بسم رب الشهدا:
شهادت عبارت است از پایان دادن به جریان حیات (که در متن طبیعت مطلوب مطلق است)درکمال هوشیاری وآزادی باماهییت و مختصات آن در اینجا جا دارد برای درک بیشتر معنای شهادت است.
پس باعلم به این نگرش ودقت در تعاریف فوق باید از خود پرسید آیادرسی بالاتر از این می شود که ازحسین (ع)فرا گرفت ؟ درسی که عاشقانش را از کجا به کجا می برد.حال ببینیم معنای سعادت چیست؟ معنای سعادت را در چند کلمه از مربی بزرگ خودمان حسین پسر فاطمه ،حسین بن علی ابن ابیطالب که ما را به کلاس خودش راه داده فرا می گیریم.آن بزرگوار می فرماید : سعادت یعنی اینکه همیشه انسان خود را در مرز طبیعت وماورای طبیعت احساس کند . خواه دارای میلیارد ها ثروت باشد،خواه فقط یک زندگی به قدر کفاف داشته باشد آری شهید سروان پاسدار اکبر خدایار حسنلویی نیز از خیل گروه دوم بود .
در بیست وچهارم اسفند ماه سال ۱۳۵۵ ه.ش دریکی از روستاهای شهرستان نقده(سلدوز) بنام “حسنلو” دمدمای صبح فرشتگان ،تولد نوزادی را به یکدیگر تبریک می گویند وحضور مبارک این طفل را درگوش افلاکین نجوا می نمودند،واینچنین بود که والدین اش نام او رابه احترام سالار شهیدان وبه یاد فرزندآن بزرگوار (حضرت علی اکبر(ع)) ،اکبر نامیدند.به خاطر به دنیا آمدن اکبر در خانواده و تمامی فامیل شور وشوق خاصی به پا بود .اکبر که در یک خانواده متدین متولد گردید وتحت تربیت پدر ومادری مومن ،مقلد ومتحد به امام پرورش یافت .در همان روزهای اوج گیری انقلاب این طفل تبدیل به کودک ۲ساله ای گشت که همراه پدر بزرگوارش در راهپیمایی ها وتظاهرات علیه رژیم شاهنشاهی شرکت می نمودند
.ولی از همان ابتداباعلاقه شدید وخاصی در مجالس دینی وسیاسی همراه پدرش از جمله برنامه های سوگواری سالار شهیدان حضور فعال داشتند واز همان زمان عشق سرور شهیدان ،حضرت ابا عبدالله «ع» در عمق وجود اش ریشه گسترانید.سادگی ،بی آلایشی وگذشت او در سنین کودکی زبانزد همه بود،همیشه طرفدارحق بود گرچه به ضررش تمام می شد و درمحله وکوچه بین همسالان خود فردی شاخص ومحور اصلی مشورت همبازی هایش بود .از زمانی که غریزه خدادای اش شکوفا شد ،پاهایش راه ومسیر مسجد رایاد گرفت وموقعی که به مسجد می رفت با یک جذابیت خاصی مشغول راز ونیاز با معبود خود می شد و در مساجد وهیئت ها از جمله نفرات زبانزد بودومیل داشت که نماز همیشه اول وقت خوانده شود وبه ندرت نمازش قضا می شد .اکبر هنگامی که با مبارزات حق علیه باطل مواجه شد علاقه شدیدی به امام و یارانش ورهنمود های رهبر کبیر پیدا کرد و با گرفتن عکس هایی از هواپیما واسلحه در دوران کودکی علاقه مندی خاص خود را در جهت مبارزه با دشمنان اسلام ومنافقین وحمایت از وطن وناموس خود به نمایش گذاشت.