات سیاسی فرد را به چالش میکشید، تغییر رفتار ها و خصلت ها را بوجود می آورند.
برنامه های امروزه جهت برهم زدن تعادل “حس خویشتن فرد” بوسیله تخطئه کردن وجدان مبنایی، آگاهی از حقایق، اعتقادات و جهان بینی، کنترل هیجانات، و مکانیزم دفاعی خود آن فرد طراحی شده اند. تکنیک اصلی که باعث میشود برنامه های جدید تر عمل نمایند تهاجم به مرکز تعادل فرد، یا وجه خویشتن وی، و تهاجم بر ظرفیت یک فرد برای ارزیابی از خودش است. فراتر از این، تهاجم مربوطه تحت رفتارها و شرایط متعددی اعمال میشود؛ و به ندرت شامل توسل به زور یا تحمیل مستقیم فیزیکی میگردد. در عوض، این یک روند روانی قدرتمند و ظریف برای نامتعادل کردن فرد و ایجاد وابستگی در وی میباشد. خوشبختانه، این برنامه ها افراد را بطور دائم تغییر نمیدهند. همینطور صد در صد هم مؤثر نیستند. فرقه ها تماما شبیه به هم نمیباشند، برنامه های بازسازی فکری نیز تماما شبیه به هم نیستند، و همه کسانی که تحت
پروسه های نفوذ شدید مخصوص قرار بگیرند الزاما به آن گردن ننهاده و سمپات گروه نمیشوند. برخی فرقه ها سعی میکنند با بحث به این صورت که بگویند: “ببینید در عمل، نه هر کسی که به او رجوع شده جذب شده و نه هر کسی که جذب شده مانده است، بنابراین ما نمیتوانسته ایم از تکنیک های شستشوی مغزی استفاده کرده
باشیم” از خود دفاع نمایند. بهرحال برخی جذب شده و برخی نیز گردن مینهند، بعلاوه اینکه هرچه پروسه های نفوذ استفاده شده بهتر برنامه ریزی شده باشد افراد بیشتری تسلیم میگردند.

نحوه عملکرد بازسازی فکری

تجربه مغزشویی مثل تجربه تب یا درد نیست؛ این پدیده یک انطباق اجتماعی غیر قابل رؤیت است. وقتی شما سوژه این موضوع میشوید، شما از حدت و شدت پروسه های نفوذ که در جریان است آگاه نیستید، و خصوصا شما از تغییراتی که در درون شما شکل میگیرند مطلع نخواهید بود. یک برنامه بازسازی فکری یک مقوله یک مرتبه ای نیست بلکه یک روند تدریجی شکستن فرد و تغییر اوست. درست میتواند مثل وزن اضافه کردن باشد، نیم کیلو، یک کیلو، چند صد گرم در هر نوبت وزن اضافه میشود. بعد از مدت کمی، بدون حتی احساس تغییرات اولیه، ما با فیزیک بدنی جدیدی روبرو هستیم. بنابراین، در مورد مغزشویی نیز چنین روندی صادق است. یک پیچاندن در اینجا، یک تاباندن در آنجا، و بعد موضوع اتفاق افتاده و یک رفتار روانی جدید و یک دیدگاه روحی نو بوجود آمده است. این سوء استفاده های سیستماتیک از اعمال نفوذ اجتماعی و روانشناختی تحت شرایط خاص، ” برنامه ها” خوانده میشوند زیرا وسایلی که توسط آنها تغییرات صورت میپذیرند برنامه ریزی و هماهنگ شده و تغییرات باعث یادگیری و
انطباق با یک مجموعه مشخص از برخوردها، معمولا همراه با یک مجموعه مشخص از رفتارها، که نتیجه و تأثیر آن بازسازی فکری است میشوند. بنابراین، بازسازی فکری یک کوشش نگران کننده برای تغییر نحوه نگرش فرد به جهان است، که رفتار او را عوض میکند. این پدیده از سایر اشکال آموزش های اجتماعی تفکیک شده است. نقطه افتراق در شرایطی است که تحت آن، این روند به پیش برده میشود و همچنین روش های سوء استفاده محیطی و درون شخصیتی است که رفتارهای مشخصی را سرکوب مینماید و رفتارهای دیگری را بیدار کرده و تعلیم میدهد؛ و این البته صرفا شامل یک برنامه نمیشود، راه ها و متد های بسیاری برای رسیدن به این مقصود وجود دارند.
تاکتیک های روند بازسازی فکری به صور زیر برنامه ریزی میشوند:
• نامتعادل کردن حس خویشتن فرد
• وادار کردن فرد به بازخوانی تاریخ زندگی اش، عوض کردن ریشه ای جهان بینی اش، و قبول صور جدیدی از واقعیت ها و انگیزه هایش
• بوجود آوردن وابستگی به سازمان در فرد، و متعاقبا تبدیل فرد به مأمور صفوف اول جبهه پیشروی سازمان
بازسازی فکری میتواند بر اساس منافعی که تأمین میکند به سه طریق نگریسته شود. به این صورت که هشت مضمون بازسازی فکری را شناسایی کرده است، مارگارت تالر سینگر Robert Lifton رابرت لیفتون از سه Edgar Schein شش شرط را تعریف نموده است، و ادگار شاین Margaret Thaler Singer مرحله نام برده است. مضمون ها و مراحلی که توسط لیفتون و شاین ترسیم شده اند بر روی ” تناوت پروسه” متمرکز هستند، در حالیکه وضعیتی که سینگر ترسیم کرده است حاوی ” شروط لازم” در محیط پیرامون است تا روند مربوطه عمل نماید.

