انجمن بی تاوان آذربایجان غربی :آنچه در ذیل می آید بخش اول از استثمار مشروع (دل نوشته ی یک کُرد ایرانی خطاب به رهبر خود انتصابی ، عبدالله اوجالان ) می باشد که از صدق دل بوده و با جوهر خون دل با قلم شکسته به عنوان یک نامه ی سرگشاده است.
آقای عبداله اوجالان :
من یک جوان کُردایرانی مسلمانم و دارای مدرک تحصیلی دیپلم متوسطه هستم، و لکن دارای مطالعات خارجی که نوشته های شما هم جزء آن بوده تا حدودی نسبت به مسائل سیاسی، فرهنگی ، اعتقادی و اخلاقی و نوع مبارزه شما و دیگر سران گروه آشنایی داشته ومی توانم سره را از ناسره در موضوع گروهک شما تشخیص دهم و مدتی را هم در کنار به اصطلاح یارانت که به مبارزه برعلیه کسانی که هنوز از شناختن و شناساندن آنان به خود وهمرزمانت دچار نوعی بیگانگی هستی قرار داشته ام و علت حضور خود را در جمع شما اینگونه استنباط می کردم که می توانم همانند مبارزان خوب که جای پایی در بین قلوب مردم دارند به مبارزه علیه همه بدها انجام دهم لکن نشد ولیکن خیلی از موارد دستگیرم شد که می خواهم برایت بازگو کنم وامیدوارم وقتی نامه مرا می خوانی به دور از هر گونه فکر وفقط در قالب یک انسان به آن بیندیشی تا ببینی در کجای این جهان وتاریخ قرار داری وبرای شروع ابتدا از خودت نامه ام را آغاز می کنم.
در آن سپیده دم ، آن روز خدا ولکن بی نشان ، گردید بسته کتابی و دفتری ، خاموش شد چراغی و خوابید مادری که بر گور کوچک قلبش به وسعت دنیا نهفته شد ، لبهایی به نوایی غمین و سرد گفتا به رنج ودرد ، ای خدا عبداله کجاست.
چه حس گم شدنی ! اما کجای تاریخ ایم ؟ راستی تا کنون به نام زیبای خود که در آن سپیده دم هستی هدیه ارزشمند مادرت بود فکر کردی ؟ وآیا تأمل نمودی که عبداله نه به ظاهر بلکه در باطن آن یعنی چه ؟ اینجا کدامین سرنوشت است که جا به جا شدن ره نشانه ای در هزار پیچ و خم اش ، برای گم شدن بسیاری از رهروان صراط کافی است ؟ !
اینجا کجای سرزمین معنا و منطق است که انگاره ها و پنداره های به قدرت و سیاست آغشته ، هر بی رنگی را اسیر رنگ اغراض خود می کنند و هر واقعیتی را از واقعیت تهی و هر غیر واقعیتی را از واقعیت لبریز و هر مسلمانی را غسل تعمید داده و نامسلمان نامگذاری می کنند ؟ واقعاً چه حس غریبی! چه روزگار غریبی !
از هر کوی و برزن شهر صدای ناله نی به گوش می رسد که شرحه شرحه از درد فراق در میان آنانی می گوید که زمانی صدا را میان خود تقسیم کرده بودند تا با هم فریاد برآورند ، عصیان را ، تا با هم برآشوبند خونشان را ، تا با هم بمیرند . لیکن آنگاه که عده قلیلی از آنان در چنبره قدرت گرفتار آمدند وبرآن شدند که صدا را از آن خود کنند ، دیگر صدایی جز صدای خود را برنتابیدند ودیگر با هم زیستن را در میان خود تقسیم نکردند.
نوای نی ای به گوش می رسد که از سرگذشت پیام آوران صراط مستقیم ، روایتگران فرا روایت ها ، تصویر پردازان افق های زیبا ، برگزیدگان خدا و مردمی سخن می گوید که بار دیگر غلط کردند راه ……
حدیث آنانی که به ظاهر دل سپردگان عشق و دوستی ، مریدان مهر و محبت ، انگاره پردازان تحمل دگر و کاروان سالاران سفر وصل بودند ، اما حاملان و عاملان فصل و فاصله انسانیت و آدمیت شدند. روایت آنانی که منادیان تساهل و تسامح ، نظریه پردازان تمایز و تکثر ، گوش سپردگان به اقوال و برگزیدگان احسن ، صاحبان قول بودند ، اما خداوندان تصلب و بستار و خشونت شدند.