وی پس از طی دوران کودکی و رسیدن به سن هفت سالگی وارد میادین علم وتحصیل شد ودوران ابتدایی را در مدرسه بعثت شهرستان نقده با موفقیت ودرخشش به اتمام رسانید ودوران راهنمایی رادر مدرسه امیر کبیر مشغول به تحصیل می شود .اکبر پس از طی دوران موفقیت آمیز دوران راهنمایی ،با علاقه بسیار شدید به رشته برق قدرت در هنرستان فنی شهید باهنر نقده ثبت نام می نماید و آن رشته را برای ادامه تحصیل خود انتخاب کرده وبا کسب مهارت های فنی ،مهارت خاصی را در رشته مورد علاقه اش پیدا می کند و می خواهد به مراحل دانشگاهی وارد شود با توجه به رشته اش در دانشگاه تهران با بورسیه در رشته مهندسی برق قدرت قبول می شود ولی متاسفانه یا خوشبختانه وقتی برای ثبت نام به دانشگاه مراجعه می نمابد با بهانه ای مضحک دل این نوجوان هفده ساله را که از منطقه ای محروم در چنین رشته ای قبول شده است را می شکنندو خدا می داند که چه گذ شته است وعلیرغم این رفتاری که در دانشگاه با این نوجوان می شود امید خود را از درگاه خداوند منان قطع نکرده ودوباره با شرکت در کنکور در رشته آمار قبول می شود ،پس از طی چندین ترم در دانشگاه ارومیه چون علاقه ای به این رشته نداشت انصراف داده به خدمت مقدس سربازی جهت دفاع از میهن وناموس ووطن اسلامی می رود . وبا این قصد ونیت وارد سپاه پاسداران اسلامی می شود از طرفی علاقه خاصی که در دوران کودکی برای دفاع از میهن نشان می داد حال نمایان شده است و با علاقه ودلبستگی تصمیم به ادامه تحصیل در رشته وگرایش های نظامی میگیرد و دوباره در طول خدمت شروع به درس خواندن می کند ودر برج دهم خدمت سربازی در آزمونهای مربوطه دانشکه افسری سپاه پاسداران اصفهان قبول می شود و برای راه اصلی زندگی خود وارد دوران جدید ی از زندگانی خود می شود که بروز لیاقت ها وتوانایی ها با شرکت در همایش مولای متقیان که در دانشگاه برگزار می شو د با ارایه مقاله ای موفق به کسب مقام اول می شود .با پیشرفت وکسب معنویات در دانشکده افسری ،آرام آرام طلب رسیدن به سعادت ووصال ابدی آرزوی شهادت می نماید وشروع به نوشتن شعر هایی در دفتر خاطرات خود جهت طلب شهادت را از خداوند متعال را می نماید که پس ازیک سال از شهادت این بزرگ مرد تار یخ آذربایجان پیدا می شود وبه اطرافیان وبازماندگان این امرمهم را می فهماند که خود را از قبل آماده وصال به دریای بیکران خداوند متعال وپیوستن به مکتب حسین «ع»آماده کرده بود.طبق اظهارات همرزمانش در دانشگاه افسری بسیار با اقتدار واهداف خاصی کلاس های درس را طی می نمود ودر کارهای عملی بسیار بسیار موفق ودرحدعالی بود.وبا همان تفکرات مورد اشاره ،درکارو زندگیشخصی بسیار جسور وشجاع بود واز هیچ چیز ترسی نداشت چون می دانست انجام خدمت وشهادت در راه خدا بسیار ارزشمند وزیباست .در دوران دانشجویی هر هفته از اصفهان به شهر مقدس قم جهت عرض ارادت به حضرت معصومه «ع» بارگاه مقدس می رفتند وبا مصیبت های امامان معصوم اظهار همدردی نماید.