تولید یک هویت جدید

به میزانی که یک گروه یا یک محیط تشکیلاتی بر اساس این شرایط، مضمون ها، و مراحل بنا شده باشد،مشخصا به همان میزان سوء استفاده در آن صورت میگیرد. همه فرقه ها و گروههایی که روند بازسازی فکری را اعمال مینمایند از تکنیک های عوض کردن ذهن به یک روش یا به یک میزان استفاده نمیکنند.اعمال این متد ها در داخل یک گروه روی افراد مختلف و همچنین در میان گروه های مختلف متفاوت است.غالبا، اعضای یک لایه هیچ آگاهی نسبت به نوع عملکرد و سوء استفاده ای که در سطوح بالاتر یا پائین تر در یک گروه صورت میگیرد یا تعالیم خاصی که برای هر دسته از افراد وجود دارد ندارند. بازسازی فکری بسیط، روان، و مزورانه بوده و بعضی اوقات شناخت آن، خصوصا برای تازه کارها و کسانی که بیش از حد ایده آلیست هستند، سخت است. ولی وقتی این پدیده ظاهر میگردد، دارای پیامدهای قدرتمندی است.
به عنوان بخشی از روند نفوذ شدید و عمل تغییر دادن شخصیت فرد در بسیاری از فرقه ها، افراد دارای هویت اجتماعی جدیدی میشوند، که ممکن است، یا شاید هم ممکن نباشد، توسط یک بیرونی تشخیص داده شود. وقتی گروه ها به این هویت جدید اشاره میکنند، آنها از اعضایی صحبت میکنند که تغییر کرده، از نو متولد شده، ارشاد گردیده، قدرتمند شده، باز تولد یافته، یا پالایش شده است. رفتار مورد تأیید گروه به عنوان نشانه عبور فرد به مرحله تبدیل شدن به فرد جدید تعبیر میشود. از همه اعضا خواسته میشود که این هویت اجتماعی جدید را از خود بروز دهند.
بهرحال، اکثریت بالای افرادی که این گروه ها را ترک میکنند از محتوای فرقه، و از رفتارها و برخوردهای فرقه ای تهی میشوند، و بدون عوارض به نقطه ای باز میگردند که قبل از پیوستن به فرقه بودند.ما ممکن است از خودمان بپرسیم – و قطعا بسیاری اعضای سابق فرقه ها پرسیده اند – که چگونه فردی میتواند تحت آن شرایط، رفتار شنیع نشان داده و سپس تحت شرایط دیگری به عملکرد نرمال بازگردد. این پدیده بطور گسترده به عنوان دوبله کردن یا به عنوان تشکیل شبه شخصیتی (یا شبه هویتی)، یک هویت تحمیل شده، یک خویشتن فرقه ای، یا یک شخصیت فرقه ای توصیف شده است. آنچه در خصوص این توصیف مهم است آن است که آنان دعوت به توجه به یک پدیده مهم روانی و اجتماعی میکنند که نیازمند مطالعه دقیق است. یعنی