حکایت آنانی که پروانگان شمع آزادی ، سوته دلان ایام دیوار و زنجیر ، شورشگران اقالیم قبله بودند ، اما خود به تولید کنندگان زنجیر و معماران حصار به دور آدمیت وانسانیت شدند و هیچ چیزی جز زر و زور و تزویر و کسب قدرتهای کاذب نمی بینند و نظام اندیشه گی و صدفی خود را عام و جهانشمول کردند. لوح ملفوف باورهای خود را ، روح تاریخ تعریف پنداشتند . اما در قلمرو جامعه نیز جمعیت نگردیدند وجز در حذف و طرد دگر تعریف شدگان نکوشیدند که در واقع باید به این تفکر گفت زهی خیال باطل …..
اکنون در این روزگار غریب ؛ تورا ، ای برادر تورا دوست دارم نه از باب اندیشه و فکر بلکه تو هم مثل من و دیگران یک خالق داری که همه مان از روح پاک اوئیم و سخت چشم به راهم تا با تو بگویم که در این ایام خون و به اصطلاح انقلابی که به راه انداختی برانسانیت چه می گذرد ! بگویم که در این ایام گمگشتگی و سرگشتگی واقعیت و حقیقت چگونه اعتقادات و باورهایتان ( خواسته و یا ناخواسته) زیر سایه پاک کن اربابان قدرت و سیاستی که از تفکر ضدبشریت بهره می جویند ودر منطقه حضور دارند قرار گرفته در حالیکه من وتو باید دست در دست هم نهیم و یک صدا برسر این اربابان ضد انسانیت و آدمیت فریاد کشیده و آنان را از صحنه روزگار خارج نمائیم .
حال می خواهم تصویری را از آنچه که جمع گروهی که به اصطلاح تو رهبریت آن را برعهده داری در باب فکر و اندیشه می گذرد سخنی داشته باشم ، امیدوارم که آنان را خوب خوانده ودر آن تأمل و تعقل نمایی تا بدانی که برتو وفکرت چه می گذرد.
با مطالعه شخصیت ، دغدغه ها ، اندیشه و حرکت رهبرانی که در تاریخ نامشان جاودانه و به نیکی یاد می شود و یا عکس آن توصیف شخصیتی خشن و زورگو که بر جریده عالم ثبت شده است ومقایسه آن با شخصیت و اندیشه و رفتار سیاسی شما که در مرد بودن رهبریت مشترک هستید دچار تحیر و شگفتی عجیب و غریبی شدم، شگفتی از این جهت که پارادوکس عجیبی را در شخصیت شما ( فکر-رفتار) مشاهده کردم.
دیگر رهبران انقلابها که سکاندار هدایت جامعه خود بودند با تمام ویژه گی های مختص به خود صداقت ، عاطفه ، مهربانی و ذهن زیبا و ارائه راه نیکو برای مبارزه و یا حداقل برای ادامه حیات سیاسی خود ( که متأسفانه در شخصیت شما نیست) دچار شگفتی شدم و به عنوان یک فرد تمامیت خواه با شکل و شمایل رهبری که به خود گرفتی و تأمل در اندیشه و رفتار مبارزاتی شما برایم قابل هضم نیست.
شما تفاوت غریبی با رهبران خوب دارید! آنان با تمام وجود به آزادی و تعیین سرنوشت انسانها می اندیشیدند و باور داشتند که انسان حق انتخاب دارد و دغدغه نقض آزادی انسان در حیطه فلسفی ، سیاسی و اجتماعی بارها آنان را رنجاند اما شما علیرغم ادعایتان با مسخ کردن و زنجیرکشیدن افکار نیروهایتان با شدت تمام هرگونه گزینه انتخاب چگونه زیستن را از نفرات مستقر در اردوگاهها ومقرات خود باز می ستانید وتنها یک راه پیش روی آنان گذاشته اید، اطاعت کورکورانه وایمان نا آگاهانه و تحمیلی.