در همان دوران با حقوق اندک دانشجویی در حد بیست هزار تومان در ماه خمس وزکات خود را می پرداخت واین موضوع رابا هیچکس در میان نگذاشته بود که پس از شهادت یاور حسین«ع»،امام جمعه شهرستان نقده این راز مهم را در بین مردم اظهار فرمودندکه همه را بهت زده کردند که کمتر کسی با این در آمد کم که حتی کفاف خورد وخوراک را هم نمی کند به این کار خداپسند انه تن داده است.حال که دوران دانشکده را با موفقیت تمام می نماید با درجه ستوان سومی وارد یگان رزمی می گردد ودر گردان ۳۱۹ولی عصر «عج»تیپ ۲ لشکر ۳ نیروی مخصوص حمزه مشغول به انجام وظیفه صادقانه در شهرستان اشنویه می شود .از همان ابتدای ورود به یگان رزمی علاقه زبانزد خود را به شرکت در عملیات ومبارزه با زیدیان زمان ودفاع از خاک پاک میهن اعلام میدارد ،ایشان به قدری در کارهای خود جدی ومصمم بودند که وقتی وارد محیط نظامی می شدند پرونده زندگی شخصی خود را می بستند و فقط به جامعه شیعه وبیانات ودستورات رهبر معظم فکر می کردندوبدون هیچ ترس وواهمه در عملیات ها شرکت می نمودند. پس از چندین سال اکبر تصمیم به تشکیل خانواده می افتد تا این سنت حسنه را به جای بیاورد .در مراسم عقد قبل از اجرای مراسم به سه شرط اشاره می نماید که به این شروط می توان چنین اشاره کرد:
۱-من به عنوان یک پاسدار به این مملکت خدمت خواهم کرد وپیروخط رهبری هستم.
۲-باید از کف پای پدر ومادرم ببسوم وحلالیت از آنهابگیرم .
۳-وسومین شرط را به علت گریه کردن جمع حاضر به کسی که عقد را جاری میکرد بیان می نماید که بعداٰ معلوم می شود که گفته بود «من در آینده نه چندان دور به شهادت خواهم رسید وامام جمعه شهرستان نقده به نیابت از مقام معظم رهبری نماز شهادت مرا بجا آورند» .
شهید اکبر خدایار پس از مدتی از شهرستان اشنویه به شهرستان های ماکوو سلماس منتقل می گرددومشغول به خدمت می گردد .
وی به ورزش علاقه خاصی داشت ودر رشته های جودو و شنا مهارت های خاصی داشت وبه قدری مهارت داشتند که به حد استادی رسیده بودند و اعتقاد داشتند یک فردنظامی همیشه باید از لحاظ جسمانی آماده باشد .
اکبر خدایار همیشه با نیروهای تحت امر خود رابطه بسیار صمیمی داشت و در حد برادری با آنها ارتباط برقرار می کردو مانند شمعی برافروخته برای سربازان آقا امام زمان «عج»می سوخت .وی در مدت زندگانی شخصی خود هنگامی که سر سفره غذا می نشست اظهار می کردند که باید کاری نماید که حضرت ولی عصر «عج»برایشان منت نهاده وبرسر سفره وی غذا میل نمایندومیهمان ایشان باشند.شبی نبود که وی بدون وضو سر بربالین بگذارند وهمیشه با وضو می خوابیدندوخود را برای مرگ الهی آماده می کرد.
اکبر چون به تحصیل علاقه شدیدی داشتند در همان وضعیت سخت ضمن خددمت به میهن ،در دانشگاه پیام نور نقده در رشته مدیریت دولتی مشغول به ادامه تحصیل بودند واعتقاد داشت که تنها علم است که انسان می تواند با فرا گرفتن آن به کمال برسد وهمیشه دیگران را به تحصیل تشویق می نمودند.
وی در زندگانی شخصی ونظامی گری ،سردار شهید حاج ابراهیم همت فرمانده لشکر ۲۷ محمد رسول الله را سرمشق والگوی خود قرار داده بود به همین خاطر قبل از شهادت در یادادشت های روزانه خود چنین می نویسد :
«چند روزی است که خود را نیمه شب ها ویا اواخر شب موقعی که همه اکثراٰ خواب هستند با کتاب زنده یاد شهید حاج ابراهیم همت فرمانده شهید لشکر ۲۷ محمد رسول الله مشغول می کنم ،موقعی که به وضع وروش زندگیاو نگاه می کنم به چند نکته مشترک در زندگی هر دو شهید همت وخودم (البته اگر ریا نباشد ) بر می خورم .اول اینکه او عاشق ولایت بود ودر راه آن نیز شهید شد.دوم اینکه اوتا هر کجا که می توانست می خواست که خود را فدای انقلاب ویاران واقعی آن کند ونیز مشکل مردم را حل کند هر چند خودش دچار مشکل می شد ومن هم آرزودارم چنین شوم وهمیشه سعی می کنم که خدمتی به بچه های شیعه وجامعه شیعه کرده باشم حتی اگر عزیزانی از من ناراحت شوند».