اینکه افراد معمولی با اعتقادات و رفتارهای خودشان، میتوانند در هویت اجتماعی شان دچار چرخش شوند ولی نهایتا میتوانند خویشتن قدیمی خود را بازیافته و به پیش حرکت کنند. منظور این نیست که افراد در فرقه ها یا گروه هایی که پروسه های بازسازی فکری را مورد استفاده قرار میدهند با رل بازی کردن، تظاهر کردن، یا وانمود کردن فقط دروغ میگویند. هر کس که با یک دوست قدیمی که با عضو شدن در یک فرقه متعصب تغییر کرده دیدار کرده باشد، میداند که چیزی عمیق تر از صرفا رل بازی کردن در آن دوست قدیمی عمل میکند که به خویشتن جدید وی یا گروه جدید او بستگی دارد، یعنی کوته فکرانه صحبت میکند، به شدت قلیان میکند، و بر اظهاراتش دگم است. این قطعا نقش بازی کردن نیست. این پدیده بیشتر غریزی و یک تجربه واقعی است.
دوبله شدن، یا تشکیل شبه شخصیت، کلید مطلب است. این فاکتوری است که نهایتا به اعضای فرقه امکان میدهد تا گروه هایشان را ترک کنند و به ما اجازه میدهد تا بفهمیم چرا کارهای مشاورین خروج از فرقه به عنوان وسیله ای برای هوشیاری مجدد شخصی که در معرض پروسه های بازسازی فکری بوده است مفید است. حقیقت اینست که هویت اجتماعی که در سیستم بازسازی فکری کسب گردیده باشد در طول زمان محو میشود، همانطور که برونزه شدن فرد در زیر آفتاب وقتی که مدتی دیگر زیر آفتاب نباشد از بین خواهد رفت. روند مربوطه البته خیلی پیچیده تر از این آنالوژی است که ذکر شد، ولی اصل مطلب اینست که تفکرات و رفتارهای فرقه ای اکتسابی و نه ذاتی است و ماندگار نمیباشد. هویت فرقه ای در یک محیط فرقه ای تولید و حفظ میشود. برخی افراد برای همیشه در گروه باقی می مانند، ولی تعداد بالایی در یک نقطه ای بالاخره جدا میشوند، که یا خودشان قدم به بیرون میگذارند و یا توسط خانواده و دوستان بیرون کشیده میشوند. فهم پدیده بازسازی فکری برای بیشتر دانستن در خصوص نقشی که مؤسسات پشتیبانی اجتماعی یا گروه های فشار برای همه ما ایفا میکنند حیاتی است. این موضوع نه تنها برای خانواده هایی که بستگانشان در گروه های فرقه ای هستند، بلکه همچنین برای اعضای سابق که میخواهند بدانند چه تئوری های روانشناسی یا اجتماعی برای توضیح آنچه بر آنها اتفاق افتاد وجود دارد، و برای هر کسی که میخواهد در خصوص عملکرد این مقولات مطالعه کند مهم است.