آیا تا کنون در رابطه با مفهوم انسانی حق انتخاب همه افراد خود، فارغ از هرگونه تفکر واندیشه و رفتار سیاسی و مهمتر از آن به دغدغه ها، آرزوها و رؤیاهایشان برای نحوه زندگی کردن و نیز به رسمیت شناختن حقوق انسانی و ذاتی آنان اندکی تأمل نموده اید؟ آیا شما با توجیهات انقلاب گرایانه و الزامات مبارزات مسلحانه ، حق ذاتی انتخاب و تعیین سرنوشت نیروهای مستقر در اردوگاهها را کاملاً از بین نبرده اید؟
آیا احساس و نگاه شما به انسان با احساس و نگاه دیگر رهبران خوب که در کارشان نیز موفق شدند در تضادی تفکر برانگیز قرار نگرفته است؟
به شما پیشنهاد می کنم با تأمل صادقانه در خلوت تنهایی تان درآن جزیره تفاوت ماهوی خود را با دیگر رهبران موفق انسانگرا و تحسین برانگیز مقایسه کنید شاید کمی به خود آئید وبا الهام از احساس آدمیت روح خشونت گرایانه تان را از کالبد تان بیرون کنید وبیش از این با دستان ، و فکر آلوده خود شعار آزادی ومبارزه در راه دموکراسی را سرندهید.
من به این اصل انسانی باور قلبی دارم که هیچ خلاقیتی بدون کسب دانش و معرفت و ذهن جستجوگر و تلاش مداوم و مستمر به بار نمی نشیند و ابتدا بردانش و آگاهی فردی و آکادمیک و عقل و خرد جمعی است که منجر به حیات انسانی و اجتماعی می گردد. بنابراین هیچ پدیده ومفهومی از جمله قدرت سیاسی، رهبری برآدمیان ، موروثی و تحمیلی و خیالی نیست . پس انتظار دارم که با جسارت و شهامت اگر در خود سراغ دارید به این سئوال من پاسخ دهید که شما با کدام پشتوانه مردمی و ملی خود را به عنوان رهبرملت کرد انتخاب نموده اید؟ نکند فکر می کنید این تعداد قلیل افرادی که مثل خود شما بویی از انسانیت و آدمیت نبرده اندوبا وجدانی خفته و گرگ صفت برهر کودک و جوان وپیر ، زن و مرد رحمی روا نمی دارند به دور شما حلقه زده اند را ملت کُرد قلمداد می کنید؟
آیا واقعاً ملت کرد در گزینش شما نقش فعال داشته اند؟ شما با چه میزانی از معرفت و دانش آکادمیک در این دنیای بسیار پیچیده و متحول خود را شایسته رهبریت یک ملت متمدن و با سابقه تاریخی چند هزار ساله می دانید؟ آیا شما به این نکته مهم وامید بخش واقفید که بخش وسیعی از ملت کرد به ویژه نسل جدید و حاضر تحصیل کرده نه افراد بی سوادی که سره را از ناسره تشخیص نمی دهند و همواره مثل نوکر از ارباب خود تقلید می کنند و به دور شما جمع هستند بلکه نسل جدیدی که تحت تأثیر مؤلفه های مدرن فکری و سیاسی قرن حاضر و گفتمان رایج حقوق بشری که براساس تفکر اومانیستی قرن بیست و یک به اوج خود رسیده است هرگونه حرکت وعمل خشونت آمیز که در دنیای امروز به سخت افزاری لقب یافته را مطرود و محکوم می کنند؟ وبه صراحت هرنوع اندیشه تقدیس کننده ترور و وحشت را با واژه تروریسم معادل می دانند؟ و تروریسم که در ذات خود خشونت را تقدیس، کشتار انسانها را توجیه و تبلیغ می کند هیچ جای پایی در ذهنیت انسان مدرن و به طبع آن نسل جوان کُرد بالاخص جوان کرد ایرانی ندارد. به راستی رهبری که تمامی مفهوم و مظاهر خشونت را در سوابق سیاسی و تشکیلاتی خود به یدک می کشد آیا می تواند رهبرنسل جوان و آگاه و فرهیخته کرد باشد؟
من وشما به خوبی به این امر واقفیم که نوع بیان و نگاه احترام آمیز و انسانگرایانه به آدمیان همانگونه که رهبران خوب با اندیشه و رفتار فردی و اجتماعی خود به انسان معاصر آموختند، الزام منطقی برای ابراز تمایلات دموکراتیک و آزادیخواهانه است وبدون این نگاه ونگرش ، سخن از دموکراسی و آزادی ، فریبکاری آشکاری بیش نیست. می خواهم آنچه که در مقرات گروهک شما و بردگان فکری و فیزیکی حاضر در آن که هم اینک تحت فشار افکار مناسبات فاشیستی حاکم برآن چشم انداز رهایی را در خیالشان به تصویر می کشند ، به یادتان بیاورم، تا به پارادوکس حیرت آور شخصیت خود نظری بیفکنید و شاید نیم نگاهی نیز به رهبران خوب دنیا که الگوی واقعی همه مبارزان حقیقت خواه انسانی هستند داشته باشید.