سروان پاسدار اکبر خدایار چند روز ازقبل از شهادت در شهرستان ارومیه در حال گذراندن دوره مربیگری قرآن مجید بودند که پس طی موفقیت آمبز این دوره ،زمان امتحاناتش در دانشگاه فرا می رسد در حالی که این ترم را ه باعزم خاصی درس خوانده بود و آماده رفتن به دانشگاه جهت امتحان دادن شده بود که از طرف یگان رزمی به واحد خود احضار می شود وبا آنکه در مرخصی به سر می برد آماده رفتن به یگان رزمی می شود وبدون هیچ فکر وتامل آماده می شو د و از تمام اهل خانواده حلالیت می گیرد ورهسپار منطقه می شود تا امتحان الهی را که گویا به وی الهام شده در کوه های سر به فلک کشیده شهرستان سلماس به خالق خود وبه سرور شهیدان حضرت حسین (ع) جواب پس دهد که پس راهی شدن به یگان مربوطه، خانواده را چشم نگران می کند وپس از چهار روز نگرانی و بی خبری ،ساعت هشت ونیم شب روز دوشنبه تاریخ۸/۳/۸۶ خبرشهادت وی رابه خانواده اش می رسانند وبعد معلوم می گردد که به همراه دو تن از سرداران رشید اسلام و به همراه شش تن از سربازان دلاور آقا امام زمان «عج»در تاریخ ۷/۳/۸۶ درارتفاعات منطقه دریک سلماس در درگیری با نیروهای ملعون پژاک به فیض شهادت رسیده اند وبا سلام دادن به مقام والای حضرت زهرا (س)در اول ایام فاطمیه دعوت حق را لبیک گفته اند واینگونه بود که با اقتدا به مولای خوبش حسین ابن علی (ع) از این دنیای فانی وداع کرد وبه دیدار حق شتافت واین بار نیز فرشتگان خبر وارد شدن یکی از بندگان مخلص وحسینی را به بهشت را به یکدیگر مژده می دهند واین یاران واقعی حسین ابن علی (ع)لقب خود را شهدای فاطمیه می نامند .
شهید سروان پاسدار اکبر خدایار در تاریخ ۹/۳/۸۶ در مزار شهیدان شهرستان سلدورز در دل خاک نهان می گردد .
براستی هر چه قدر از این عزیزان گفته شود کم است شهیدی چند روز قبل شهادت سفارش می کند که مهر وعطرش را در هنگام به خاک سپردن اش روی سینه اش قرار دهند وهزاران حرف نگفته از این شهید وکبوتر خونین بال .
شاید اگر اغراق نباشد می توان دیوان بزرگی از زندگانی ساده وبی آلایشی و خصوصیات فردی او نوشت.سروان پاسدار شهید اکبر خدایار بزرگ مردی بود که همواره در طول تاریخ نقده(سلدوز) وآذربایجان به اخلاص ورشادت نام برده خواهد شد وبا سربلندی نام خود را در برگ های زرین تاریخ شهرستان نقده به یادگار گذاشت.
خداوند روح ومقام تمام شهیدان را عالی ومتعالی نمایدوبه امید آن روزی که ما بازماندگان مورد شفاعت این عزیزان وسالار شهیدان قرار بگیریم .
راهشان پررهرو ویادشان گرامی باد.
.
اکبر دوست عزیز من بود
امروز که خبر حمله به مقر تروریستها در عراق را شنیدم در دلم به اکبر تبریک گفتم که انتقام خدنش گرفته شده است
اکبرجان ، رفیقی که با اینکه شش ماه در کنارت بودم با این حال آنقدر بی ریا بودی که بعضی از کارهای خوبت را ندیدیم و نه از دهانت شنیدیم.
خدا رحمتش کنه.دو سال تو اصفهان با هم بودیم .خوش به سعادتت اکبر جان .دست مارا هم بگیر