فرقه ها چه عیبی دارند؟

رشد فرقه ها و تأثیرات آنها بر روی زندگی افراد و خانواده ها در دهه اخیر معنا و مفهوم جدیدی به خود گرفته است. فرقه ها حالا یک پدیده بین المللی هستند. میلیون ها خانواده در سراسر جهان وجود دارند که دنیایشان شدیدا بواسطه درگیریشان با فرقه ها تغییر کرده است. نفوذ فرقه ها در میان ما همچنین وارد قلمرو سیاسی واقتصادی، با عواقبی برای همه ما، شده است. نگرانی هایی که همه ما در آنها شریک هستیم به صورت زیر است:

• فرقه ها موجب خسران قابل توجهی بر افراد بی شمار و خانواده های آنان در جامعه مامیشوند.
• فرقه ها از روش های مجاب سازی روانی و اجتماعی پیچیده برای عضو گیری و حفظ نفراتشان استفاده مینمایند. این روش ها میبایست مورد مطالعه و افشاگری قرار گیرند، به گونه ای که شهروندان بتوانند بدل های آنها را، به منظور اجتناب از قرار گرفتن در معرض استثمار توسط این گروه ها، آموزش بگیرند.
• فرقه ها از منابع مالی خود برای مهار انتقادات بحق در مورد خودشان و برخورد با این انتقادات بوسیله تهدید به اقدام قانونی و سایر اعمال ارعابی استفاده میکنند.
• فرقه ها شاخص های تعدی خودکامه به اجتماع ما تحت عناوین مختلف هستند، و این مقوله نه تنها توسط دانشمندان علوم رفتاری بلکه همچنین توسط شهروندان معمولی که به آزادی خود بها میدهند باید مورد مطالعه قرار گیرد.
قانع کننده ترین تحلیل های مربوط به مشکلات و عواقب فرقه ها در جامعه ما، فارغ از مشاهده تأثیرات آنان بر افراد و خانواده ها، به عنوان یک موضوع امنیت ملی و تأمین عمومی مطرح گردیده است؛ یعنی نگرانی در رابطه با تأثیرات اعمال خاص آنان بر امنیت و سلامت جامعه بطور کل، مد نظر است. اعمالی نظیر سیگار کشیدن، نوشیدن مشروبات الکلی، استفاده از مواد مخدر، پر خوری، تنفس هوای آلوده، نزدن واکسن های ضروری، و غذا خوردن در رستوران های غیر بهداشتی هم میتوانند اثرات بسیار نامطلوبی داشته باشند؛ ولی آنهایی که تأثیرات فرقه ها را بر زندگی مردم مطالعه میکنند دریافته اند که اثرات آنها علاوه بر افراد و خانواده ها در بسیاری جهات یک موضوع سلامت و ایمنی و امنیت کل جامعه نیز هست. بنابراین فرقه ها بر زندگی ما خواه ناخواه به صور متعدد مؤثرند. یک فرقه لازم نیست حتما خیلی بزرگ باشد تا اوضاع فرد یا
جامعه را زیر و رو کند.

فرقه ها مؤسسات مشروع را مورد تهدید قرار میدهند.

در سالهای اخیر، برخی گروه های فرقه ای راههای جدیدی برای جذب افراد از طریق دستیابی به فعالیت های تجاری و نفوذ در مؤسسات دولتی یافته اند. یک مجموعه از گروههای فرقه ای اقدام به استفاده از برنامه های مدیریت تجاری میکنند که بطور عمده متکی بر روش های نفوذ شدید روانی است و در بسیاری از موارد به عنوان راهی جهت افزایش عضویت سازمانهای مادر به خدمت گرفته میشود. بسیاری اعضای فرقه های مختلف برای مزد خیلی کم یا بدون مزد در مراکز اقتصادی که تحت تملک فرقه بوده و توسط فرقه شان اداره میشود کار میکنند. درآمد خود آنان نیز همراه با منافع شرکت بصورت مستقیم یا غیر مستقیم به مرکز فرماندهی فرقه برده میشود. این کار فرقه ها را در یک موقعیت استراتژیک قرار میدهد تا بتوانند بهای خیلی کمی برای مشاغل بپردازند و لذا صنایع خصوصی نمیتوانند با آنان رقابت کنند. به این طریق، این شرکت های فرقه ای میتوانند خیلی از قراردادها را ببرند. برای مثال، با بکار گیری از کارگر مجانی یا با حقوق خیلی کم، این گروهها میتوانند در بازار بصورت غیر منصفانه ای به رقابت بپردازند.بوسیله استثمار کارگران بی مزد یا با مزد کم، اجتناب از پرداخت مالیات، وارد شدن در انواع تقلبها و کلاهبرداری ها، و استفاده از حس کنجکاوی عمومی و دنیای تجارت باز که مشتاق کار آزاد است، فرقه ها قادرند ثروت خود را افزایش داده، منابع جذب اعضای بالقوه را فراهم نموده، و کار و کاسبی را از دست تجارت های خصوصی خارج نمایند.