یکی از نکات مهم در رشد و تکامل انسان که شامل من وشما وهمه افراد مستقر در مقرات مختلف اردوگاه گروهک شما نیز می شود آفرینش وبازآفرینی مداوم فکر و اندیشه در فضایی آزاد و در تعامل با جریان آزاد اطلاع رسانی دنیای مدرن می باشد واگر ما آدمیان از عقلانیت انتقادی واندیشه مدرن دنیای آزاد بطور سیستماتیک تغذیه نشویم و در دنیای بسته ذهنیتهای خود بمانیم دچار رکود فکری وحشتناکی خواهیم شد. رکود در تمامی ابعاد سیاسی،اجتماعی وفکری و ماحصل آن عقب ماندگی وآن وقت با یک حیوان ناطق هیچ تفاوتی نخواهیم داشت. پس با توجه به این نکته مهم واساسی در رشد فردی و اجتماعی انسان ، سئوالاتی به ذهن من خطور کرده است که امیدوارم صادقانه پاسخ آن را با تغییراتی که در روند مبارزه خود در پیش می گیرید بدهید.
تا آنجائیکه من دیدم وشنیدم اغلب نیروهای گروهک شما یا بی سوادند ویا فقط سواد خواندن و نوشتن دارندکه در اطاعت پذیری شان همانند نوکر از ارباب بوده اند. نگو که باسواد وجود دارد . این واقعاً بی انصافی است چراکه همانها هستند که تفکر وبرداشت شما را از انسان بودن وآزاد زیستن شما را به این قشر القاء ودیکته می کنند! حال به نظر شما افراد گروهک که تحت رهبریت شما در مقرات مختلف حضور دارند تا چه حد با دنیای آزاد و دموکراتیک ، جریان آزاد اطلاع رسانی و تحولات پرشتاب دنیای مدرن درتعامل بوده وهستند؟
سئوال دیگر اینکه چرا در کمپ شما مشاهده شبکه های تلویزیونی و شنیدن رادیوهای دیگرکشورها ومطالعه و خواندن رسانه های گروهی جهان آزاد ممنوع است؟ افراد تحت سلطه شما فقط به تلویزیونی که گروهک تان برای آنان تعبیه نموده حق نگاه کردن دارند و اخبار وتفسیرهای سیاسی را صرفاً از کانال وفیلتر گروهک می شنوندو منابع دیگر کسب خبر برای اعضاء مجاز نمی باشد بطوریکه به اقرار اکثر افرادکنونی حاضر در مقرات داشتن یک رادیوی جیبی آرزو و رویایی دست نیافتنی برای اعضاء حاضر در مقرات است؟ آیا شما نیم نگاهی به منشور جهانی حقوق بشر سازمان ملل متحد انداخته اید؟!
افراد تحت سیطره شما به مثابه انسانهای آزاد با تمام رؤیاها و آرزوهایشان باید بنا به اختیار و انتخاب خود زندگی کنند، عشق بورزند، دوست داشته باشند ودوستشان بدارند. ولی متأسفانه شما وتنی چند از سران گروهک به خود اجازه دادید تا اساسی ترین نیاز انسانی یعنی عشق ورزیدن را از آنان بگیرید ونفرت وخوی وحشی گری و کشت وکشتار را جایگزین آن کنیدو بدینگونه سرنوشتی تراژیک، بی روح وبدون عاطفه را برای افراد کمپ رقم زدیدزیرا آبشخور هیچ احساسی نبوده اید ودر واقع کرامت انسان را به سخره گرفتید آیا پاسخی دارید؟
ادامه دارد…