فرقه ها به بچه های ما آسیب رسانده و خانواده های ما را از هم میدرند.

از بسیاری جهات، بچه ها ناتوان ترین قربانیان حاکمیت خشن و خودکامه ای هستند که بر زندگی بسیاری از اعضای فرقه ها تسلط دارد. نمونه های تاریخی متعددی، زشتی های فراوانی را در این خصوص روشن میسازند. فرقه ها همچنین اعضای خود را علیه خانواده هایشان، با استفاده از تفکرات افراطی منطبق بر ایدئولوژیشان، بر می انگیزند. این کار هم برای جدا کردن اعضا از خانواده شان و هم تعلیم آنان به اطاعت از دستورات غیر منطقی فرقه صورت می پذیرد. فرقه هایی که از تکنیک های روانی استفاده میکنند معلوم گشته است که اعضای خود را وادار به بازخوانی گذشته خود با دیدی دیگر میکنند و خصوصا به آنان تصویر شیطانی از والدینشان میدهند تا اصلا به آنان اعتماد نکنند. به همین ترتیب همان طور که اشاره شد، فرقه هایی که با پوش مذهبی فعالیت میکنند اعضای خود را تعلیم میدهند تا بیرونی ها، حتی اقوام درجه یک، را مانند شیطان تلقی کرده و لذا از آنان به هر قیمت گریزان باشند.

فرقه ها خشن و سرکوبگر هستند.

فرقه ها به درجات زیادی ضایع کننده و مخرب هستند. بعضی صرفا با اعضای خود بد رفتاری مینمایند؛ در حالیکه برخی دیگر خشونت خود را متوجه بیرونی ها میکنند. البته برخی هم در هر دو جهت عمل مینمایند.اعضای فرقه ها، تحت هدایت رهبرانشان، به افسران مجری قانون شلیک کرده اند، در معاملات مواد مخدر و فحشا درگیر شده اند، به حمل و نگهداری سلاح غیر مجاز مبادرت ورزیده اند، مدام به هتک حرمت پرداخته اند، اعضای نوجوان را تا حد مرگ کتک زده اند، تنبیهات مختلفی بر اعضای خود اعمال نموده اند، و حتی اعضای بریده خود را به قتل رسانده اند.امروزه مشخص گردیده است که پدیده تروریسم با مقوله فرقه عجین گشته و به نوعی دو روی یک سکه شده
اند. وادار کردن افراد به درگیر شدن در فعالیت های تروریستی در گروی بازسازی ذهنی آنان و ایجاد تلقینات روانی در آنان است.

فرقه ها در توطئه و کلاهبرداری دست دارند.

گروه های فرقه ای نه فقط آشکارا در رفتارهای خشونت آمیز درگیر هستند، بلکه در فعالیتهایی که منجر به ورود اعضا در جرائم مختلف، از کلاهبرداری و دسیسه برای فرار مالیاتی گرفته تا جاسوسی علیه کشور به نفع دشمن، میگردد نیز وارد میشوند. نگرانی دیگر در جامعه ما آن است که فرقه ها برخی از بهترین اذهان جامعه ما را از آموزش و افکار مثبت منحرف میکنند. بسیاری از افراد از اینکه در خدمت بشریت از طریق علم، پزشکی، تدریس، مهندسی، و سایر مشاغل قرار گیرند بازداشته شدند. در عوض، آنها به فرقه ها کشانده شدند، جایی که نهایتا سالهای عمرشان را فقط برای قدرت و منافع رهبر فرقه صرف کارهای غیر قانونی نمودند. آنها بهترین سالهای زندگیشان را از دست داده، و وقتی جدا میشوند ممکن است نتوانند توانائی ها و استعدادهای قبلی شان را بکار گیرند چرا که در بسیاری از زمینه ها عقب افتاده اند.

فرقه ها آزادی ما را می گیرند.

به علت تعهد کاملی که از اعضا خواسته میشود و به دلیل سختی درخواست هایی که بر آنان اعمال میگردد، فرقه ها آسیب بسیار جدی به روش دموکراتیک زندگی ما میزنند. آنها عمدا جلوی اهداف تحصیلی و شغلی افراد را میگیرند، خانواده ها را از هم میگسلند، روابط شخصی را به درگیری میکشانند، و پیروان را مجبور به تحویل دادن پس انداز، متعلقات، و تمامی دارائیهایشان مینمایند. عواقب عضویت در بسیاری از موارد خورد کننده، دراز مدت، و بعضا غیر قابل جبران است. برخی اعضای فرقه ها کارشان به بیمارستان روانی میکشد؛ برخی دیگر بعضا سالها بعد از یک تجربه فرقه ای منزوی میشوند، و هرگز جمع و جور نمیگردند. افرادی که چنین تجارب حادی را داشته اند، خصوصا اگر با یک خورد شدن عنصر خویشتن ترکیب شود، بعضا نیاز به مراقبت ویژه دارند. حتی آنهایی که ممکن است مشکلات حاد روانی را تجربه نکرده باشند اغلب دارای مشکلات قابل توجهی جهت تطابق با زندگی نرمال بعد از ترک فرقه میباشند.

فرقه ها دارایی های ما را میبرند.

رهبران فرقه ها قادر بوده اند پیروان ثروتمند را وادار به تسلیم مبالغ هنگفت و شگفت انگیزی از پول خود کنند، همانطور که توانسته اند تعدادی را مجبور به حتی دادن هرآنچه داشته اند بنمایند. اگر چه برخی دادخواهی ها به نفع شاکی ها جهت پس گرفتن برخی ضرر و زیان ها صورت گرفته است، اما در اغلب موارد قربانیان فرقه ها اقدام قانونی به عمل نمی آورند.

فرقه ها از بازرسی فرار میکنند.

علیرغم سابقه نسبتا سبعانه ای که فرقه ها در رفتارهای سرکوبگرانه دارند، آنان همچنان از زیر بازرسی و کنترلی که بر سایر سازمانها و فعالیتهایشان اعمال میشود میگریزند.فرقه ها، به غیر از رفتار غیر قابل قبولشان، چه عیبی دارند؟ آیا مشکل اینست که ماهیت آنها خیلی کم درک شده و لذا به ندرت زیر نظر بوده اند؟ اگر زیر نظر بودند، مطمئنا اعتراض خیلی بیشتری به آنها میشد. در حال حاضر، بسیاری از مردم نسبتا از وجود فرقه ها بی اطلاع هستند مگر اینکه از طریق رسانه ها با رفتار شگفت انگیز یا غیر قانونی آنان یکه خورده باشند. وقتی موضوعی رو میشود، مردم ممکن است در توجه به مسئله فرقه ها مشکل داشته و به خطا بروند. آنها حتی ممکن است بگویند که آنچه در فرقه ها اتفاق می افتد متفاوت با رفتار رئیسی که مدام دستور میدهد، یا پدری که خود رأی است، یا خانواده ای که دچار اخلال میباشد، یا ارزش های اعمال شده توسط شریعت و مذهب نیست.

قبلی «
بعدی »

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *